RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام ببخشيد كه اينو ميگم ولي مردها هر چقدرهم سنشون زياد باشه باز هم بچه اند.پدر شما الان مصمم هست كه با اون خانوم رابطه داشته باشه شما يا هر كس ديگه اي نميتونيد اون رو از تصميمش منصرف كنيد.هر چقدر هم كه توي گوشش خونده بشه باز هم با يك جمله ي ان زن دوباره به اون طرف كشيده ميشه.مردها خيلي زود مصمم در انجام عمل دلخواهشان هستند و در عين حال زود پشيمان ميشوند.
شما ناچاريد كه حرف او را قبول كنيد اون ميرود ولي خيلي زود پشيمون بر ميگردد.
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نقل قول:
در وهله آخر تهدید و آنهم آبروریزی در محل کار یا زندگی آن مرد و حتی پدرتان. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.
بعد هم به هر روشی شده مادرتان تقاضای خانه بکند. حتی شده شرط طلاق را این بگذارد، بعد که موقع طلافق رسید بهانه بیاورد. جواب نامردی را با مردانگی نمی دهند.
اصلا همین شرط به نام زدن خانه، فکر پدرتان را مشغول مسائل مالی می کند و به شما وقت می دهد که آن زن را شناسایی کنید
با یک وکیل هم مشورت کنید، علاوه بر مهریه فکر می کنم نصف اموال هم به مادرتان برسد. اصلا ببینید حق و حقوق مادرتان این وسط چی هست.
تمام راهها را بررسی کنید تا بتوانید بهترین راه را انتخاب کنید. .
ممنون دوست عزیز ولی بابام زرنگ تز از این خرفهاست و به خاطر شغلش همه چم و خم های قانونی رو میدونه.
ما باید کاری کنیم که بابام باهامون به لج نیفته . چون اونموفع دیگه از آپارتمان و پول هم حبری نیست و مامانم رو به راحتی به خاک سیاه مینشونه.
متاسفانه مامانم هیچ درامدی نداره.اگه در آمئ داشت همه چی حل میشد.دیگه لازم نبود منت بابای نامردم رو بکشه.
دیروز صبخ که مامانم رو دیدم مامانم گفت صبح که آشغالا رو میبردم بابام تو راه پله منو دید و با شوخی گفت کجا مگه صاحب نداری بده آشغالارو من میبرم.
بیچاره مامانم ته دلش خیلی ذوق کرد و فکر کرد موضوع داره حل میشه و بابام یه کم دوسش داره.منم یه ذره آروم شده بودم ولی دیشب که پیش مامانم رفتم دیدم چشم مامانم سرخه گفتم چی شده گریه کردی؟ گفت آره . بابا بازم گفت تو دنیا فقط اونو میبینم و فقط اون به چشمم میاد.من صیغش میکنم.مامانم هم گفت من نمیتونم تحمل کنم تو با اون باشی .من نمیمونم.بابام هم گفت اگه تو بری خوشخال هم میشم.
ممن فکر کنم بابام میخواد کاری کنه که مامانم با پای خودش و با نظر خودش بره از زندگی بیرون که واسه بابام عذاب وجدانی نمونه و با خودش بگه خب خودش رفت . من که نگفتم بره
دلم واسه مامانم خیلی میسوزه.وقتی دیشب چشمای خیسشو میدیدم وقتی چروک های ظریف دور چشمشو میدیدم ، اشکاشو میدیدم ، دلم میخواست بمیرم.
الانم دارم گریه میکنم.
میترسم مامانم از غصه مریض بشه.مامان بیچارم با این همه بلایی که بابام سرش آورده باز به من میگه اگه بابا بره با اون زن و دیگه همدیگه رو نبینیم دلم براش تنگ میشه!!وسایلشو میبینم دلم میگیره یاد خاطراتمون میافتم.
:302:
میترسم قبول کنیم بابام برای مامانم حونه بگیره و ماهانه پول به حسابش بریزه بعد از چنر ماه مقرری مامانم رو فطع کنه.اونوقت چیکار کنیم؟
مامانم هیچکی رو نداره .
