RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
lvlahtab عزیزم
تو یک اشکال داری و آن اینکه مشکلات همسرت را همه به وابستگی ربط می دهی در حالی که در بعضی از قسمتهای صحبت های تو رفتارها و واکنشهای همسرت ربطی به وابستگی ندارد . بلکه از جایگاه دیگری او اقدام به واکنش می کند .
همسر تو در پیش نویس زندگی اش چیزی به اسم " دیگران خشنود کن " دارد . و این ربطی به وابستگی های وی ندارد اتفاق دیگری در درون او می افتد اما تو نمودار ظاهری ماجرا را که می بینی به وابستگی های او ربط می دهی .
بهتر است به جای اینکه مورد همسرت را بررسی کنی . از خودت و روحیات و احساسات و افکار و اعمال خودت حرف بزنی تا بتوانیم به تو کمک کنیم .
قضاوت و درک کردن شخصی که حضور ندارد و همه ی تعاریف از زاویه ی دید تو انجام می شود کار درستی نیست و ما نمی توانیم بر اساس برداشتها و ...تو قاطعانه به تحلیل روحیات همسرت بپردازیم .
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام آنی جان
باید بگم اینو تائید میکنم که درست تشخیص دادم وابستگیشو
در پستهای قبلی گفتم تنها وابستگی نیست.این وابستگی یکی از زیر مجموعه های اضطرابشه و ناشی از اون
بقول شما نمیتونم بگم همه رفتارهاش ناشی از وابستگیه
اما میشه گفت بیشترشون بخاطر اضطرابه
در مورد روحیات خودم کمی در این تاپیک نوشتم اخیرا
اگه جای سوال باقی موند ازم بپرسین جواب بدم
http://www.hamdardi.net/thread-11314-post-107449.html#pid107449
در ضمن آنی خوبم یه چیزی خیلی اذیتم میکنه و رفته رفته هم بدتر میشه
میدونی من خیلی میترسم.خیلی زیاد
از چی؟از آینده ای که هنوز نیومده و معلوم نیست چطور باشه
من از اینکه کسی رو مخصوصا همسرم رو از دست بدم میترسم و میشینم گریه میکنم
فقط این نیست
از خیلی اتفاقای بد که تو آینده ممکنه بیفته میترسم.
جایی خوندم:اندوه روز نیامده ات را به آمده ات نیفزا
اما من روزهای خوشیمو با این افکار دارم سپری میکنم
لذتبخشترین لحظات زندگیم یاد اتفاقات تلخ آینده حالمو میگیره.مثل خوره افتاده بجونم
اینکه کسی بمیره...
مریض بشه...
کسی باعث دردسر ما بشه...
اتفاق بدی واسه هرکدوم از عزیزام بیفته...
با مشکلات سخت روبرو بشیم...
مجبور باشیم از کسی نگه داری کنیم...(افراد پیر)
البته مشکلات مادی زیاد ذهنمو مشغول نمیکنه.اینایی که گفتم اصلی ترین بودن
من خیلی میترسم:302::302::302:
زندگیم خوبه اگه این ترس از آینده بذاره:316:
:72:
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
کنار مزار من نایست و گریه نکن
من آن جا نیستم
من نمی خوابم
من هزاران بادی هستم که می وزند
من درخشش الماسگونه ی برفم
من نور خورشید بر روی دانه ی رسیده ام
من باران پائیزی ام
وقتی در سکوت صبحدم از خواب برمی خیزی
من شتاب شور انگیر تندروی پرندگان هستم
که دایره وار در آسمان پرواز می کنند
من ستارگانی هستم که در شب می درخشند
کنار مزار من نایست و گریه نکن
من آن جا نیستم
من نمی خوابم .
lvlahtab عزیزم
از بزرگ شدن می ترسی ؟!
به این فکر نکن که از چه چیزهایی می ترسی . به این فکر کن که ارتباط تو با این ترسها چیست ؟!
تو به هر چه که باور داشته باشی همان برای تو شکل واقعیت می گیرد .
تو ارزش لحظه را درک نکردی که اگر ارزش و عظمت آن را درک کنی برای فردای از راه نرسیده حال و امروز را خراب نمی کردی .
تو زندگی نمی کنی چرا که ارزش لحظه را نمی دانی .
گذشته را فراموش کن امروز را زندگی کن و برای فردا برنامه ریزی و تدبیر .
قشنگ فکر کن .خودت را دوست داشته باش .عزیزانت را هم دوست داشته باش و به واسطه ی همین دوست داشتن ها امروز را خراب نکن . زندگی فقط همین لحظه ای است که در آن هستی و در آن نفس می کشی . از یک دقیقه بعد چه کسی آگاه است ؟!
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
[color=#FF1493]آنی خوبم
میشه بیشتر بهم انرژی بدی و کمکم کنی؟
وضعیت من داره بدتر میشه
الان همسرم در سفره تا هفته بعد هم نمیاد.میبینم خیلی وابسته تر از اونی هستم که فکرشو میکردم
کارم شده گریه.فقط میخوام تنها باشم.ناسلامتی الان تو فرجه امتحانات هستم
دریغ از یک کلمه درس!!!
