-
RE: از همه چیز خستم
سلامlvlahtab عزیز
ممنون از جوابت. بله همسر من کلا ادم سردیه اما در مقابل من سردتر مثلا با خانوادش و دوستاش به شدت شوخی می کنه و می گه می خنده اما توی خونه پیش من نه ارومه و فقط به کارهای خودش می رسه اعتراضای من به جایی نرسید و ناچار منم رویه ایشون و پیش گرفتم و کنارش ساکتم و خودش می گه این طوری بهتره. اما خب من چی؟ ارومیش یه طرف سردیش طرف دیگه و البته گاهی حرفا و نیش زبوناش و دست بزنش و بی معرفتیش و .... دیگه چی بگم. بله به قول بعضیا مشکل من در مقابل مشکل خیلی از دوستان این تالار اصلا به حساب نمیاد اما واسه من سخته و برای همین می نویسم من زن ضعیفی نیستم اما ادم وقتی از همه می خوره دلش به شوهرش خوشه که نباید تنهاش بذاره که اونم .......
نمیدونم شاید باید به اینکه تنها از پس مشکلات بر میاد عادت کنم
شاید باید عادت کنم که محبت و از همسرم نخوام
شاید باید عادت کنم که همیشه سکوت کنم و فقط در مواقع لزوم حرف بزنم
شاید باید عادت کنم که خوبیهام از یاد همسرم بره و بدیهام همیشه تو یادش بمونه
-
RE: از همه چیز خستم
گاهی به این فکر می کنم که هر کدوم از ماها حالا زن و مردش مهم نیست اگر زمان به عقب بر می گشت ایا حاضر بودیم با همسر فعلیمون ازدواج کنیم خواستم این و به عنوان یه موضوع جدید مطرح کنم گفتم شاید جایی گفته شده و من سراغش نرفتم همین جا نوشتم شاید مثل روزهای خواستگاری مجبور شیم فکر کنیم خوبیها و بدیهای همسرمون و زیر و رو کنیم تحقیق کنیم منتها این بار از دلمون از عقلمون ببینیم ایا بازم حاضریم با همین فرد ازدواج کنیم این جوری مجبور می شیم هم خوبیها رو ببینیم و هم بدیها. شاید اکثر ما خانمها ذهنمون بیشتر درگیر بدیهاس در حالی که شاید همسرمون خوبی هم داشته باشد. و البته اینم بر می گرده به حس لطیف ما خانمها که سعی می کنیم کوچکترین خوبی همسرمون و بزرگ جلوه بدیم و با اون خوبی حالی کنیم:310: بله من اگر زمان به عقب بر می گشت همین مرد و برای ازدواج انتخاب می کردم منتها با تجدید نظر تو رفتارهای خودم جوری باهاش رفتار می کردم که الان این نوع رفتار و با من نداشته باشه. :82:
-
RE: از همه چیز خستم
سلام
اون تاپیکی رو که میخواستی برات پیدا کردم اگه خواستی میتونی بری نظرت رو اونجا بذاری
http://www.hamdardi.net/thread-2281-page-1.html
اما در مورد خودتون باید بگم که بهتره اولا این ناامیدی رو از خودت دور کنی و با امید شروع کنی و بدون که درسته که ما نمیتونیم کسی رو تغییر بدیم اما میتونیم خودمون رو تغییر بدیم که اون هم نیاز داره که اولا اصولی باشه و با اگاهی کامل از اینکه دقیق میخوای چجوری باشیم و چه چیزی رو در خودمان تغییر بدیم یا تعدیل کنیم و بعد به مرور باشه و مرحله به مرحله که یهو ضایع نباشه بلکه با صبرزیاد باید باشه و قدم به قدم
حالا میشه بگی اگه میخواستی از اول شروع کنی میخواستی که چه رفتاری داشته باشی و به نظر خودت کدوم رفتارات اشکال داشته که نباید میداشتی اینو بدون که اگه کاملا مشکلاتت رو حتی برای خودت بنویسی و روش کار کنی و سر منشا مشکلاتت رو پیدا کنی خودش نصف مسئله هست که حل میشه و بقیه اش رو با کار کردن روی خودت حل میکنی چون اینجا شما اشاره کردی که از همسرت خدا رو شکر راضی هستی و مشکل از خودت بوده که اشتباه برخورد کردی از اول یه کم بیشتر از رفتارایی که به نظرت اشتباه خودت بوده بنویس و مطمئن باش که شما هنوز اول زندگی هستی و به مرور زمان حتی میشه که اب روان سنگ رو سوراخ کنه اما به شرطی که مصمم باشی و امیدوار و صبور و میتونی با راهنمایی یه مشاور قدم های بزرگی رو تو زندگیت برداری
موفق باشی:72:
-
RE: از همه چیز خستم
سلام دوست عزیز
ممنون از راهنماییت و تایپیکی که معرفی کردی.