بچه ها واسه مامانم دعا کنین سالم بمونه و طاقت بیاره
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
یه احتمال اینه که این بیانات مرتب بابات واکنش وارونه باشه ( تناقضاهایی که بین عمل و گفتارش هست نشونه این احتماله ) به نوعی شاید به خاطر خلاء ابراز علاقه و محبت از سوی مادر شما ، اینجوری از این که مادر جذب میشه و بیشتر نگران از دست دادنش میشه احساس رضایت و هویت مردانه می کنه می کنه ( خانمها از این غافلند که کنترل گریهاشون مرد را از احساس قدرت مردانه تهی می کنه و این یک آسیبه که پیامدهاش به زندگی صدمه میزنه ) ، والا لازم نیست مرتب تکرار کنه که فقط اون خانم براش مهمه ، باز هم تأکید می کنم مادر را نزد یک مشاور ببرید که مهارتها و واکنشهای مناسب را دریافت کنه .
شما رفتارتون با پدر عادی و محترمانه باشه و مادر را به گونه ای که گفتم یاری کنید .
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
تو شهر ما مشاور درست خسابی نیست.
چطوری مامانم با این وضعیت میتونه به بابام ابراز علاقه کنه؟
رفتارشون الان با هم سرده و بابام هم هر وقت تلوزیون آهنگ عاشقانه پخش میکنه بلندش میکنه و تو فکر میره.انگار 14 سالشه.
بابام دیگه هیچ جای محبتی نذاشته.
من هم با بابام صحبت نمیکنم.به ناچار هر شب میریم خونشون چون شوهرم تو جریان نیست و طبق روال میریم اونجا اما من خرفی به بابام نمیزنم.
فکر میکنم اگه عادی رفتار کنم بابام پر رو تر بشه . چ.ن مید.نه من تو جریان هستم . اونوقت اگه تحویل بگیرم و خوب برخورد کنم فکر میکنه کارش حوب بوده و منم دارم تایییدش میکنم.
تازه دلم ازش خیلی شکسته چطور باهاش با محبت رفتار کنم؟
مامانم هم همینطور.چطور بهش محبت کنه وقتی بابام تو چشماش نگاه میکنه و میگه من فقط اون زنو میخوام و دیگه هیچکی به پچشمم نمیاد.تو اگه خودت بری خوشحال هم میشم!
تازه اگه معجزه ای بشه و بابام اون زنو ول کنه هم باز چطور مامانم میتونه ببخشه؟
راستی بابام دیشب به مامانم گفت با اون زن 15 ساله که دوسته یعنی ما 7-8 سال هم دیر متوجه شدیم!!! وقتی مامانم میگه تو نباید باهاش دوباره رابطه برقرار میکردی بابام گفت مگه میشه ما با هم دوستیم . همدیگه رو میشناسیم .اخلاق همدیگه رو میدونیم.
:323: :323: :302: :323:
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
اګر 15 سال است که دوست هستند و این همه هم عاشق و کشته ی هم و این زن 15 سال منتظر بدرشما نشسته، خیلی عجیب است. چون شما ګفتی که حتی به هم دست هم نزده اند. منظورم این است که محرمیتی در بین نبوده و این زن 15 سال است که؟!؟!
به نظر خودتان چطور همچین عشقی این همه دوام آورده و آنها حداقل عقد موقت نداشته اند؟ چرا این همه صبر کرده اند؟ شرعی و قانونی که می توانستند عقد موقت داشته باشند. یک کم آنطرف قضیه را باز کن ببین چطور شده که کار به اینجا کشیده!! شاید برای حل مساله کمکی باشد.
وقتی بدر شما 7-8 سال رابطه را مخفیانه کنترل کرده و شما دیر فهمیدید، می توانست عقد موقت کند و شما نفهیمد. چرا نکرده؟ چرا نمی کند؟ چرا آن زن اصرار به عقد دایم دارد؟
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام آندیاباران
خوش اومدی:72::72:
من تاپیکت رو تقریباً خوندم،
می گم سر سری از روی پستای مدیر رد نشو، خیلی نکات مفیدی درونشون هست که شما اصلاً دقت نکردی،
مدیر الکی مدیر نشده، من تستش کردم، خدایی راه حلاش درسته و رتبه هاشم به جاست،
پس یه بار دیگه همشون رو با دقت بخون،
من حتماً دعا می کنم:203:
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
آندیاباران عزیز هروقت میام تالار پیگیر مشکلتون هستم و به این امید که شاید گره ای از این مشکل باز شده باشه مرتب این تاپیک رو میخونم و خواستم بگم اول سعی کن خودت رو آروم کنی...هروقت پست هات رو میخونم استرس و ناامیدی توش موج میزنه و احساس میکنم که خودت به این نتیجه رسیدی که همین فردا پدر و مادرتون از هم جدا بشن و کلا فکر میکنی این تنهاترین راهه و مطمئن باش اگه تمام نظرات منفی بود و صرفا جدایی رو پیشنهاد میکردن آروم تر میشدی...چون به افکار خودت نزدیک تر بود... پس اگه میخوایی به زندگی پدر و مادر کمک کنی اول به خودت کمک کن و شرایط روحی خودتو بهتر کن... اینجوری اگه امروز شوهرت نفهمه فردا متوجه میشه و اون موقع اونم ناراحت میشه که چرا همچین موضوع مهمی رو مخفی میکردی...
من بار اول که خوندمت فکر کردم بهترین کاره اینه که هرچه سریعتر جدا بشن اما بعدش که فکر کردم دیدم شتابزده نظر دادم و خیلی تحت تاثیر حالات روحی شخص خودت قرار گرفتم واحساساتی جواب دادم...
منم با نظر مدیر عزیز موافقم...از این حیث که سعی کن جانب داری نکنی و فقط طرف مادرت رو نگیری...درسته کار پدرتون اشتباه بوده و هست اما مطمئن باش این وسط یه مشکلی بوده که پدر این جوری شدن...و من اینو صرفا پای "هوس" نمیذارم ... چون ناخوداگاه هوس تو وجود هر کسی هست اما اون چیزی که به این حس جهت میده که در نهایت به خیانت میرسه چیزیه که از کمبود تو وجود آدم سرچشمه میگیره...من فکر میکنم نه فقط این خانوم بلکه اگه هر شخص دیگه ای تو مسیر زندگی پدرتون قرار بگیره و این خلا رو پر کنه به سمتش کشیده میشه و اونو یه فرشته میدونه...
راستی مادرتون چند سالشه و اون خانوم چند ساله اس؟؟؟ آیا قبلا ازدواج کرده و بچه داره؟وضع مالیش چطوره؟
امیدوارم این مشکل به بهترین شکل حل بشه.
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام دوست عزیز
انشاءا.. که زودتر مشلت حل بشه.
دوست عزیز شما اینجا رو برای درد دل انتخاب کردی یا راهکارهایی که دوستان به شما می دهند و به کار می بندی؟؟؟؟؟؟
عزیزم راهی که مدیر محترم و فرشته مهربان گفته عالی ترین راهکاره. چرا به حرفشون گوش نمی دی؟
از نظر من پدرت مرد زندگیه منتها نوع رفتار شما و مادرت این مرد و گریزان کرده.
پدرت با دست پس می زنه و با پا پیش. شما فکر میکنی تا حالا برای پدر شما کاری داشته که اون خانم و صیغه و یا حتی عقد دائم کنه و مادرتون و طلاق بده؟ اصلا. او هنوز رشته هایی داره که به شما و مادر و سایر اعضا وصله و جدا نشده.
شما که شوهر دارید و میدونید باید به مرد محبت کرد گیر نداد و با احترام رفتار کرد تا مرد مرد خانه و همسرش بمونه نه مرد دیگران. پس چرا چنین حقی رو از پدرتون دریغ می کنید؟
نمی خوام از فاز احساس وارد شم اما من پدرم و همش 1 ماهه که از دست دادم هیچ جایگزینی نداره پشت و پناه خونه و زندگی و بچه ها پدره. لطفا بیشتر بهش احترام بگذارید و براش ارزش قایل بشید و مادرتون محبتش و بیشتر کنه حتی اگه بی محبتی دید.
