-
RE: مصیبت ناگهانی
sisiliعزیز
خیلی متاسفم که این اتفاق براتون افتاده. نمی دونم چی بگم تا ذره ای از دردتون کم کنه فقط این که امیدوارم و از خدا می خوام خیلی زود این وضعیت به پایان برسه و دوباره قشنگی زندگی رو حس کنید.
هرچند جای پدرتون تو زندگیتون خالیه و خواهد بود ولی به این فکر کنید که روح اون عزیز در آرامشه....و این بزرگترین مرهم برای دردتون خواهد بود.
-
RE: مصیبت ناگهانی
sisili عزيز سلام...
عذر تقصير منو به خاطر تاخير در پيامم ببخش...
امروز متوجه شدم چه اتفاقي افتاده...خدا پدرت رو بيامرزه...تسليت ميگم...اميدوارم روح بزرگوارشون قرين رحمت و مغفرت قرار بگيره...
باز هم از تاخيرم عذر ميخوام...:72:
-
RE: مصیبت ناگهانی
سی سیلی عزیزم
خیلی خیلی از شنیدن خبر فوت پدر مهربانت ناراحت شدمhttp://www.hamdardi.net/imgup/19427/...ac87a42569.gif
خدا پدرت را مورد رحمت قرار بده و به شما هم صبر
غصه نخوری ها .... عزیزم می دونم خیلی سخته .... ولی منبع انرژی و نشاط خونه معمولا مادر هست ... الان بیشتر از قبل باید آرامش داشته باشی و به همسر و فرزندت هم روحیه بدی
به خدا توکل کن و تمام درد و دلهایت را به خدا بگو
مطمئن باشه با مهربونی همهش رو گوش میده:72:
-
RE: مصیبت ناگهانی
sisili عزیزم
تسلیت می گم بهت ... تحملش حتما باید خیلی سخت باشه ... اما من مطمئنم شونه های تو می تونه در برابر این همه نامهربونی دنیا وایسه و خم نشه ...
صبر کن بانو ... حتما روز های بهتری هم هست ...
راستش نمی دونم گفتن این حرف درسته یا نه ...
اما وقتی پست تو رو خوندم یادم به یکی از دوستای خودم افتاد که پدرش سرطان داشت و به مرحله ای رسیده بود که درمانی نداشت ... کار دوست من شده بود شنیدن صبح تا شب ناله های پدرش ... همه کاری که می تونست انجام بده، گرفتن مسکن هایی بود که فقط کمی، درد های پدر رو تسکین بده ... باقی همه درد بود و نگاه و زجر ...
برای تو و کوچولوت آرزوی صبر و گشایش می کنم و دعا می کنم خدا دلتون رو آروم کنه ...
-
RE: مصیبت ناگهانی
متاسفم که دیر تاپیک شما را دیدم و متوجه آن نشدم .
امیدوارم سفر روحانی پدرتان با رهایی شما و خانواده از کالبد ذهنی بابا همراه باشد .
-
RE: مصیبت ناگهانی
sisili عزیز
تسلیت میگم امیدوارم که خدا روح آن عزیز رو قرین رحمت کند و به شما صبر عنایت کند. داغ عزیزان واقعا سخت است. ولی به خاطر پسرت هم که شده سعی کن زود به زندگی عادیت برگردی. ناراحتی و افسردگی تو دردی رو دوا نمیکنه عزیزم. به خدا توکل کن خدا صبرت بده.
-
RE: مصیبت ناگهانی
سلام دوست گرامی:
من هم در کذشت پدر عزیزتان را تسلیت می گویم و امیدوارم سایه شما همیشه بالای سر خانواده باشه و سعی کنید حالا که چنین پدر ارزشمندی داشتید تمام آموخته های خود از ایشان را به فرزندانتان انتقال دهید تا بدین وسیله یاد و خاطره اش همیشه در منزل باشد....
امیدوارم روزهای شادی پیش رو داشته باشی عزیزم...:72:
-
RE: مصیبت ناگهانی
سلام همدردان عزیز.
بی نهایت از ابراز همدردیتون ممنونم. خدا رو شکر که چنین ادمای خوبی هنوز هستن و باعث اروم شدن دلهای شکسته و سوخته می شن. باور کنید تمام سعیم بر اینه که به زندگی عادی برگردم. ولی فقدانش بد جور اذیت کنندس. دعا کنید زودتر ارامش پیدا کنم.
ممنونم.:72:[color=#8B4513]
-
RE: مصیبت ناگهانی
سیسیلی عزیز، درگذشت پدر بزرگوارت رو بهت تسلیت می گم و امیدوارم که خدا روح آن عزیز رو قرین رحمت کنه.
می دونم روزهای خیلی سختی رو می گذرونی. منم عاشق پدرم هستم و همیشه برای سلامتی و تندرستیش دعا می کنم چون هرگز نمی تونم نبودنشو باور کنم.
از خدا می خوام که بهت صبر عنایت کنه. عزیزم به این فکر کن که روح پدرت همیشه در کنارته. اگه اینو باور کنی، می تونی حضورش رو در کنارت احساس کنی. بدون که با غصه خوردن و گریه کردن، روح پدرت رو ناراحت می کنی. سعی کن خوددار باشی. به خاطر همسرت و به خاطر فرزندت...
به خدا توکل کن.
موفق باشی.
-
RE: مصیبت ناگهانی
سلام دوستان مهربون همدردان درد اشنا
خیلی دلم گرفته بود نخواستم موضوع جدیدی ایجاد کنم همین جا می نویسم براتون. حضرت علی فرمودن چنان در دنیا زندگی که گویی همین الان باید ترکش کنی و چنان در دنیا زیست کن که گویی باید حالا حالا در دنیا بمانی.
ولی من از دنیا و ادماش خیلی غمگینم. دلم گرفته.......... میدونم این حرفا برای کسانی که زندگی عادی دارن و خوشحالن و روزگار می گذرونن مسخرس اما .......
دیروز طبق روال 35 روز گذشته رفتم بهشت زهرا. هر بار که می رفتیم از همسرم می خواستم که من و ببره غسالخونه که نمی برد. می دونستم اگه برم کمی اروم تر می شم و با مرگ ناگهانی پدرم کنار میام. دیروز خودم رفتم به این قطعات جدید سری زدم, به قول یه بنده خدایی انگار مرده تولید می شد. پشت سر هم پیر و جوون و زن و مرد و بچه بود که می اوردن. در تشییع چند تاشون شرکت کردم. صحنه هایی دیدم که دل ادم و ریش می کرد یکییش که خیلی ناراحتم کرده رو براتون می نویسم:
کنار یه قبری 5 فرزند این اقایی که می خواستن به خاک بسپرنش ایستاده بودن 3 اقای کراوات زده و دو تا خانم با موهای مش کرده و ارایش انچنانی و چند تا بچه و نوجوون که معلوم بود نوه های اون اقا بودن. ظاهرا پدر خانواده در نهایت صحت کامل دچار سکته قلبی شده بود وقتی پدر و اوردن همه خودشون و کنار کشیدن و از کور کن خواستن که پدر و به خاک بسپره و کور کن ها چنان بدن این پدرو بد بلند کردن و به خاک سپردن...............
یاد روزی افتادم که خداوند این 5 فرزند و به این پدر هدیه داد پدر با مریضی بچه ها مریض شد با خوشحالشون خوشحال شد با راه رفتنشون راه رفت و .... تا به اینجا رسید که حالا حتی فرزندان به ظاهر متمدن این اقا می ترسیدن به بدن این پدر دست بزنن
باور کنید الان که دارم اینا رو می نویسم از شدت اشک چشمام تار می بینه.
چقدر زندگی و به خودمون سخت می گیریم چرا فلانی این جوری کرد چرا فلانی اون جوری کرد و...... تا اخرش به این جا برسیم که فقط و فقط اعمالمون به دردمون می خوره . نه فرزند نه پدر و مادر و نه شوهر و نه هیچ کس دیگه به دردمون نمی خوره.
دستام یخ کرده از شدت ناراحتی خیلی غمگینم از این دنیایی که ادماش اینن خیلی غمگینم. خیلی دلم گرفته
باور کنید خیلی سخته............
روز عید قربان چهلم پدرمه. پدری که خیلی برام زحمت کشید. مشکل جدیدی دارم که به زودی می نویسم براتون تا راهنماییم کنید اونجا می گم براتون تا باورتون بشه که پدرم بیش از پدران دیگه زحمت کشید و سختی دید. و حالا من باید به زندگی عادی بر گردم و این پدر و با همه خوبیهاش به دنیایی که در اون هست بسپرم. سخته خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااا.
[size=medium]بابای خوبم: من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم و به اندازه هر برق نگاهت نگران تو به اندازه تنهایی من شاد بمان.
جای می خوندم:
بگذارید و بگذرید, ببینید و دل مبندید,چشم بیاندازید و دل مبازید, که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.[/size]