RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
پرسیدید برخوردش صمیمی بود یا سر سنگین؟ نه اتفاقا برخوردش مثل همیشه بود. انگار نه انگار که 15 روز از هم دور بودیم. وقتی ازش پرسیدم که کجا بود؟ چطور شد که یادت اومد من هم یه روزی توی زندگیت بودم؟ بعد از اصرار من که جریان بو بردن برادرت از رابطه ما رو تعریف کنه، برم تعریف کرد ولی یهو گفت من به خاطر تو برام دردسر درست شده. گاه گداری آدم حرفهایی رو از کسایی میشنوه که اصلا انتظارشو نداره. نمیدونم چی بگم من آدمی نیستم بخوام معامله کنم من خودشو به خاطر خودش دوست داشتم ولاغیر. ولی به نظر شما با اون همه گرفتاریهایی که توی این 7 سال من کشیدم باید جوام این باشه که من به خاطر تو توی دردسر افتادم! بهم میگه اگر اشکالی نداره هر وقت تونستم بهت زنگ میزنم یعنی هر وقت موقعیتش پیش اومد. نمیدونم دیگه میخواد چکارم کنه. بهش گفتم ببین عزیزم من اسباب بازی نمیخوام باشم و خداحافظ میدونید من چند بار زیر آوراش له شدم ولی به روی خودم نیاوردم، بارها کوتاه اومدم، گذشت کردم، با اینکه غرورم لگدمال شده بود. من احساس میکنم اون میخواد کم کم این رابطه رو تمومش کنه ولی من دیگه نیستم. حتی کم کم. از همون آخرین باری که با هم حرف زدیم تصمیم گرفتم دیگه جواب ندم. با اینکه هر دقیقه در حال زنگ زدنه . ولی میخوام مقاومت کنم تا بیشتر از این ضربه نخورم. میدونم اگه دوباره به این جریان تن بدم دفعه بعد چیزی ازم نخواهد موند. گوشیم رو خاموش کردم تا وسوسه نشم. فکر میکنید کار درستیه؟ یعنی تصمیم درستی گرفتم یا عجولانه بوده؟ اگه فکری به ذهنتون می رسه که بتونه توی این شرایط کمکم کنه ممنونتون میشم. میخوام لحظه به لحظه این ارتباط رو با شما درمیون بذارم. تا کمکی بشه هم برای من و هم برای کسانی که دوست ندارن این اتفاقات براشون بیفته. یعنی یه جور تجربه باشه. به نظر من آدم هر چیزی رو لازم نیست خودش تجربه کنه چون خیلی ها تحمل تجربه های سخت رو ندارن. و درثانی هزینه های این جور تجربه ها همه جوره سنگینه.
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
سلام دوست عزیز
متاسف شدم که در همچین شرایطی گیر کردید و امیدوارم که خیلی زود مشکلتان حل شود.:72:
به نظر من ارتباط از راه دور اصلا ارتباط درستی نیست چون شناخت کافی پیدا نمی شود و دلیل اینکه ارتباط شما این قدر طولانی شده است به خاطر دور بودن راه است و چون شما نمی توانید خیلی از کارها و رفتارهای ایشان را از نزدیک ببینید و کنترل کنید تنها بر اساس احساسات بدون شناخت به این رابطه ادامه داده اید.
اشکالی ندارد حالا که چیزی نشده، الان شما هم از نظرتحصیلی بالاتر رفته اید هم تجربه ی یک رابطه را دارید پس مطمئنا اگر تلاش کنید ارتباط بعدی شما بسیار بهتر می شود.
دوست عزیز با ادامه ی این رابطه شما فرصت پیدا کردن و شناخت افراد جدید و بهتر و متناسب تر با شرایطتان را از خودتان می گیرید به نظر من الان شرایط شما بسیار مناسب است و می توانید با کمی تلاش و دقت و پشتکار افراد بسیار بسیار مناسبترش را پیدا کنید.
نظر من این است که این رابطه را ادامه ندهید چون تمامی حرف ها و عکس العمل های این خانم و خانواده اش منفی است و از نظر فرهنگی هم اختلاف زیادی با هم دارید و چیزی که برای شما احترام حساب می شود برای آنها احترام حساب نمی شود،معیاری که از نظر شما مهم است از نظر ایشان مهم نیست،وابستگی ایشان به خانواده اش زیاد است و استقلال نظر را ندارد و تحت تاثیر خانواده اش قرار دارد که این یک نکته ی بسیار منفی می باشد. پس از نظر معیارهای ازدواج هم تفاهمی با هم ندارید و مهم تر از همه اینکه فرصت شما برای تشکیل خانواده کم است اما ایشان هنوز فکر می کند که فرصت بهتر از شما دارد و به اصطلاح(با عرض معذرت ) شما را در آب نمک خوابانده تا اگر خواستگار بهتری پیدا کرد او را انتخاب کند وگرنه شما که هستید اگر پیدا نشد بعدها می تواند روی شما فکر کند.
من فکر می کنم که شانس شما برای پیدا کردن همسر بسیار زیاد است و به نظرم 7 سال کافیست.تجربه و درسها یی را که در این رابطه یاد گرفتید در رابطه ی بعدیتان به کار بگیرید و مطمئنم که موفق می شوید.
نا امید نشوید گاهی این تجربه ها لازم است تا برای مسیر بعدیمان قوی تر گام برداریم :310:
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
قطعا تصميم شما براي جواب ندادن تصميم درستي هست
[size=small]شما كه نمي تونيد تا ابد يك رابطه ي بي هدف رو ادامه بدين ادامه اين رابطه جز وابسته شدن بيشتر و ضرر چيزي به همراه نخواهد داشت اگر هم ايشون باز خواستن ادامه بدن و مدام زنگ زدن بهتره ازشون بخواين تكليف رابطه رو روشن كنن يا قطع يا ازدواج و اگر خواستن به صورت تدريجي قطع بشه به هيچ عنوان قبول نكنيد و بدونيد همبن قطع يك باره بهترين كاره
در آخر به نظرم كم كم كه از نظر عاطفي آروم تر شدين به دنبال يك همسر بگردين و زندگي واقعيتونو به اميد خدا با رابطه ي واقعي ادامه بدين :72::72::72:
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
سلام کار خوبی کردین که تماس تلفنی و اس ام اس رو تعطیل کردین.زندگی وجوانی تونو هدر ندین . شما این همه راهو رفتین که به هم برسین ولی اون در عوض چیکار واستون کرد؟ شاید یه روز ببینی ازدواج کرده و اینوسط سر تو بی کلاه مونده
مطمئن باشین اگه ازدواج کتید همه چیز از یادتون میره :305:
اگه یه ذره احساسات رو کنار بذارین و عقلانیت رو بیارین وسط میبینید این همه هزینه مالی و احساسی و وقت ارزش اینو نداره که واسه یه رابطه بی ثمر هدر بشه
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
عجب دنیایه جداً! چی هستیم ما انسانها! به کجاها می رسیم!!!
برادرم! خیلی سخته بخوای به حرفهای بقیه ای گوش کنی که همش بهت می گن ولش کن...ولش کن...آدم با خوندن حالتهاتون یاد شعرهای عاشقانه می افته...
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم
گر چنانست که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکانست به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
می بینید چقدر قشنگ وصف کرده حالشو؟...خیلی زیباست حس عاشقی با همه دردهاست اما.........
من کتابهای باربارا دی آنجلیس رو زیاد می خونم...دو تا نکته جالب هست از میون حرفهاش هست که می خوام بهتون بگم...
اول:باربارا از خودش می پرسه چرا من انقدر عاشق آدمهای نامناسب میشدم...انقدر غرق در عشق اونها می شدم که خودمو فراموش می کردم...جالب اینجاست که یه بار چنان شیفته مردی شده بوده و اونقدر باهاش رزونانس داشته که فکرشم نمی کرده مردی بهتر از اون براش تو دنیا وجود داشته باشه... متاسفانه می فهمه که این مرد همزمان با خودش با چند زن دیگه هم به همون شیوه ارتباط داشته و حتی نامه هایی که براشون می نوشته از یک کپی بودند...چرا ما عاشق چنین آدمهایی می شیم؟ جواب اینه که ما عاشق اونها نیستیم بلکه عشق از درون خود ما سرچشمه می گیره...ما خودمون از درون عاشق می شیم و اون عوامل خارجی شاید تنها تلنگری برای جوشش اون حس درونی ما باشن. اینو به جرات بگم می شه بدون معشوق مجازی هم عاشق بود...با دیدن یک طلوع خورشید...یک نسیم که به صورتت بخوره...صدای خنده یک بچه و خیلی چیزهای دیگه می شه حس عشق رو باهاشون تجربه کرد...اگه عاشق هستی نشانه صفای درون خودته نه خاص بودن معشوقت...
نکته دوم: تا حالا صورت خودتونو توی آینه از نزدیک دیدید؟لکه ها، حفره های پوستی، خالها، برآمدگی ها، جوش و ... شاید گفتنشم حتی زیاد خوشایند نباشه اما به محض اینکه چند قدم از آینه دور می شید به نظر صورت صاف و یکدستی میاد...روابط راه دور همین حکم رو دارن...از دور صاف و بی نقص و از نزدیک ملال آور...
