RE: دختری در آستانه خود کشی
1)گفتی یک سری مسایل شخصی و جسمی رو با استادت مطرح کرده بودی.
میشه بیشتر توضیح بدی؟
آیا مشکل جسمی خاصی داری؟
2)اون مشاور آقایی که گفته بود " خانواده تو یه مشکل ارثی داره و تو باید با این مسئله کنار بیای .و بدونی که یه خانواده معمولی نداری ونمی تونی هر کاری بکنی " احتمالا بیشتر از بقیه وضعیتت رو فهمیده.
چرا الان که کمی وضعیتت جدی تر شده نمیری پیشش؟
اگر کسی واقعیت رو (حداقل از دیدگاه تو) بدونه، مسلما اگر اتفاق بحرانی خاصی خواست اتفاق بیافته، به کمکت میاد، و اون روی سکه رو (حرف های تو) بقیه از زبان شخص سوم می شنوند. شخص سومی که خودش مشاوره و بنابراین حرفش قابل قبول واقع می شه.
تنبلی نکن و حتما یک سر برو پیشش.
آینده قابل پیش بینی نیست. اگر اوضاع بدتر بشه، تو نیاز داری به یک نقطه ی اتکا.
علاوه بر این، اون آدم می تونه کمکت کنه، عکس العمل هات به گونه ای باشه که اوضاع بحرانی نشه.
RE: دختری در آستانه خود کشی
فکر کردم شما هم منو تنها گذاشتین .تواین مدت که جوابمو نمیدادین خیلی حس بدی داشتم .هر جای مسئله که واستون مبهمه بصورت سوال ازم بپرسین . من نمیدونم واقعا" چه چیزی براتون سواله . راستش من خودمم نمی دونم اطرافیانم از من چه انتظاری دارن . احساس می کنم هیچ شخصیتی ندارم . فقط میدونم که نباید از خانوادم الگو برداری کنم . وقتی میرم بیرون هر از گاهی میشنوم که دارن درباره من حرفای بدی میزنن . خیلی حالم به هم میریزه ماهیچه هام سفت میشه .نفسم به شماره میفته تعادلم به هم میخوره . تو خونه هم روزی چند بار اینجوری میشم برای اینکه نمیدونم باید چی کار کنم و گاهی هم این حرکاتم جلب توجه میکنه .حتی کلمه های جنایتکار . قاتل رو از زبونشون میشنوم چون که بهتون که گفتم داداشم رفته بهشون گفته من شبا مثل دیونه ها بالای سرشون راه میرم و میخوام بکشمشون .به مادرم هم که میگم باهام بیاد بیرون میگه وقتی مردم تور و نمیخوان منم نمی خوامت .
هر از گاهی خوابای خیلی خیلی و حشتناک میبینم . میبینم که اومدن منو ببرن بکشن . یه چیز افتضاح هم مونده اینکه این آخری که پیش مشاور رفتم اصلا" حرفامو باور نکرد و فکر کرد من میخوام مزاحمش بشم .البته کاملا" تقصیر خودش بود من هی مراعات میکردم که چه کلمه هایی رو بکار برم اما خودش هی کلمات زشت بکار میبرد و به من میگفت بگو منظورت اینه ؟ یا هی سوال میکرد به من میگفت که بگو آره یا نه اینقدر گفت که حال خودش بد شد .البته چیزی نگفتا من از حالتاش فهمیدم . حالا واسه متهم کردن من میگه اگه میخواد خودکشی کنه چرا قرص نمی خوره؟ منم واسه حل شدن موضوع رفتم به منشیش گفتم که آدرس یه مشاور خانوم رو بهم بده اونم آدرس همون خانومی که قبلا" پیشش میرفتمو بهم داده حالا میخوام برم پیشش و بگم چند تا قرص بهم بده . بعدشم تا آخر عمر پیش هیچ مشاوری نرم . امیدوارم اینجوری قضیه حل بشه . ولی خواهشا" شما دیگه تنهام نگذارین .
RE: دختری در آستانه خود کشی
دوست عزیز همه اینجا دوست دارن بهتون کمک کنن اما راستش باهاتون میخوام روراست صحبت کنم واقعا شرایط عجیب غریبی دارین...واسه همین هم کمک کردن سخته....
ولی یه راهکار میتونین با خونوداتون حرف بزنین؟ دردل هاتون بگین؟ بالاخره کسی پیدا میشه مگه نه؟ خواهری برادر بزرگتری..عمه ای خاله ای نداری که بتونی باهاش حرف بزنی...که بتونی دردل هاتو بگی؟
میتونی با مشکلت به شکل یه مسئله ریاضی برخورد کنی که باید حلش کنی؟ و دیگه به شکل منفعلانه بهش نگاه نکنی که ببینی میخوان چی به سرت بیارن؟
بهرحال ما فرض میکنیم که تو میخوای بهت کمک بشه ...واسه همین به پستهات ادامه بده ... ممکنه چند روزی جواب نگیری...این طبیعت فروم هست....ضمنا میتونی گاهی یه تلنگر هم به تاپیکت بزنی:163:
RE: دختری در آستانه خود کشی
راستش اولی که موضوع به در و همسایه کشیده نشد بود . مادر و خواهرم ازم طرفداری میکردن . اما وقتی که موضوع به بیرون از خونه و حرفای مردم کشیده شد . همه نه تنها پشتمو خالی کردن بلکه برای آبروی خودشون هی می خوان منو از خودشون جدا کنن . وحتی بندازن تیمارستان . و علنا" هم اعلام می کنن که برای ما اصلا" مهم نیست چه بلایی به سرتو بیاد ما فقط به فکر خودون هستیم . در مورد خاله و عمه و .. من بزرگترین استرسم سر اینه که اونا از این موضوع چیزی بفهمن . راستش من خودمم از افکار و عقاید خانوادم سر در نمیارم . اول که پیش استادم از م بد گفتن .وقتی که میگفتیم چرا خواهرم یا مادرم میگفت چرا این کارو کردی بابام میگفت . خوب من رفتم گفتم چرا اون ازش دفاع نکرد. چرا حرف منو باور کرد ؟ یا اینکه میگفتن چرا چهرشو توبیرون خراب کردی میگفت چهرش تو بیرون برای من هیچ اهمیتی نداره به خودش مربوط میشه . وقتی هم میگفتن که اینجوری که تو ازش حرف زدی دیگه نه میتونه ازدواج کنه و نه بره سر کار میگفت حرف مردم مهم نیست من باید بگم خوب یا بده اگه ن بگم خوبه همه میگن خوبه و میان باهاش ازدواج میکنن و بهش کار میدن و اگه من بگم بده هیچکی نمیاد باهاش ازدواج کنه و بهشم کار نمیدن . پس از این به بعد باید هر کار من گفتم بکنه و هر چی من خواستم انجام بده تا من بگم خوبه . بعدشم که کار به حرف مردم کشیده شد حتی گفتش به خاطر آبروی خودم میرم میگم حرف شما درسته تا دیونه بشه و بره تیمارستان . چون همه میگفتن باباش مشکل داره دخترش دیونه شده .و فهمیدم که به چند نفر هم گفته . منم تا این موضوع رو فهمیدم دعواها و عکس العملهای تندمو کنار گذاشتم و به شما پناه آوردم که بهم بگید چی کار بکنم .حالا شاید موضوع براتون کمی بازتر شده باشه .
RE: دختری در آستانه خود کشی
پرناز عزیزم
کاری که تو کردی و باعث شده این جریانات پیش بیاد فقط صحبت با استادت بوده؟
خانمی
میشه دقیقتر بگی از کجا شروع شد این رفتارهای خانواده ت با تو؟
گفتی برادرت میخواد تلافی کنه
یعنی اونا به این راحتی و به حرف برادرت اینکارا رو میکنن؟
عزیزم بگو ببینم رابطه ت با استادت در چه حد بود؟اون مسائل جسمی و...اینا رو هم که بگی بهتر میشه
اینجا کسی شما رو نمیشناسه.بگو تا بهتر درک کنیم شرایطتو و کمکت کنیم
مثل من پراکنده حرف میزنی
یه سری مسائل رو که بنظرم مهم هم هستن داری از روش رد میشی
گلم بگو.خیلی به فکرت هستم.دوست دارم کمکت کنم
:72::72::72:
RE: دختری در آستانه خود کشی
استادم قرار نبود هیچ مشکل جسمی ای رو برام حل کنه . گفتم من یه مشکلی داشتم که یه چیز خصوصیه ولی برادرم رفته اونو به استادم گفته . اصلا" چیزی نیست که بخواین بهش فکر کنید . روابطم هم با استادم چیز خاصی نبود من فقط ازش سوالای درسی میپرسیدم . اما اونا فکر کردن من اونو دوست دارم . در مورد برادرم هم باید بگم متاسفانه بله همین طوره پدر و مادرم و بخوص پدرم حرفاشو مثل آیه های قران قبول دارن . و علت اینکه اون میخواد این کارو بکنه اینه که من همه کثافت کاری هاشو به مادرم میگفتم تا اصلاحش کنه ولی مادرم اصلا" واسش مهم نبود چون داداشمو خیلی قبول دارن . و همه این کارا رو هم میکرده که منو دیونه کنه و کسی حرفای منو باور نکنه . و اون راحت کاراشو بکنه.
RE: دختری در آستانه خود کشی
پرناز جان
گفتی چند وقته سعی میکنی عصبی نشی و بهانه دستشون ندی
کار خوبی میکنی.سعی کن آرومتر باشی
این تغییر رفتارت نتیجه ای هم داشته در تعاملت با خانواده؟
اگه مثبت بوده چرا همینطور ادامه نمیدی؟اونا هم در طی زمان نظرشون عوض میشه.نه؟
RE: دختری در آستانه خود کشی
برای اینکه ما درک درست تری از موقعیتت و رفتارها و عکس العمل های خانوادت داشته باشیم، لازمه هر روز بیای برامون بگی چه اتفاقاتی افتاده ، چه حرف هایی زده شده و چه عکس العمل هایی دیدی و چه کارهایی کردی.
این جوری می فهمیم باید چه کارهایی انجام بدی و بهترین عکس العمل چی می تونه باشه.
من نقاط تاریک (مجهول) زیادی می بینم، فکر می کنم دلیل سکوت بقیه هم همینه. اطلاعاتمون کمه و نمیشه راه نمایی کرد
منتظریم عزیزم.:72:
RE: دختری در آستانه خود کشی
یعنی توی فامیل یه فرد امین نیست که مشکلتو بهش بگی؟
نمیتونی با خواهرت یا مادرت مثلا بری پیش مشاور؟
دیگه اینکه خوب بهرحال آدم میمونه دیگه شرایط بدجوری تو همه...مثلا وقتی میگه پیش چند تا مشاور رفتی و ... یعنی اینکه توی شهر نسبتا بزرگی زندگی میکنه و توی شهرهای بزرگ حرف در و همسایه اینقدر مهم نیست.... فامیل شاید ولی حداقل توی محیطهای بزرگ آدم واسه حرف همسایه همچنین واکنشهائی نشون نمیده...مثلا میشه محله رو عوض کرد عوض اینکه خونواده دخترشونو بندازن تیمارستان.....یا این مسئله پیش میاد که ایا اصلا شرایطت رو صادقانه داری میگی؟ یا نه... و کلی مسئله مبهم دیگه....
سناریوئی که پیش روی منه مجموعه ای از کارکترها هستند که هیچکدومشون نرمال نیستند حتی مشاورش....خوب ازون ور میمونم چی بگم دیگه.....
ممکنه حق با تو باشه و واقعا شرایطت عجیب غریب باشه وقتی دوستان کامل از شرایطت و امکاناتت آگاه شدن اونوقت میتونن بهت پیشنهاد بدن ...
مثلا الان موضوع مشاوره رو منتقی شد........... موضوع فایلم منتفی شده....موضوع خواهر و برادر و همسایه و ... هم منتفی شده...اگه ما ازینا مطمئن بشیم و فرض کنیم تو تک و تنهائی بازهم کلی راه حل میشه داد فقط اول باید شرایط مسئله ت و زوایاش روشن بشه بعد راه حل میدیم فعلا میخوام بیشتر امکاناتتو واسه حل مسئله بسنجیم فرض ما هم اینه که تو میخوای بهت کمک بشه...
بهرحال ازین فروم میتونی با دوستات دردودل کنی درسته که مجازی هستیم ولی پشت این کاراکترهای مجازی آدمای واقعی اند.
RE: دختری در آستانه خود کشی
راستش قبل از اینکه خانوادم برن بیرون قضیه دیونه شدن منو بگن . خیلی راه حل ها تو ذهنم بود و خیلی کارا می خواستم بکنم . ائل گفتم میرم با همسایه ها خیلی دوست و قاطی می شم حتی باهاشون صحبت میکنم . رک و راست که ما یه مسئله کوچیک خانوادگی داشتیم و حل شد . گفتم میرم با فامیلا صحبت میکنم . گفتم حسابی درس خون میشم فوقش تا چند ماه دیگه نتیجشو میبینم و خیلی کارای مثبت دیگه اینجوری وجه خوبی بدست میارم و بد بینی مردم از بین میره . و خیلی کارا می خواستم بکنم .و هنوز خیلی اعتماد به نفس داشتم . اما همه این تصمیمات وقتی به هم ریخت که دیدم خانوادم پیش دستی کردن و همه جا دارن میگن که دیونه شده .تو خونه این کارو میکنه و اون کارو میکنه . میترسه از خونه بیاد بیرون . میگه می خوام از اینجا برم . میخواد ما رو بکشه .اینجوری شد که موضوع روز به روز بزرگتر شد و به همه جا کشیده شده یعنی خانواده من به جای اینکه بزنن تو دهن هر کی این حرفو میزنه رفتن منو از خودشون جدا کردن و هر کس یه چیزی گفت و مسئله بزرگ شد .منم دیدم همه دارن درباره من حرف میزنن دیگه از هر دری نا امید شدم . و اعتماد به نفسمو از دست دادم .و دچا افسردگی شدم .
و حتی پدرم گفت میرم میگم هر چی شما میگید درسته تا دیونه بشه . منم دیدم اینجوریه گفتم بهتره به هیچ کس چیزی نگم و کسی رو وارد نکنم تا بابام برگرده بهش بگه آره درسته . در ضمن ما تو شهر بزرگی نیستیم اما قضیه تعویض شهر پیشنهاد شد ولی من موافق نیستم چون این کار بیشتر شک بر انگیزه . من میخوام بمونم وثابت کنم
اونا اشتباه میکنن اما نمیدونم چیکار کنم .