RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
ممنونم ايمون گرامي پستتون خيلي دل گرم كننده و اميد بخش بود .
------------------------------
در مورد خواهرم هم ما اختلاف سنيمون زياد و من خيلي دوستش دارم وقتي مي خوام خريد كنم بيشتر از اينكه به فكر خودم باشم به فكر اون هستم ولي خوب از وقتي كه براي اون خواستگار اومد مي ترسم ظرفيت اينكه اون زودتر از من ازدواج كنه را نداشته باشم . البته اون الان سنش خيلي كمه اما حق با شماست من زيادي به همه چي حساسيت نشون ميدم.
-----------------------------
بعضي وقتها خيلي بهم مي ريزم و دنيا را سياه سياه مي بينم احساس مي كنم خدا فراموشم كرده ... اونوقت تنها جايي كه پيدا مي كنم كه خودم را تخليه كنم تالار همدرديه. بعدش هم ناراحت ميشم چون ممكن خيلي از دوستان را ناراحت كنم چون خود من وقتي مشكلات دوستان را مي خونم خيلي واسشون ناراحت ميشم ، در هر صورت مرا ببخشيد كه بعضي وقتها امواج منفي داخل تالار مي فرستم.
---------------------------------
امروز حالم خيلي خوبه :310:يه چيز جالب جديداً دوبار تا حالا وقتي خيلي ناراحت هستم قرآن را باز كردم هر دوبار يك صفحه باز شد مربوط به داستان حضرت موسي و خضر نتيجه گيري اينه كه هر كاري حكمتي داره و من بايد صبرم را زياد كنم.:305:
:72::72::72:
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
خیلی سخت گرفتی عزیزم من 30 ساله امه ازدواج نکردم خواهرم که 5 سال از من کوچکتره ازدواج کرده زمین به آسمون نرفت اتفاق بدی هم نیفتاد اصلا با این قضیه ازاولش هم مشکل نداشتم خیلی هم راضی هستم هر کس قسمتی داره.
عزیزم اگه من اجازه نمیدادم ازدواج کنه و اون به گناه میفتاد یا شکست میخورد خودمو هیچوقت نمیبخشیدم بالاخره زمان ازدواجش رسیده بود.
در ضمن من انقدر خواستگار داشتم که توی فامیل زبانزدم پس کسی فکر نمیکنه مثلا من و کسی نمیخواسته!تازه فکر کنن کی اهمیت میده مردم همیشه دنبال سوژه هستن!
در مورد خواستگارات هم نگران نباش حتما زیاد جالب نبوده که واسه دختر گلی مثل تو جور نشده
من چند سال پیش یه مورد بود قرار هم گذاشتن که مثلا آخر هفته میایم خیلی جالب شد چون همون هفته با دختر عموش نامزد کرد بخدا عین خیالم نبود البته الانم خانواده اش هنوز منو دوست دارن ولی حتما قسمت نبوده
آخه با دختر عموش 6 سال طول کشید تا عقد کردن به تفاهم نمیرسیدن چون خواست عموش بود و این دوتا به هم علاقه نداشتن!با 15 سال اختلاف سنی آخه پسره پزشک بود دلشون نمیومد بره کسی دیگه بگیره
البته عاشق منم نبود ولی خواستگار بود. همین
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
ممنونم تداعي عزيز
انشالله هر كس هر خواسته اي از خدا داره با مصلحت خودش اجابت كنه:323:
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
یک ماه پیش توی 10 روز 4تاخواستگاری ازم شد که همه اش به همون صحبت اولیه تموم شد 1-از طرف یکی از اقوامم که در واقع واسطه بود
2- دوستم برای یکی از فامیل هاشون
3- یک واسط که خوب سنم را کمتر فکر می کردند و خدارا شکر این مورد با توافق دوطرف قضیه منتفی شد:311:
4- یه خانمی برای اولین بار اتفاقی من را دیده بود و ازم خواستگاری کرد (توی یه مکان زیارتی بودم )
هر سه بار هم من خیلی کم صحبت کردم بیشتر گوش می دادم که شرایطش را برام بگویند و خیلی بی تفاوت برخورد می کردم و در عوض اون ها خیلی از کیس هاشون تعریف می کردند اما نمی دونم چرا به همون صحبت بار اول ختم شد
مثلاً مورد4 اون خانم وقتی ازم سوال می پرسید می گفت چقدر شرایط تون به هم می خوره قسمت بوده من همچین جایی شما را ببینم... راستش جلوی دوستام که باهام بودند خیلی ضایع شدم همشون چند روز بعد زنگ زدند ببینند ....
خداراشکر مامانم به غیر مورد 1 دیگه از بقیه شون خبر نداره ...
نمی دونم حکمت این اتفاق ها چیه ! خداراشکر دیگه مثل قبل وقتی ازم خواستگاری می کنند دچار نگرانی و اضطراب نمیشم اما خوب این چند وقت خیلی ناراحت شدم همه اش فکر می کنم علتش چی می تونه باشه خیلی دلم می خواست از دوستم یا فامیلمون بپرسم که ... اما خجالت می کشم هر بار هم دیدمشون خیلی طبیعی برخورد می کنم با اینکه ذهنم پر از سواله
تصمیم داشتم برای ارشد بخونم یعنی شروع هم کرده بودم اما این اتفاق ها تموم انرژیم را گرفته بدون اینکه خیلی فکرم مشغولشون باشه اما انگار یه جورایی افسرده شدم .