اما اگه قرار بود از اول شروع کنم: با همسرم مثل خواهرای خودش رفتار می کردم. تا این جوری رو سرم سوار نمی شد. از همون اول گربه رو دم حجله می کشتم, جوری برخورد می کردم که من و تو مسایل مالی شرکت بده ,طوری برخورد می کردم که توی تصمیمات زندگی من و شریک خودش بدونه,
وقتی قهر می کرد نمی رفتم نازش و بکشم تا خودش بیاد طرفم, تمام خواسته هاش و به موقع براورده نمی کردم تا قدر عافیت و بدونه .
هر موقع اراده می کرد خانوادم و دعوت کن دعوت نمی کردم تا وقتی که خودم می خواستم و دعوت می کردم تو یادش بمونه.
هر وقت اراده می کرد بریم خونه مامانم قبول نمی کردم تا وقتی می رفتیم ا ونجا نگه تو هیچ وقت به میل خودت نمی ری خونه مامانم .
وقتی گاهی بین خانواده من و و شخص همسرم مشکلی پیش میومد طرف همسرم و نمی گرفتم و از خانواده خودم دفاع می کردم تا الام به راحتی به اونا بی احترامی نکنه (البته پیش من این کار می کنه به خودشون تقریبا احترام می ذاره)
از این کارا زیاد بود که کردم و ای کاش نمی کردم تا الان یه ذره رو حرف من حساب می کرد.
دقیقا خانوادشم همین طور شدن: یعنی همه خونه یکی دعوت می شن و من و نمی گن و وقتی من متوجه می شم هزار و یک دلیل میارن که مثلا جا نبود زنگ زدیم تو نبودی یا بقیه اتفاقی اومدن و ..... بعد پیش خودم می گن تو از اون عروسمون بهتری اروم صبور منطقی. بله منم جای اونا بودم میومدم می شستم رو فرق سر یه ادم مظلوم که رفتارای زشتتون و به روتون نمیاره که رفتار زشتشون و توجیه کنن. اما من تا حالا یاد ندارم تو خونه من همه باشن یکیشون نباشه مگر خودشون جایی دعوت بودن که اینم به ندرت اتفاق افتاده.
دوست عزیز من ناامید نیستم هنوزم امید دارم شوهرم گاهی به دل من راه بیاد اما وقتی حرفی می زنه که دلم می سوزه دیگه امید معنایی نداره. من همسرم و دوست دارم چون توی شرایط خیلی بدی بودم که همسرم اومد خواستگاریم و به من کمک کرد که از افکار منفی نجات پیدا کنم اما حالا بعد از گذشت 7 سال با داشتن یه بچه کوچیک به جای اینکه پخته تر رفتار کنه تازه شده مثل پسری که تازه داماد شده و راه و چاه و بلد نیست.
بگذریم. از همه ممنون که می خونید و راهنمایی می کنید.:46::72:
-
RE: از همه چیز خستم
سلام دوستان و همراهان مهربون
مدت 2 ماهه که به شدت دچار مشکل مالی شده ایم به طوری که گاهی حتی قدرت خرید میوه رو نداریم :163: البته می دونم تا3-4 ماه دیگه همه چیز به حالت عادی برمیگرده :323: اما بالاخره گذروندم این چند ماه با این شرایط به اندازه کافی سخت هست اونم با یه بچه کوچچیک. حالا همسرم گیر داده که دو هفته دیگه مادر و پدرش و ببره ویلایی که از طرف ادارشون بهش میدن :302: منتها این ویلا پولی هست مفتی بهمون نمی دن 3 شبه و شبی 50 هزارتومان یعنی 150 هزینه جا و احتمالا 30-40 تومان هم خورد و خوراک و هر چی بهش میگم تو این شرایط ما امکان چنین کاری و نداریم من و به ادم به دور بودن متهم می کنه و می گه من دلم می خوام خانوادم و ببرم تو ناراحتی نیا.
شما می گین من باید چیکار کنم خیلی ناراحتم.:302: