-
RE: باز کردن گره ...
روح باران عزیز خیلی خوبه که دائم اطلاعاتت را به روز می کنی اما اینکه اعتماد به نفس داشته باشی و به قول خودت خودت را کم نبینی خیلی بهتره من هم قبلاً عین شما بودم وقتی برای مصاحبه می رفتم اولاً خیلی ترس داشتم که نکنه اون چیزی را که میپرسند در موردش اطلاعات نداشته باشم و ضایع بشم و خیلی از جواب منفی شنیدن ترس داشتم و وقتی چند بار با دوستانم که خیلی اطلاعاتشون از من پایین تر بود برای مصاحبه رفتم و می دیدم که چقدر با اعتماد به نفس صحبت می کنند راستش خیلی اعتماد به نفسم بالا رفت دیدم من که خیلی سر تر هستم ...
و آخرین شرکتی که تنها یی رفتم خیلی راحت بودم اولاً اصلاً برام مهم نبود که بپذیرنم در نتیجه خیلی راحت باهاشون صحبت می کردم و با اعتماد به نفس بالا گفتم که سابقه کار ندارم و در این زمینه ها....اطلاعات دارم هر چند که می دونم هر چقدر هم کلاس رفته باشیم باز محیط کار فرق می کنه و ... و گفتم اگه با برنامه ای هم تابه حال کار نکرده باشم خیلی زود یاد می گیرم ... راستش مدیر عامل خیلی خوشش اومده بود و حرف هام را تایید می کرد و ...
همین قدر بگم که نقطه ضعف نشون نده قرار نیست با یه مدرک همه چی را بدونیم .
دوست خوبم خیلی حرف های دیگه در مورد روابطت با برادرت دارم که باشه برای بعد:300:
موفق باشی عزیزم:72:
-
RE: باز کردن گره ...
ممنونم دوست عزیز حرفات معرکه بود
من باید یاد بگیرم محکم حرف بزنم و نترسم
نترسم از اینکه فکر کنند بلد نیستم هرچند که تا حالا با وجود اینکه تو زمینه خاص اطلاعات داشتم و وقتی در موردش ازم پرسیدن اون لحظه هیچی به ذهنم نمی رسید جواب بدم انگار که برای اولین باره میشنوم یا اینکه راه حل رو فراموش کردم
این یعنی خراب کاری این یعنی یه ضعف
محکم حرف زدن رو بیشتر بهم یاد بده
همین حرفات رو هم همش به خودم تلقین میکنم اما باز اون ته تها یه ترس هست یه چیزی جلومو میگیره
کمکم کن که بهش غلبه کنم و مثل شما و خیلی های دیگه اعتماد به نفسمو ببرم بالا
راست میگین! خیلی ها رو دیدم که خیلی کمتر از من بلدن اما بالاتر از من فعالیت میکنند یعنی تو محیط کاره که آدم تجربه کسب میکنه
من همش زیادی از خودم انتظار دارم همش فکر میکنم که باید همه چیزو بلد باشم تا قبولم کنند در صورتی که واقعا شاید اینطور نباشه شاید بیشتر به نوع حرف زدن من نگاه کنند تا به علمم
بهم یاد بدید
جناب مدیر عزیز ممنون میشم که شما هم بیشتر همراهم باشید به همیاری شما هم احتتیاج دارم
میدونم که ناظر بر گفتگوها هستید
از خدا ممنونم که همچین جایی هست که هر وقت به مشکل برمیخوریم دست یاری دهنده ای هست تا دستمون رو بگیره
از همه شما دوستان هم ممنونم
parvaz2010 عزیز مشتاقم در مورد ارتباطم با برادم هم باهام صحبت کنی تا از یاریت بهره بگیرم
میخوام برای همیشه افکار مخربم از بین بره تا انقدر ذهنم خودخوری نکنه و همش حرفای بیخود تو ذهنم تکرار نشه
اگه خود من چیزایی که ذهنم برای خودش حرف میزنه رو به زبون خودم هم بیارم خودم خندم بگیره و برای ذهنم متاسف شم چه برسه به اینکه به کسی بگم که ذهنم گاهی میزنه به سرش و جیزایی میگه که ...