به نظرتون توی همچین موقعیت هایی باید چکار کرد؟
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
سلام دوست خوبم. شما در موقعیت هایی دچار استرس میشید که البته خودتون درک نمیکنید، چون یکی از حالت های تدافعی که ما در مقابل استرس میگیریم، بی تفاوتیه، که البته چندان روش خوبی نیست. تعریف ما از استرس، هر هیجان خوشایند و یا ناخوشایندیه. هر چیزی که روند معمولی تفکرات مارو به هم بریزه یا به ما حالت تدافعی ببخشه.
اما من درست متوجه نشدم، که شما چه سوالی از آشنا و فامیل توی ذهنتونه. میشه بیشتر توضیح بدین.
:305: خیلی از فکر مشغولی ها به خاطر اینه که مادرتون در جریان خواستگاری ها نیست که نظر شما رو تایید کنه و شما باهاش مشورت کنید و پشت گرمیتون باشه و همچنین ناخودآگاه یه جور واهمه از افشای این خواستگاری ها دارین که به خودی خود استرس زیادی ایجاد میکنه.
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
سوالم از دوستم و فامیلمون اینه که چرا منصرف شدند آخه مثلاً فامیلمون قرار بود شماره مون را به همون خانواده بده قبلش باهامون صحبت کرد ببینه اشکال نداره شمارمون را بده که دیگه خبری نشد .
دوستمم که بعد از خواستگاری که ازم کرد برای فامیلشون چند دفعه دیدمش اما اصلاً دیگه در موردش حرف نزد.
-------------------------------
خوب اگه مادرم می دونست فقط ناراحت می شد همون مورد فامیلمون را هم مامانم می گفت پس قرار بود زنگ بزنند چرا نزدند!
برای همین فکر می کنم اینکه به مامانم نگفتم بهتره لااقل فقط خودم ناراحتم .
------------------------------
در مورد استرس هم قبلاً خیلی نگران بودم کلاً به هر مسئله ای خیلی فکر می کردم اما جدیداً دیگه اضطراب و اون حالت های قبلم را ندارم اما احساس می کنم دچار افسردگی شدم .
RE: هرموقع قراره برای من خواستگار بیاد...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parvaz2010
سوالم از دوستم و فامیلمون اینه که چرا منصرف شدند آخه مثلاً فامیلمون قرار بود شماره مون را به همون خانواده بده قبلش باهامون صحبت کرد ببینه اشکال نداره شمارمون را بده که دیگه خبری نشد .
دوستمم که بعد از خواستگاری که ازم کرد برای فامیلشون چند دفعه دیدمش اما اصلاً دیگه در موردش حرف نزد.
دوست عزیزم، نیازی نیست فکرتونو درگیر این ماجرا کنید. به هر حال هر کسی برای تصمیش دلیلی داره که برای خودش قابل احترامه. و البته به این معنی نیست که ضعف از شماست. ممکنه خودشون آمادگی نداشته باشن. بهتره شما عزت نفس خودتون رو حفظ کنید. کار اون ها اشتباهه که شما رو در انتظار نگه میدارن، اما شما هم نباید با این چرا ها خودتونو آزرده خاطر کنید. همانطور که شما حق انتخاب دارید، اونا هم حق انتخاب دارن.
-------------------------------
خوب اگه مادرم می دونست فقط ناراحت می شد همون مورد فامیلمون را هم مامانم می گفت پس قرار بود زنگ بزنند چرا نزدند!
برای همین فکر می کنم اینکه به مامانم نگفتم بهتره لااقل فقط خودم ناراحتم .
با این حساب، بهتره بین پیشنهاد و خواستگاری مرز بذارین. یعنی قبل از رسمی شدن، هر پیشنهادی رو فقط یه پیشنهاد ساده و بی اهمیت بدونین، و وقتی زنگ زدن رسما بیان خونتون خواستگاری، بهش فکر کنید.
------------------------------
در مورد استرس هم قبلاً خیلی نگران بودم کلاً به هر مسئله ای خیلی فکر می کردم اما جدیداً دیگه اضطراب و اون حالت های قبلم را ندارم اما احساس می کنم دچار افسردگی شدم .
ببینید دوست خوبم: همانطور که گفتم تعبیر روانشناسی از استرس، با آنچه در ذهنیت ما شکل گرفته فرق میکنه، به طور مختصر میگم: انسانها در موقعیت های استرس زا یکی از واکنش های زیر رو نشون میدن:
1. سرسختی (پافشاری)
2. در نظر نگرفتن (بی خیالی، انگار اتفاقی نیفتاده)
3. خویشتن داری (ریختن احساسات درون خود)
4. مسئولیت پذیری (تقصیر خود دانستن)
5. گریز و پرهیز (فرار از موقعیت)
6. برنامه ریزی برای حل مشکل
7. بازنگری مثبت
که از این موارد، مورد 2 (با توجه به اینکه گفتین: وقتی گفتن هیچ احساسی ندارم) و مورد 3 (بهتره مامانم ندونه) و مورد 4 (چرا دیگه زنگ نزدن و پیگیر نشدن) ، در مورد شما صدق میکنه، در صورتی که بهترین نوع برخورد، برنامه ریزی برای حل مشکل (مثلا دخالت نکردن شما در امر پیشنهاد هاتون با گفتن: "در این مورد با مادرم صحبت کنید") و بازنگری مثبته (مثلا: "حتما مورد موافق تری برای پسرشون یافتند").