برادر خوبم...چقدر دلت پاکه!...فقط یه حرف بهت می زنم...به خودت، انسانیتت و اعتماد به نفست رحم کن...یک انسان ارزش اینو نداره که خودتو انقدر براش کوچیک کنی...هیچکس آدم کوچیک و ضعیفو دوست نداره...یادت نره
با سپاس:72:
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
سلام به همه دوستان
به نظرم اگه دفعه ديگه به شما گفت من 2-3 هفته يكبار بهت زنگ ميزنم
بهش بگيد من به زنگ 2-3 هفته يه بار تو احتياجي ندارم احتياج دارم كه صادقانه و انساني باهام رفتار بشه
اگه 2باره گفت تو دردسر افتادم بگيد خب ميتونيم با اذدواجمون اين دردسرهامون كم كنيم هم من وهم تو
اگه 2 باره بهانه آورد كه خانوادمون نميذارن بگيد پس ادامه اين رابطه به ضرر هر دومونو
خلاصه اگه واقعا ديديد كه هيچ تلاشي براي اين وصلت نميكنه رابطتو قطع كن
مطمئن باش خيلي سخت نيست
مرد باش و استوار
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
خیلی ممنونم از کمک ها و راهنماییهاتون. اگه شما جای من بودید چطور میتونستید متوجه بشید که تلاش میکنه برای اینکه به هم برسیم؟ شاید من چشمام کور بود و واقعیت ها رو نمیدیدم؟ آخه میدونید چیه، بهم میگفت مامانم ازم می پرسه که آیا با تو ارتباط دارم؟ میگفت: منم به مامانم میگفتم هیچ ارتباطی با من نداره و اصلا هیچ تماسی بینمون نیست! به نظر شما این میتونه تلاش برای راضی کردن خانواده باشه؟ همونقدر که ایشون اصلا منکر ارتباط با من بود، من همه تلاشمو می کردم برای اینکه این فاصله کمتر بشه. برای اینکه یه شغل ثابت و درآمد ماهیانه داشه باشم تا مثلا یکی از شرایط ایشون و خانواده محترمشون رو بدست بیارم برای اینکه صاحب اون شرکت بهم اعتماد کنه و شرایط شغلی برام فراهم کنه بطور رایگان کامپیوترهای مورد استفادشون رو تعمیر میکردم، تا هر مشکلی که در زمینه شبکه و کامپیوتر براشون بوجود میومد می رفتم و مشکلشون رو حل می کردم البته به طور رایگان. یا مثلا برای اینکه یکی دیگه از شرایطشون رو پیدا میکردم توی 28 سالگی راه دوری رو میرفتم برای دانشگاه و همونطوری هم خسته و کوفته از دانشگاه بر میگشتم به محل کارم و تا دیروقت مجبور بودم کار کنم. بچه ها به خدا اینها حقیقت داره داستان توی مجله ها نیست. داستان خودمه. واقعیه واقعی. ای کاش نصف این تلاشی که برای بهم رسیدن میکردم ایشون هم میکرد. مطمئن بودم تا الان به کوچولو هم داشتیم. ولی افسوس که اون لیلی نبود. میشه خودتونو جای این خانم بذارید و ببینید توی این شرایط چکار میتونستید بکنید؟ با توجه به این که شاید خانواده مخالفت می کرد. به نظر شما اینها همه بهانه بودند؟ شاید فکر نمیکرد من تا این اندازه موضع رو جدی بگیرم؟ شاید هم به پشتکار من ایمان نداشت.مرسی.
RE: دوستان همدرد برادرتون به کمک شما احتیاج داره
نمیدونم ولی شایدم از بابت شما مطمئن بوده واسه همین توی آب نمک خیسونده تا باقی خواستگارا رو بسنجه...
کم کم دارم متاسفانه اینجوری من خودم نه به شکل حاد ولی به شکل خفیفش تجربه کردم:
پسرآویزون........دخترگریزون//////////دخترآویزون.........پسر گریزون!
این جمله قصار یکی از بروبچ سایته که الان اسمش یادم نیست ولی تا حدی درسته البته این کش و قوس تا حدیه و بعد پاره میشه مثلا خودم یه مدت توجه دختری رو حس کردم.......بعد این من بودم که متوجه اون شدم و حرکاتش واسه م مهم بود........اومدم توی این تالار و موضوع رو مطرح کردم...چند روز طول کشید که از حالت آویزون و عاشق بیرون اومدم.......باورتون نمیشه ولی کاملا مطئمنم وقتی بعد یه هفته که گذشته بود سلامش کردم....(دخترا خیلی تیز هستن تو این مسائل) متوجه دوری من شد (از همون سلام: لحن+Body Language + شایدم حرکات صورت) یه دقیقه نکشید که اومد پیشم و موضوع رو با یه چیز بی اهمیت شروع کرد یه موضوع بیربط تا صحبت کنه....اونم بنده خدا یه مدت آویزون بود و من بیشتر و بیشتر فکر میکردم و تردیدهام راجع به خودم و ایشون برطرف نشد الان رابطه هردومون نسبتا عادیه.....
دو راه بهتون پیشنهاد میکنم:
1)مستقیم ازش بخواین تکلیفتون رو روشن کنه و یه چیزائی توی مایه اولتیماتوم حالا بسته به شرایطتون میتونین تعدیلیش کنین...
2)وابستگی بهش رو کم کنین .... میتونین دوستش داشته باشین .. ولی خودتونو باید پیدا کنین.....هویت جدا و ارزشمند خودتونو...مسخش نشید....
به نظر من عشق رو خودمونیم که پروبال میدیم و یکی از اشتباهات من این بود که عشق رو یه چیز ماورائی میدونستم ولی الان اینطور نیست به نظرم عشق قابل کنترله....