بی محبتیهایی که مادر می بینه نتیجه بی محبتیهایی بوده که ناخواسته در این مدت از پدر دریغ کرده. به پدر بی نهایت محبت کنید هم مادر و هم شما فرزندان که نتیجش قطعا این خواهد بود که پای پدر از رفتن شل خواهد شد کما اینکه هنوزم پدر وابسته شماها هست.
موفق باشید:72:
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام آندیاباران گرامي
من هنوز هم تصور مي كنم كه شما در برابر حل مشكلتون به شدت مقاومت مي كنيد. و اين ناشي از فشاري هست كه از ناحيه پدرتون احساس مي كنيد.
توجه انتخابي شما به بعضي پستها و عدم ديدن، يا توجه به بعضي ديگر حكايت از اين دارد كه فعلا به دنبال مستندات و راهنمايي هستيد كه شما را مورد تائيد قرار دهد و روش خودتون را تصديق كند. از طرفي چون خودتون روش قوي و بدون نقصي سراغ نداريد ، مرتب تحت فشار هستيد و احساس ابهام و ترديد شما را مي آزارد.
يكي از مزاياي استفاده از مشاوره اينست كه شما نظرات شخصي را مي شنويد كه علاوه بر تخصص به راهكارها، مي تواند بدون درگيري احساسي ، نظارت بر راهكارهاي بيطرفانه و صحيح داشته باشد.
شما بايد براي استفاده از مشاوره در اين تالار يا حتي در جلسات مشاوره حضوري ، دست از مقاومت برداريد. فكر كنم كم كم بايد به مشاور اعتماد كني.
نبايد شخصيت پدرتون را به مشاور انتقال بدهيد.(جهت اطلاع بيشتر پست شماره 11 تاپيك آفتهاي مشاوره را مطالعه فرماييد.)
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
خیلی خوشخالم که اینهمه دوست دارم که میتونم باهاشون درد دل کنم.اما یه چیزی برام عجیبه چرا همه میگن من به نظر بچه ها اهمیت نمیدم؟؟من که تا خالا خیلی چیزا یاد گرفتم و به کار بستم.چرا فکر میکنین بعضی پست ها رو نمیخونم؟؟؟
همه پستها رو با دقت و چند بار خوندم و سعی کردم به کار ببندمشون.دست همگی هم درد نکنه.
نقل قول:
پدرت با دست پس می زنه و با پا پیش. شما فکر میکنی تا حالا برای پدر شما کاری داشته که اون خانم و صیغه و یا حتی عقد دائم کنه و مادرتون و طلاق بده؟ اصلا. او هنوز رشته هایی داره که به شما و مادر و سایر اعضا وصله و جدا نشده.
مرسی عزیزم این حرفت خیلی روم تاثیر گذاشت.
دیشب تحت تاثیر خرفهای شما دوستان سعی کردم بیشتر به بابام توجه کنم و مثل این دو سه شب که اصلا باهاش حرف نمیزدم نشه.بابام هم هی سعی میکرد باهام حرف بزنه.میگفت چیه چرا مثل مرغ پر کنده شدی؟پرتو کندن !!!
بعد با شوخی گفت خوبه من دست بزن ندارم اگه از اون پدرایی بودم که دست بزن داشتم چیکار میکردی؟منم گفتم از نظر روحی ما رو میزنی.اونم گفت اروپایی فکر کن!!!!
نقل قول:
راستی مادرتون چند سالشه و اون خانوم چند ساله اس؟؟؟ آیا قبلا ازدواج کرده و بچه داره؟وضع مالیش چطوره؟
مادرم 53 سالست و اون خانم 41 ساله.بله ازدواج کرده و یه دختر داره 7-8 سالشه.شوهرش فوت کرده و ارث رسیده بهش و وضع مالیش حسابی توپه.
نقل قول:
اګر 15 سال است که دوست هستند و این همه هم عاشق و کشته ی هم و این زن 15 سال منتظر بدرشما نشسته، خیلی عجیب است. چون شما ګفتی که حتی به هم دست هم نزده اند. منظورم این است که محرمیتی در بین نبوده و این زن 15 سال است که؟!؟!
به نظر خودتان چطور همچین عشقی این همه دوام آورده و آنها حداقل عقد موقت نداشته اند؟ چرا این همه صبر کرده اند؟ شرعی و قانونی که می توانستند عقد موقت داشته باشند. یک کم آنطرف قضیه را باز کن ببین چطور شده که کار به اینجا کشیده!! شاید برای حل مساله کمکی باشد.
وقتی بدر شما 7-8 سال رابطه را مخفیانه کنترل کرده و شما دیر فهمیدید، می توانست عقد موقت کند و شما نفهیمد. چرا نکرده؟ چرا نمی کند؟ چرا آن زن اصرار به عقد دایم دارد؟
رهایش جان یعنی به چه نتیجه ای باید برسم؟
بابام تا حالا به حاطر آبرو و اینکه زندگیش از هم نپاشه صبر کرده . و البته از عشق اون زن هم نمیتونه بگذره.
بابام خودش هم سرگردون مونده.
الان داشتن با مامانم حرف میزدم.مامانم میگه بابام خودش هم نمیدونه باید چیکار کنه.از طرفی نمیخواد از اون زن دست بکشه و از طرف دیگه هم نمیخواد آبروش بره و زندگیش از هم بپاشه.
بابام به مامانم میگفت نمیسه سر خونه زندگیش باشه و بابام اونو صیغه کنه و با اون باشه و مامانم هم تو همین خونه باشه.بابام میگفت به تو هم محبت میکنم و خرجت رو هم میدم.ولی با اون هم میخوام باشم.مامانم هم گفت من نمیتونم اینجوری زندگی کنم و برام شکنجست.
بچه ها من به مامانم اینطوری راهنمایی کردم به نظرتون درسته؟؟
گفتم اگه بابا بفهمه که تو راضی میشی اون زن هم باشه و تو هم باشی و در واقع خونه زندگی همه چی سر جاش باشه و هیچی از هم نپاشه اونوقت حیالش راحت میشه و میره اونو صیغه میکنه.گفتم اصلا نباید قبول کنی و باید بگی تا وقتی با اون زن نرفتی من هستم ولی اگه اونو انتخاب کنی و بری منم برای همیشه میرم ودیگه نباید همدیگرو ببینیم.برام یه آپارتمان بگیر و حقوق ماهانه و برای همیشه از هم جدا باشیم و همدیگه رو دیگه نبینیم.
اینطوری بابام عذاب وجدانش بیشتر میشه و از نظر عاطفی هم شاید براش سخت باشه و از اینکه ببینه زندگیش از هم میپاشه و دیگه مامانمو نمیبینه و آبروش هم میره و همه میفهمن شاید کمی بترسه و بیخیال بشه.
چون تا به حال مامانم هر وقت اینجوری گفته بابام گفته اینجا هستی دیگه .
البته بابام حالی به حالی شده یه بار میگه بری خوشحال هم میشم یه بار میگه کجا میری همینجا بمونی بهتره.من خودم راهنماییت میکنم عقل من بیشتر میرسه!
مامانم میگه کینه بابام کمتر شده و مهربونتر حرف میزنه اما همچنان از عشق اون زن هم میگه
نقل قول:
به نظر مي رسد پدرتان نياز به تائيد،احترام، و هم حسي زيادي از طريق خانواده دارد مخصوصا از طرف مادرتون.
او شايد متوجه اشتباهاتش شده باشد اما هم به خاطر ضعف نفسش و هم اينكه در پيش شما شكسته شده و خود را طرد شده مي بيند،انگيزه و توان براي بازسازي در خودش نمي بيند.
خانواده اگر تمايل داشت بايد با چشم پوشي، چنين فرصتهايي را با مثبت انديشي به او بدهد.
مامانم هم محبتش رو به پدرم بیشتر کرده . من هم رفتار یکی دو روزم رو اصلاح کردم.
اما اینجا مسئله این نیست که بابام پشیمون شده باشه و ما با مثبت اندیشی ببخشیمش.
بابام اون زن رو دوست داره و میگه نمیتونه ولش کنه.
اون زن متاسفانه خیلی زبو بازه و مامان ساده من اصلا از این سیاست ها نداره.به مامانم گفتم شاید خلا عاطفی داشته مامانم هم میگه من بهش محبت میکردم ولی تا خالا از این حرفا به بابا نزده بودم.