نمایش نسخه قابل چاپ
خاموش عزیز :72:میشه لطف کنید و صورت مساله رو هم واسه ما هم واسه خودتون شفاف کنید؟
عزیزم شما میخوای خیانت همسرت رو اثبات کنی ؟
میخوای روابطتتون بهبود پیدا کنه بدون اینکه از سمت شما حرکتی صورت بگیره ؟
هیچ امیدی به ادامه و بهبود این زندگی ندارید و فقط به خاطر حرف مردم ادامه میدید؟ ومیخواید یاد بگیرید چطور به همین روند ادامه بدید ؟
از مشکلات پس از طلاق میترسید و راهنمایی میخواید که چطور یه زن مطلقه موفق بشید ؟
می خوای همسرت رو بهتر از این بشناسی که چی بشه ؟که راحتتر طلاق بگیری با وجدانی آسوده.
سلام دوست صبور و با ایمان من
با یک داستان آغاز میکنم
(تاریخ انبیا ص 241)
شیطان که از صبر ایوب خشمگین شده بود از خداوند خواست که او را بر مال و ثروت وی مسلط کند . فرمان امد که برو تو را بر او مسلط کردم . ابلیس بیامد و شیاطین را بر انگیخت تا مال و ثروت او را نابود کردند . چون خبر به ایوب رسید گفت : خداوند مرا عریان و بی هیچ ثروتی از مادر به دنیا آورد . و انچه را که اینک از من گرفته خود به منداده بود ، چون عاقبت مرا با یک کفن در خاک میگذارند و من چیزی با خود نمیتوانم ببرم به همین جهت گلایه ای ندارم .
ابلیس از خداوند در خواست کرد که بر فرزندانش مسلط شود .فرمان رسید برو . تو را بر فرزندانش مسلط کردم . ایوب هفت پسر و هفت دختر داشتکه همگی در قصر زندگی میکردند ، ابلیس و دستیارانش آن قصر را بر سر انان فرود اوردند و همه را هلاک کردند . ایوب چون خبر هلاکت فرزندانش را شنید طاقت از دست داد و گریست و مشتی خاک بر سر خود ریخت، اما ساعتی بعد پشیمان شد و توبه کرد ، از خداوند عذر خواهی کرد و خداوند او را عفو نمود .
ابلیس که هر ترفندی به کار برده بود ناامید شده بود از خداوند درخواست کرد بر بدن او مسلط شود که فرمان رسید تو را بر بدن او تسلط دادیم ، مگر مغز که محل معرفت و فکر استو بر زبان که محل تسبیح و ذکر است .
ابلیس در هنگام نماز بادی در بینی ایوب دمیدکه به همه یتن او رسید و دمل ها بر اندام او پدید امد که بر اثر خارش انها تمام بدنش را مجروح کرد . ایوب از قوم بنی اسرائیل طرد شد و هفت سال بر بستر بیماری بود و همسرش از او پرستاری میکرد ولی باز از یاد خدا غافل نشد و در بلا صبور و مقاوم بود . وقتی همسرش رفت و او تنها ماند ، روی بر خاک نهاد و گفت : خداوندا مرا درد و بلا رسیده و تو بهترین رح م کنندگانی .
فرمان امد از جای برخیز و پای خود را بر زمین بزن . ایوب پایش را بر زمین زد چشمه ای اب پدید امد . غسل را به جای اورد ، ان درد و مرض از وی فرو ریخت و به حال تندرستی و جوانی و زیبایی رسید و از این ازمایش سخت سربلند بیرون امد
وقتی درد و رنجی را که کشیدی دیدم
وقتی سختی ای را که تحمل کردی دیدم
وقتی چنین ایمان قوی و زیبایی را درون جملاتت دیدم
یاد حضرت ایوب افتادم
حضرت ایوب گناهکار نبود که خدا این همه نعمت رو ازش گرفت ، داشت ازمایش میشد
ممکنه خیلی از اتفاقاتی که برای ما پیش میفته نتیجه ی اعمال خود ما باشه ، اما هر اتفاقی هم ممکنه ازمایشی برای ما باشه
در حال گذراندن ازمایش سختی هستی ، امیدوارم پیروز بشی
تو در درجه ی اول درون محیط خانواده و رفتارات با شوهرت ، باید به رفتار و اعمال خودت توجه کنی و اونارو اصلاح کنی ، وقتی که تلاشتو کردی برای اصلاح اعمال خودت ، به فکر این باش که با مهربانی و نرمی به شوهرت هم کمک کنی رفتارشو تغییر بده
میدونم به این اسونیایی هم که من میگم نیست ، اما تلاشتو بکن
برات دعا میکنیم زندگیت بهتر بشه ولی اگه خواستی به طلاق فکر کنی ، بعد از امتحان کردن تمام راهها برای بهتر شدن زندگیت باشه ، به قول دوستان ماهیی رو هر وقت از اب بگیری تازست ، پس تلاشتو برای گرفتن ماهی بکن ، اگه نشد حتما" قسمت خداست
امام علی (ع) میفرماید : برترین اندخته و ذخیره برای آخرت ، صبر بر شدت و سختی است
پس با صبر برای بهتر شدن زندگیت تلاش کن
اگر نشد به فکر جدایی باش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط صبا_2009
آقا مهدی سلام
راستش پست شما رو که خوندم کلی تحت تاثیر قرار گرفتم و برای خودم گریه کردم...