همش میترسم سلامت برنگرده.نگرانم.این ترس بدتر شده
میشه بهتر یادم بدی چطور به آینده امیدوار باشم و در حال زندگی کنم؟
نمیدونم چرا اینطور شدم.خیلی زود بهم بر میخوره.زودرنج شدم.میخوام همه دوستم داشته باشن و بهم توجه کنن
اما وقتی منطقی فکر میکنم میبینم این ظواهر خیلی اهمیتی ندارن
خودمو وابسته کردم به توجه دیگران.
آره اعتراف میکنم منم وابسته هستم
از نوع دیگه.من دنبال جلب رضایت دیگران اونم به هر قیمت نیستم.اما توجه اونا رو میخوام
یادمه باران جان بهم گفت پرتوقع هستم.میشه اسمشو گذاشت همین.درسته
من از اطرافیان خیلی توقع دارم.تا جاییکه میگم توجه بکنن و این توجه باید از صمیم قلب باشه نه ظاهری.
خیلی غیر منطقی ام نه؟خودم هم متوجه هستم اما وقتی احساساتی میشم یادم میره
نمیدونم چه مرگمه؟
یه اخلاقی که دارم و دوستام هم بهم گفتن اینه که اگه بشینم واسه یکی حرف بزنم که گوش شنوا واسم داره
خودم اونقدر میگم که به نتیجه میرسم.گاهی متوجه میشم مشکلم اصلا اونی نبود که فکر میکردم.
گاهی هم 180 درجه نظرم عوض میشه.
آنی جان
شما بنظرم خوب میتونین کمکم کنین.منم بطرف مثبت اندیشی سوق بدین.
منو از ترسهام رها کنین لطفا
قول میدم شاگرد خوبی باشم:46:
:72:
[size=small]بقیه دوستان(غزاله خانم.می می ...)
شما هم بی سر و صدا نیاین و برین
درسته خانم آنی رو مورد خطاب قرار دارم اما به کمک تک تک شماها نیاز دارم
:72::72::72:
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
خانم گلم
عزیزم تو غیر عادی نیستی .
کاملا درک می کنم که از چه جایگاهی این حالتها را داری . تو توجه و نوازش مثبت می خواهی . این زیاده خواهی نیست . اما در یک نکته با تو اختلاف دارم و آن اینکه تو از اطرافیان و انسانها طلب نوازش می کنی و....و در نهایت وجودت را وابسته به آنها کرده ای و......و باز در نهایت برای خودت رنج و درد درست می کنی ( توجه کن رنج و درد درست می کنی )
باید روش و عادتهای خودت را تغییر بدهی
اما می شود با تماشای یک شاخه ی گل .شنیدن صدای یک بلبل . از تماشای رقص پروانه و گرمای تابش خورشید و از شنیدن یک موسیقی محشر و عالی پرواز کنی و به معنای حقیقی زندگی می کنی . نه اینکه انسانها و حضورشان و عزیز بودنشان را انکار کنی . اما اصل نوازش را از جای دیگری می گیری و فرع آن می شود انسان . چرا که انسان موجود اجتماعی است . در همین حد و نه بیشتر . اگر انسانی ما را نوازش مثبت کرد دستش درد نکند و اگر هم نکرد بیچاره و هلاک نوازش نشدن آن فرد نمی شوم .
این چیزها مسائلی نیست که بشود به تو تزریق کرد باید خودت به آن برسی . باید تجربه کنی و تکرار کنی تا به یک عادت در بیاد . نمی دانم روش خوبی هست یا نه . من اینگونه ام . برای من این روش بوی آرامش و امنیت می دهد من با این سن و سال آرامش عمیق و جاودانه نتوانستم از دست بشر و وابستگی به انسان بگیرم.
هزاران روش هست .
برای ترس هایت هم باید خودت را از دیروز تا امروز تحلیل و بررسی کنی .علت ترسهایت را ریشه یابی کن . و خودت را درجایگاه همان ترس قرار بده . ببین واقعا عمق فاجعه ی ترس تو به همان نسبتی است که توفکر می کنی.
مثبت اندیشی
همه ی انسانها مشکل دارند کیست که بتواند ادعا کند فرد بی مشکل و بی مسئله ای است . اما چشم انداز و وسعت دید انسانها ست که مشکلات آنها را ریز و یا درشت می کند .
خودت را باور کن . قدرتهای خودت را بشناس . قدرتهای کائنات را درک کن و به آنها ایمان داشته باش. پله پله عادت می کنی که باور کنی وضعیت امروز و آینده سخت تر از گذشته ای که پشت سر گذاشته ای نیست . و وقتی که قدرتهای خودت را در این سیر و آنچه پشت سر گذاشته ای باور کنی . زندگی تمام قد به تو لبخند خواهد زد حتی اگر از نگاه دیگران مشکلات تو مشکلات بزرگی باشند .