حتی در ارتباط با برادرم که خیلی خیلی خیلی دوسش دارم و برام عزیزترینه
میتونم زمانی که این افکار میاد سراغم رو به این صورت تشبیه کنم که انگار یه سیاهی تموم وجودمو میگیره که حتی راه گلومو هم میگیره و سعی میکنم ازش فرار کنم میجنگم و میجنگم و انقدر ضعیفم میکنه که ...
تو اون شرایط دیگه هیچ سفیدی ای رو ذهنم نمیپذیره
انقدر میجنگم تا پیروز شم اما با چه ضعفی پیروز میشم حالا تازه به اینجا که میرسم باید از خودم و خدا معذرت بخوام که چرا باز اینطور شد و ....
ببخشید که توی یه موضوع دارم چند مسئله رو مطرح میکنم اما واقعا انگار تمام رفتار و شخصیتم و تمام افکارم حتی در رابطه با برادرم توی این "گره" که عنوان این چند صفحه شده دخیل باشه
من خیلی جنگیدم و مقاومت کردم و رو خودم کار کردم و خیلی هم موفق بودم اما نمیخوام حتی یه ذره از اون ضعف که گفتم در من باقی بمونه
چقدر پیچیده شد
کمکم کنید بزرگ شم
-
RE: باز کردن گره ...
سلام روح باران عزیز
به نظر من بهتره یه مدتی بی خیال کار بشی و توی این مدت کارهایی که دوست داری و کتاب هایی که دوست داری را بخون و نگران این که وقتت داره می گذره و ... نباش . اینقدر هم با دید بد به خودت نگاه نکن و اگه کار مورد دلخواهت برات پیدا نشده اولاً که دیر نشده بعدش هم شاید صلاحت نبوده و ممکن بود یه مدت سر همون کارهایی که موافقت نکردند یا به هر طریقی نشده می رفتی و اون طوری نبود که انتظار داشتی و یه مدت بی خودی اذیت می شدی.
به خدا توکل کن همه چی دست خداست از دید بالا به مدیر عامل ها و ... نگاه کن و خودت را کوچک و ضعیف نبین .
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دوست گلم من هم عین تو رابطه خیلی نزدیک و خوبی با برادرم داشتم طوری که زبانزد فامیلمون بودیم و تموم راز هام را برای اون می گفتم اکثر دختر ها دردو دلشون را برای مادرشون یا خواهرشون می کنند اما من حتی ریزترین اتفاقات را هم براش تعریف می کردم
وقتی ناراحت بودم اون بهم آرامش می داد بهترین دوستم بود و هیچکس را بیشتر از اون دوست نداشتم ،اگه یه مسافرت هم می رفت بیشتر از دو روز دوریش را نمی تونستم تحمل کنم. موقعی که تصمیم به ازدواج گرفت راستش خیلی برام سخت بود اما از طرفی نمی تونستم ناراحتی برادرم را ببینم برای همین نشون ندادم ....
بعد از ازدواجش دیگه اصلاً من را نمی دید حس می کردم یه هوو برام اومده اوایل براش درد دل می کردم و اما اون به ظاهر گوش می داد و اصلاً هوش و حواسش یه جای دیگه بود یا حین حرف زدنم دلش برای خانمش تنگ می شد یا می رفت بهش زنگ می زد یا شروع می کردند به تبادل sms
برادرم برعکس من خیلی برونگرا بود من ناراحت میشدم اما نشون نمی دادم اما اون برعکس همه اش تعریف خانمش را می کرد ....با اینکه من خیلی به خانمش احترام میذاشتم و ناراحتی هام را بروز نمی دادم ...
الان همه اون درد و دل هام با خدا شده و دوستی بهتراز برادرم پیدا کردم که همه چیز هایی که من برای این دنیا و اون دنیا می خوام پیش اون هست پس هر وقت به صلاحم باشه بهم می ده ...
خیلی کار بزرگی کردی که برای ازدواج برادرت پیش قدم شدی اما جواب این کار خوبت را از خدا بخواه ومطمئن باش نتیجه اش را می بینی.
توقعاتت را از برادرت کم کن ، اصلاً با خودش و خانمش بد صحبت نکن حتی در غیاب خانمش بدی خانمش یا اشتباهاتش را نگواصلاً نصیحتشون نکن اصلاً کار های اشتباهشون را گوشزد نکن بهشون احترام بذارحتی اگه احترام ظاهری باشه .
خواهر خوبم شما قراره خودت هم ازدواج کنی برای خدا کاری نداره یکی بهتر از برادرت از خدا بخواه .
----------------------------------------------------------------
من را ببخش به خاطر نصیحت هایی که کردم.
موفق باشی:72:
-
RE: باز کردن گره ...
ممنوم دوست همراهم
نصیحت یا هر چی اسموشو میزاری برای من خوبه
آره من نگران گذارن زمانم در مورد کارم دارم نگاهمو زیبا میکنم و با حرفات اعتماد به نفسمو میبرم بالا تا موفق شم
فهمیدم که مشکل از منه از خود کم بینی از اینکه فکر میکنم دیگران علامه اند ومن پیششون هیچم دیگران هم تو کار پیشرفت کردن پس باید مثل شما بگم که چی بلدم و اگه چیزی هم بلد نیستم یاد میگرم و نباید بترسم و باید محکم باشم
اما در مورد روحیات خودم ، در مور د برادرم.....
خراب کردم
امروز خیلی خراب کردم برادرم تو دورران عقده امروز هم که با نامزدش بود ......
دوست ندارم بیان خونه ما و با هم تنها شن وقتی با هم تنها میشم انقدر عذاب میکشم
به مامان هم گفتم چرا همش میان اینجا دیدیم دوماد میره خونه عروس خود برادرم هم گفته بود که اونجا راحت نیستن
حرصم در میومد که من همیشه باید شرایط خودمو با اونا تطبیق بدم
وقتی میبینم چیزایی که میهوام برنامه هایی که میچینم به خاطر اونا بهم میریزه بیشتر آتیش میگیم (به خاطر اونا که نه اما تو بهم خوردن برنامه م دخیل هستن)
کسی که یه روزایی خودشو میکشت که بهانه ای واسه دیدار این دوتا و باهم بودنشون جور کنه حالا ببین چی شده
امروز که نزدیکی زیادشون رو دیدم بد جوری بهم ریختم دیگه حرف هیچ کس ررو نمیشنیدم گمگ گمگ بودم کل حواسم پرت شده بود تو یه دنیای دیگه بودم تا اینکه 2 -3 ساعت گذشت و رففتم پیش خدا و انقدر براش گریه کردم... پیش خدا بهونه هایم زیاد بود خدا حرفامو میفهمه بهم گوش میده...
همیشه کاری میکنم که کسی متوجه گریه هام نشه اما امروز مامان دید یه بدی هم که دارم اینه که من حرفمو نمیزنم (فقط به خدا میگم ) و فقط خودخوری میکنم انقدر که دیگه مغزم خسته شده بود و نمیتونستم تحمل کنم از خدا میخواستم موقعیتی رو پیش بیاره که حرفمو بدون عقده بگم ، شد ، اما چون من همیشه حرفمو نمیگفتم این دفعه که گفتم باز هم نصفه نیمه گفتم ، تعبیر دیگه ای ازش شد
خواستم فقط بررخلاف همیشه ایندفعه دیگه تخلیه روحی بشم ، چون خیلی وقته که تصمیم به تغییر خودم گرفتم تغییر مثبت... اما باز اوضاع کامل درست نشد
انقدر دلم از دنیا پر بود فقط میخواستم پیش خدا بمونم انقدر خسته بودم که دوست نداشتم برگردم دنیا و درگیر دنیا بشم.....
ببین با خودم چه میکنم
فکر میکنم کسی که خودشو همیشه واسه دیگران میکشت چرا همه فراموشش کردن؟!؟
فراموش کردن؟!! نه فراموش نکردن ، اینا رو ذهنم بهم میگه
ذهنم اینم میگه که چرا پس تو واسه کار دیگران انقدر ججلو میرفتی و تا درستش نیمکردی ول کن نبودی پس چرا برنامه های خودت این طوریه ! دیگران واسه تو کاری نمیکنن؟!؟ چرا مثل تو نیستن که اگه یه کم جلو میرن تا کارتو درست کنن اما یه جایی به منع برمیخورن چرا مثل تو تا آخر نمیرن
اینا رو همه رو میدونم که قرار نیست همه مثل من باشن، شاید نوع کار تو با اونا فرق میکنه شاید ادامه راه برای درست کردن کار من براشون ممکن نیست
همه رو میدونم اما وقتی آدم تحملش تموم میشه و کم میاره خیلی بده که حتی دیگه حرفای خدا رو هم به سختی میشنوه
آدم فرو میره هر چی بیشتر تلاش میکنه بیشتر تو باتلاق فرو میره
از برادرم توقع زیادی دارم میگم چرا فراموش شدم چرا ....چرا یادش رفته که من بودم که ......آیا واقعا فراموشم کرده؟؟؟؟؟!!
گاهی به پدر مادرا فکر میکنم که چه دنیای مسخره اییه خون دل میخورن تا بچه بزرگ شه بزرگ که میشه تازه که به موفقیت رسیده میره با یگی دیگه و تمام زندگیش واسه دیگریه و فققط پدر و مادر میبیننش
آره اگه شخص سختی و رنجی هم داشه باشه واسه دیگریه اما پدر و مادر هم تواون غصه سهیمند
آره رسم طبیعته جز این هم نمیتونه باشه اما دل منه دیگه
پدر و مادرا چقدر بزرگند زندگیشون بچشونه
اما منو ببین سختی های زندگیم باعث شده فکر کنم چرا دیگران هم جبران کارای منو نمیکنن
اینم بگما هنوز از کارایی که برای دیگران میکنم دست نکشیدما اون موقعی هم که دارم کاری میکنم با هیچ چشمداشتی انجام میدم اما خدا نیاره اون ساعتی رو که تحملم تموم شه...اون موقعست که ذهنم همه حرفای بالا رو میگه
بدم نه؟؟ میدونم نباید از دیگران توقع داشت و هر کس باید خودش برای زندگیش تلاش کنه
تمام نصیحت هایی که میخواید بکنید رو به خدا همشو میدونم اصلا خودم برای دیگران مشاوره میکنم اما واسه خودم درمونده ام
میدونم نگاهمو باید عوض کنم عوض کردم خیلی خیلی بهتر شدم اما باز هم گاهی خراب کاری میکنم
این گاهی ها رو چه کنم؟!!
-
RE: باز کردن گره ...
تصمیم دروازه تغییر است...
تغییرات از یک لحظه تصمیم شروع می شود...
درباره تصمیمی بیاندیش که زندگیت را دگرگون میسازد...
می توانی در انتظار آن لحظه بمانی...
و یا اکنون را به یکی از آن لحظه ها مبدل سازی...
"یک تصمیم می تواند زندگی تو را برای همیشه دگرگون سازد."
آنتونی رابینز
-
RE: باز کردن گره ...
کسی جواب منو نمیده!!!
جناب مدیر از شما هم خواهش دارم ، مدد برسونید
-
RE: باز کردن گره ...
فکر کردم
آره من کمالگرا هستم
همیشه به خودم گفتم اگه بزرگ شدی (منظورم رشده از همه جهت) فلان چیزو بدست میاری همیشه دویدم تا یزرگ شم به خودم نگفتم که تو همین الان هم میتونی فلان چیزو داشته باشی جرا همش انتظار داری به زمان و شرایط خاص برسی تا به خواسته هات برسی
در مورد ازدواجم هم همین طور همیشه به خودم گفتم و از خدا خواستم که شخص مورد نظر از فلان جهات به کمال رسیده باشه لااقل تا حد خودم باشه
حتی شرایط زندگیمو به حساب این میزارم که خدا داره بزرگت میکنه و هنوز وقتش نشده
همه چیزم موکو شده به زمان آینده زمانی که خودم هم براش تعیین موعد نکردم گفتم دارم بزرگ میشم و همش هم میگم که دیگران کاره ای نیستن تو خودتی که باید همه چیزو بفهمی و تلاش کنی
جناب مدیر حتی اینو هم به خودم گفتم که جناب مدیر به من گفتن کمال گرا هستم پس حالا که اینو بهت گفتن خودت باید بری و حلش کنی
همش از خودم انتظار داشتم
وای چقدر پرتوقعم من
نمیدونید که چه چیزا تو ذهنم میجرخه
وای خسته شدم
همینه
همینه که چیزی نداشتم و باعث شده از دیگران هم توقع داشته باشم. تقع داشته باشم که بهم توجه کنند
واقعا از این ذهن شلوغ و پر ترافیکم خسته شدم
یکی بگه دوای درد کمالگرا ها چیه؟؟
بابا کمکم کنید
فکر نکنید که چون میدونم مشکلم چیه پس راه حلشم میدونم
آره میدونم هیچ کس جز خودم نمیتونم به خودم کمک کنه تا خودم نخوام مشکل حل نمیشه
اما شما همراهیم کنید چرا موضوع های دیگه انقدر جوابگو براشون هست اما برای من جز دوست عزیز پرواز 2010 کسی نیست!!!!
این همه به شکل های مختلف گفتم دردم چیه
شاید شماها هم از شخصیت من درمونده شدید و میگید این دیگه کیه!!
-
RE: باز کردن گره ...
سلام
اگه واقعا به این نتیجه رسیدی که به سمت کمالگرایی میری و علاقه داری احتمالا شعر زیر به درت میخوره .
در این زمانه یه الگو برا خودت پیدا کن و راجبش تفکر کن و بعد از قبولی فرد به عنوان الگو این راه رو ادامه بده و ازش کمک بگیر . بهترین راه اینه که یه الگو که وجود داره و الان زنده هست و در حال زندگی هست انتخاب کنی .
آسایش بزرگان ( پروین اعتصامی )
شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
بکاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن، روح را نفرسودن
برون شدن ز خرابات زندگی هشیار
ز خود نرفتن و پیمانهای نپیمودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دریکه فتنهاش اندر پس است نگشودن
-
RE: باز کردن گره ...
سلام مجدد و معذرت میخوام اینقدر مزاحم وقتت میشم .
http://dl.drelahi.net/mp3
از این لینک بالا میتونی فایل زیر رو
015_Ensan_Va_Erfan.mp3
میتونی فایل صوتی رو دانلود کنی و گوش بدی . به اندازه یه کتاب کامل حرف درین سخنرانی دکتر الهی قمشه ای وجود داره .
دکتر الهی قمشه ای الگوی فکری من نیست ولی یکی از بهترین راهنماهایی هست که تا حالا باهاش آشنا شدم .
سخنرانی حدود یک ساعت هست و 6 مگابایت حجمشه . امیدوارم به درت بخوره .
-
RE: باز کردن گره ...
نه انگاری واقعا موضوع من مهم نیست؟!!!
یه چرای گنده تو سرمه ؟!!