بعد که آبغوره گرفتنم تموم شد، یه سوال برام پیش اومد؛ میشه لطف کنید و برام بگید از چه بابت اینهمه من رو صبور دیدید؟
راستش من قضاوت سایرین از این رفتارهای شوهرم خیلی برام مهمه و کمکم می تونه بکنه، بعبارتی می خوام نظر دیگران رو که از بیرون به قضیه نگاه می کنند رو بدنم.
حقیقتش من تا حالا چندین بار این تاپیک رو از اول تا آخر خوندم.
یه چیزی رو هم داخل پرانتز بگم، من اصلا قابل قیاس با حضرت ایوب نیستم. من دارم صبر می کنم چون فعلا چاره ای جز صبر ندارم!
سلام خاموش ، امیدوارم زندگیتون از این خاموشی دربیاد و با دعا و توکل به خدا و توسل به ائمه ، و با تغییر در رفتار خود و تلاش برای اصلاح رفتار همسر خود ، به سوی روشنانی قدم بگذارید
خاموش عزیز معمولا" اکثر اونایی که در موقعیت شما قرار میگیرن یا ناشکر میشن یا همه ی تقصیر رو میندازن گردن خدا ، یا کلی گلایه و شکایت از خدا ، بعضیا هم برای رو کم کنییا شاید مقابله به مثل سعی میکنن رفتارای غلطی که همسرشون انجام میده رو انجام بدن ، که ممکنه خودشونو هم آلوده کنن
تو به هیچ کدوم از اینا مبتلا نشدی ، یعنی در برابر انجامشون صبر کردی (با وجود اون همه رفتار بدی که باهات شده)
جمله های خودتو یه بار دیگه مرور کن :
"نمی دونم چرا وقتی حزف از اسماء خدا می شه، یه جوری منقلب می شم.
من هر وقت از خدا چیزی می خوام، اون رو به رحمتش، قدرتش و حکمتش قسم می دم.
به رحمتش که اگه گناهکارم و بواسطه گناهم خدا نعمتش رو از من دریغ کرده، ازم بگذره که رحمتش وسیعتر از گناه بنده شه.
به قدرتش که بالاتر از تواناییهای بشره و هیچ احدی تاب مقابله با قدرت اون رو نداره. اگه تمام عالم هم بسیج بشن، باز کافیه که اون بخواد.
و به حکمتش چون علم منِ بنده محدود و ناکافیه و شاید ندونسته طلب چیزی رو از اون دارم که برام عاقبت خیر نداره"
ببین چقدر زیبا سخن گفتی و چه ایمان زیبایی در سخنانت نهفته است
تو به خدا چنین ایمان زیبایی داری ، من بهت تبریک میگم
در مرود شوهرت هم خیلی احتمالات وجود داره ، میتونه همونطور که دوستان گفتن ، شوهر قصد تحریک تو رو داشته باشه (هر چند راهش خیلی غلطه) ، اصلا" شاید شوهرت اون کتاب رو از عمد خریده باشه ، برای تحریک تو ، میتونه چیزای دیگه هم باشه ، خیانت و ... میتونه هم نباشه
انقدر از دیگران نخواه که در مرود شوهرت قضاوت کنن ، کسی نمیتونه قضاوت کنه ، اگر کنه احتمال خطاش زیاده
بیشتر به فکر زندگیت باش ، به فکر درست کردنش
اگه یه کاری کردی که شوهرت خوشش اومد ، سعی کن بیشتر انجامش بدی
امیدوارم زندگیت درست بشه
برات دعا میکنیم
راستش برای منم یکبار پیش اومد که نزدیک بود به وجود خدا شک کنم. چون فکر می کردم بنده هاش دارن تو چیزی دخالت می کنن که تو حدشون نیست و گله ام از خدا این بود که اجازه نده کسی تو کارش دخالت کنه....نقل قول:
نوشته اصلی توسط mahdi_yar_bash
خلاصه که خیلی با خودم کلنجار رفتم. برام سخت بود که مقابل اعتقاداتم قرار بگیرم.
یه باری که با خودم فکر می کردم، یاد داستان فرعون و ابراهیم افتادم. فرعون خودش رو خدا می دونست و حتی با آزاد کردن یه برده و کشتن اون دیگری، خواست به همه نشون بده قدرتِ دادن و گرفتن حیات از آدمها رو هم داره. که خدای احد و واحد سرانجام ماهیتش رو برای همه آشکار کرد.
خوب این هم عجیب نیست که فرعونیان این زمان هم ادعای خدایی بکنن و بخوان ایمان امثال من و شوهرم رو هدف بگیرن، اما گلستان ابراهیم رو نباید فراموش کنیم. چون ما خودمون هستیم که حد و اندازه خودمون رو با بندگی خدای خودمون تعیین می کنیم. خدای من خیلی فراتر از فرعون های هر زمانی است. اون هم به من، هم به شوهرم، هم به فرعونها، و هم به همه بنده ها در این دنیا اختیار داده و هر کسی مختار راهش رو انتخاب کنه و قدرت و ثروت و علمش رو تو این دنیا جولان بده که معلوم بشه چکارش. فعلا ما تو جولانگاهمون قرار داریم تا نوبت جواب پس دادنمون برسه...
نمی دونم چی بگم، فقط شوهرم با این کارای اخیرش که گفتم، فقط مهرش رو از دلم بیرون برد. این رو گفتم تا یه تجربه ای باشه برای تمام کسانیکه این تاپیک رو می خوانند. خوب "تجربه رو نباید تجربه کرد".
واقعا نمی دونم همسرم قصدش چی بود؟ واقعا مهرش از دلم بیرون بره؟ حس حسادتم تحریک بشه؟ یا عاصی بشم و بگم مهرم حلال جونم آزاد؟
الان می تونم ازش انتقام بگیرم، البته نه با مقابله به مثل. راهش رو بلدم. ولی نمی دونم چرا با این انتقام فکر نمی کنم آروم بگیرم. فقط دلم می خواد دلایلش رو بدونم، ولی نمی دونم چجوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقا مهدی،
این مطلب رو فقط خاص خودتون می خوام بگم، رفتم تو تاپیکت، دیدم قفل شده، گفتم شاید بیایی اینجا یه سری بزنی، اینرو هم بخونی...
ببین آقا مهدی، برخی از قوانین شرع فقط برای شاگرد تنبلاست. مثل امتحان تجدیدی و تک ماده و ...
سعی کن شاگرد تنبل کلاس خدا نباشی...
بعدش ببین رفتار شوهر من، فقط با این گفته که؛ من خواب منشی ام رو دیدم، چه حسی درونم بوجود اورد! من دیگه هیچ وقت تو آغوش شوهرم احساس آرامش و امنیت نخواهم کرد. چون آغوشش مامن امن من نیست. دست خورده است...
ببین پس فردا که زن گرفتی، حس اون دختر خانم هم که زنت میشه مثل من خواهد بود، حتی اگه به زبون نیاره.
دلت می خواد زنت این حس و بهت داشته باشه؟
یکم فکر کن، ازدواج موقت دیگه چه صیغه ایه؟
البته نمی خوام بهم جواب بدی که می دونم وارد شدن تو این بحث آخرش قفل شدنه وبس.
سلام بچه ها
نمی دونم چرا امشب حس خیلی بدی دارم. همش فکر می کنم امروز بهم خیانت کرده!
دائم جلوی چشمم صحنه همخوابیش با یه زن دیگه میاد...
دارم داغون میشم.
کاش قبل اینکه این حسها سراغم میومد، ازش جدا می شدم!
کاش لااقل یک پشتیبان فکری داشتم!
همه از آدم توقع دارن ولی کسی به داد آدم نمی رسه!
خدایا هیچ بنده ایت رو خوار و حقیر نکن!
خدایا تنهام نذار، که بنده هات خیلی بد باهام تا کردن!
تو وقت سختی همه تنهام گذاشتن!
خدایا کمکم کن!
من چی کار باید بکنم؟؟؟؟؟؟؟
سلام خاموش عزیز. من تا اینجا تمام حرفهای خودت و دوستان وخوندم و دنبال کردم. قبل از هر حرفی بگم خیلی خیلی .... سخته که شوهر ادم دست بزن داشته باشه/ خیلی سخته که بگه من خواب منشیم و دیدم و... / خیلی سخته که اینقدر بی تفاوت بیاد و بره/ خیلی سخته که دیدن و ندین همسرش براش مهم نباشه/ خیلی سخته ادم و جلوی هر کس و ناکسی تحقیر کنه/ سخته که وجود همسر و اغوشش محل امنی برای زن نباشه/ همه اینایی که گفتی سخته خیلی سخت و ما شاید فقط می خونیم و نظر می دیم/ همه ما که میایم اینجا مشکل داریم نظر دیگران برامون مهمه. گاهی مثل شما دوست داریم دیگران مهر تایید به رفتارهای ما بزنن که ما ادامه بدیم چون همه ما ادما فکر می کنیم که رفتارهامون درسته. شما ارتباطت و با همه قطع کردی و این باعث می شه بیشتر به رفتارهای خودت مهر تایید بزنی. به نظر من شما افسرده شدی اینکه دوست داری توی تنهایی خودت باشی نشونه همینه. به نظرم یه تکونی به خودت بده . یه کم تحقیق کن. شما فقط نشستی و با حدس و گمان خودت از رفتارهاش داری می بری و می دوزی. صبوری و ایمان خوبه که نه عالیه/ اما تحقیق چی؟ شاید شما داری اشتباه می کنی؟ شما اصلا حرف سایر دوستان و گوش نمی دی/ فقط دلت می خواد یکی بگه بله خانم همسرتون با زن دیگه ای این زندگی سخته برو طلاق بگیر گور پدر حرف مردم تو از پسش بر میای طلاق بگیر و در نهایت ارامش زندگی کن/ پس عمرت چی 3 سال عمرت و گذاشتی که چی بشه؟ من نمی گم صبوری کن و در نهایت بیچارگی زندگی کن/ من می گم یه کاری کن اگه برادر داری یا از کس دیگه ای که مورد اعتماد باشه بخواه چند روز دنبالش باشه ببین واقعا فکرایی که در موردش می کنی درسته یا نه؟ ببین واقعا با کس دیگه ایه یا نه یا اونم مثل تو ازردس و به قول خودت داره تلافی می کنه؟/ من کارای همسرت و تایید نمی کنم اون رفتار خیلی بدی داره اما نشستن شما و فکرای رنگ و وارنگی که میاد توسرتم تایید نمی کنم صبوری خوبه اما به جاش. مثلا تو بفهمی اون واقعا با زن یا زنای دیگس و حالا صبوری کنی و زندگیت و حفظ کنی این می شه صبر . نه اینکه ندونسته صبر کنی. اما اینکه واقعا الوده خیلی مسایل نشدی و بهت تبریک می گم افرین که ایمانت و از دست ندادی. خواهش می کنم بجنب. هر مردی اگه از زنش سردی ببینه حالا به هر دلیل ( یا اون زن سرد باشه یا به دلیل رفتارهای غلط شوهرش سرد شده باشه) ممکنه بره سراغ زن دیگه ای. پس زندگیت و حفظ کن چون ممکنه اگه تا حالا هم نرفته باشه با این سردیایی که از شما می بینه بره. شما تکلیفت با خودت روشن نیست انتظار یه معجزه داری هم می گی کاش بره سراغ زن دیگه ای که من با یه دلیل محکمه پسند جدا شم و هم می گی امشب حالم خوب نیست فکر می کنم با کسی بوده. من تو زندگی شما نیستم ببین چه راهی بهتره. مثلا جو خونه رو عوض کن واست مهم نباشه که نظرش چیه تو اول برای دل خودت این کارا رو بکن شاید اولش همون طور بی تفاوت بیاد و بره اما بالاخره یه عکس العملی نشون می ده. مثلا جو خونه رو یه روز شاد کن یه روز رمانتیک کن موهات و رنگ کن یه روز ارایش کن یه روز لباس درست و حسابی بپوش و اتفاقا بیا جلوی چشمش و مانور بده اگه هیچ عکس العملی ازش ندیدی یه روز ازش بخواه که باهاش حرف بزنی و به قولی ستگاتون وابکنین. تحقیق یادت نره ساکت نشستن ازت دردی دوا نمی کنه ببخشید طولانی شد. موفق باشی.:46::43:
سلام دوست من
واقعا فکر می کنی، هیچ کاری نکردم؟!
من چندین بار بدون هماهمنگی و البته با دلیلی که بهش بر نخوره، رفتم سر کارش و متاسفانه دفعات آخر چنان رفتارهای زننده ای انجام داد که ترجیح دادم بخاطر حفظ شخصیتم دیگه نرم اونجا!
تا حالا چندین مرتبه رفتیم پیش مشاور، میگه من بدبینم، بهش گفتند که اگه بدبینه سعی کن کاری نکنی بهت شک کنه. ببین من چندتا موضوعی که ناراحتم کرده بود رو تعریف کردم. هیچ کس به من نگفت به شوهرت سخت نگیر (منظورم مشاورها هستند)
ببین اگه زن بگیره با اینکه صیغه کنه، فرق داره. اگه زن بگیره من قانونا حق دارم ازش طلاق بگیرم ولی دومی نه! (خدا لعنت کنه کسی که یه مرد زن دار رو مجاز کرده به همخوابی با یه زن دیگه، حالا به هر اسمی). مگه باج گیریه؟ کتکم بزنه، توهین بهم بکنه، باز من برم التماسش کنم که بیا پیش من بخوان، نرو پیش کس دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
البته حس دیشب برای اولین بار سراغم اومد.
من از خانوادم خواستم، گفتن وقت نداریم. فقط مادرم گفت می خوای من یه روز برم صبح تا شب بشینم محل کارش!!!!!!
(حتما اونم تو اون یه روز هرچی کار خلافه می کنه! اینم راه حل اونا!)
در ضمن خانواده من خیلی طرز فکر قوی تو این مسائل ندارن. (البته مشکل هم دارن و منم نمی خوام بیشتر براشون مشکل بسازم)
اینهایی که اینجا گفتم رو به هیچ کی نگفتم چون غرورم اجازه نداده. "مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلته"
خیلی تا حالا دیگران میانجی گری کردند و آشتی مون دادن. ولی دوباره روز از نو، روزی از نو.
تازه این مشکلات یه بخشی از مشکلات منه. بخدا کمرم خم شده زیر بار این مشکلات. کاری از دستم بر نمی یاد...
با سلام خدمت دوست گرامی می خواستم با توجه به تجربه ای که در زمینه خیانت همسرم داشتم یه اظهار نظری بکنم. البته دوستان می تونم نظر من رو رد یا تصحیح کنند. به هر حال با توجه به مشکل قبلی خودم به موضوع شما نگاه کردم. ببینید خاموش گرامی من از نوشته های شما به این نتیجه رسیدم که شما رابطه زناشویی خیلی موفقی با همسرتون ندارین. بعضی از مردها از لحاظ مسائل جنسی و عدم رفع نیازهاشون خیلی ضعیف هستند. بعضی ها هم راحت تر با موضوع کنار میاین. ولی با برداشت از صحبتهای شما فکر کنم همسرتون توی این مسائل نیاز شدید داشته باشند. اصلاً ممکنه ایشون یک مشکل از لحاظ فیزیکی براشون بوجود اومده باشه و این روی اعصاب و روانشون تاثیر منفی گذاشته باشه. من همسرم با اینکه فقط 33 سالشه اما یه موقعی متوجه شدم بخاطر مشکلات و مسائل شدید کاری و بدهی های مالی که داشتن از لحاظ مسائل جنسی به مشکل برخورده بودند و در اون دوران کاملاً خصوصیات اخلاقی شون فرق کرده و خیلی عصبی بودند. حی با کوچکترین مسئله ای از کوره در می رفت و به من حمله فیزیکی می کرد. از اونجایی که من هم بخاطر مشکلات پیش اومده کمتر دست و دلم می رفت که بهش توجه کنم مسئله مون بزرگ و بزرگ تر می شد. حالا چطور در مورد شوهر شما به این نتیجه رسیدم چون ما می گین کتاب در این مورد خریده و می خونه . شاید مشکل فیزیکی داره و می خواد حلش کنه. این امر مردها رو خیلی پرخاشگر می کنه. مخصوصاً اگه مغرور هم باشن. می خوان عکسش رو ثابت کنن. و احساس سرخوردگی می کنن. شما یه جایی گفتین مشکل شدید مالی دارین . این مشکل فقط مخصوص شخص خودتونه یا مشکل همسرتون هم هست؟ امکان داره این موضوع هم در بداخلاقی هاشون کم تاثیر نباشه. از قرار معلوم شما هم هیچ سعی نکردین بهشون نزدیک بشین و مشکل و نیاز اصلی شون رو درک کنین. به هرحال اگه از این دید به مسئله نگاه کنین شاید خیلی وقتها محتاج دلسوزی هم باشند. البته من نمی خواهم برخورد فیزیکی رو توی این شرایط توجیه کنم ولی خیلی فرق می کنه که این حالات بخاطر خیانت باشه یا بخاطر یک مشکل دیگه!