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
اني مهربونم ممنون منو تو فراغ همسرم تنها نزار لطفا:316:
امروز رفته بودم خونه مادر شوهرم اينا
از ساعت 2 تا 8 عصر
واي داشتم خفه ميشدم انكار برام زندان بود
دنبال بهانه بودم در برم نميشد
بيجاره ها كاريم ندارن ها حداقل مثل مادر شوهر خواهر شوهراي ديكه نيستن با اينكه كاهي حس حسادت مامانش كل ميكنه
ببينيد
من اصلا نميخوام كوجكترين تعاملي با اونا داشته باشم
خيلي حوصله ادمو سر ميبرن ارومن
ولي ميدونم فكر غلطي دارم
اما تو روحياتم خيلي اثر ميزاره اينطور بودنشون
از وقتي از اونجا اومدم دلم بدجور كرفته تقريبا بي دليل
يعني دليلش همون در كنار اونا موندنه
اونا كه عوض بشو نيستن
بس جكار كنم اينقدر الكي اجازه ندم غير مستقيم منو هم افسره كنن؟:72:
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
کسی قادر نیست حال ما را به هم بریزد مگر اینکه خودمان چنین اجازه ای به دیگران بدهیم .
این بندگان خدا که بنا بر گفته ی خودت به تو کاری ندارند.
این افکار و احساسات و دیدگاه توست که باعث افسردگی خودت می شود و نه آنها .
انصاف را در همه حال رعایت کن و سر دوربین را به سمت خودت بگیر .
شاید این افراد به واسطه ی سن و سال بالایشان قدری کسل کننده باشند، اما تو در درون خودت روحیه ای داری به نام روحیه موثر .
تو می توانی با استفاده از روحیه ی موثر خودت فضای خانه ی آنها را تغییر بدهی و به سمت شادی که با استاندارهای مذهبی آنها همخوانی داشته باشد ببری .
و از این 6 ساعتی که در آن فضا هستی دقایق خوش و خاطره انگیزی را با آنها داشته باشی و آنها هم از اینکه چنین عروس با روحیه و شاد ی دارند نهایت لذت را خواهند برد و بی صبرانه سعی خواهند کرد تا در دفعات بعد خودشان روحیه ی بهتری داشته باشند تا به تو در کنار آنها خوش بگذرد
دل تو برای دلبندت تنگ شده بهانه جویی می کنی . صبر کن عزیزکم . دلبندت از سفر به سلامت بر خواهد گشت و قدر یکدیگر را بهتر خواهید دانست . صبرکن .
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
اني خوبم بازم ممنون
من شادشون ميكنم اما خودم از درون كم حوصله هستم فقط ميخوام از اونجا فرار كنم
دلم ميتركه وقتي فكر ميكنم قراره يه عمرباهاشون تعامل داشته باشم
در ضمن قدري از اين حس حاصل اينه كه همش فكر ميكنم اونا هميشه مايه زحمت و دردسر ما هستن و خواهند بود( هم در لحظه حال و همان اينده اي كه قبلا درموردش كفتم)خب ميدونم در مورد اينده منفي بافي ميكنم ولي لحظه حالو جطور تحمل كنم
فكر ميكنم بهمون جسبيدن و دارن خفه م ميكنن
راستي اني خوبم
به اين قسمت اخر حرفات بيشتر از همه جيز نياز داشتم و جشمامو بر از اشك كرد
حس كردم تو بغلتم
يه حس اطمينان و ارامش عميق
كاش بيشم بودي و ميتونستم ارامشو در كنارت حس كنم از نزديك
بازم اكه وقت كردي اين حرفاي خوبتو از من دريغ نكن
اني
دوستت دارم:72::72::72:
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
روزی خواهد رسید که تو در جایگاه مادر شوهرت خواهی بود و آن روز دور نیست . به چشم بر هم زدنی از راه می رسد . دوست داری عروس تو چنین حرفهایی در مورد تو و همسرت بزند ؟!و چنین قضاوتهایی شما را و سبک زندگی تان را بکند ؟!
به آنها احترام بگذار واز اعماق وجودت و به دلیل خودت و نه همسرت به آنها مهر بورز همانگونه که مادر و پدر خودت را محترم می داری. فکر نکن مادر شوهر و پدرشوهر و قوم شوهر هستند . مهربانی کردن به سالمندان ارج و مقامی دارد . لذتی دارد اگر درکشان کنی . دستشان را بگیری و ببوسی . امتحان کن .
روزی که نباشند خواهی فهمید که وجودشان برکت است حتی اگر زحمت داشته باشند . مثل ما که در زمان کودکی برای آنها زحمت داشته ایم .
پدر شوهر نازنینی داشتم هر حرفش جواهر - یک راهنما و یک بزرگتر عاقل و دلسوز .
قدر خانواده ی همسرت را بدان . بزرگان سرمایه هستند . امروز که جوانی معنای حرف من را شاید به خوبی متوجه نشوی اما به مرور وقتی خودت بچه ای را ترو خشک کردی خواهی فهمید که بزرگترها این زندگی سخت و پرفراز و نشیب را چگونه پشت سر گذاشته اند .
عزیزکم تو در آغوش اصل کاری هستی . پنجره ی اطاقت را باز کن و یک نگاهی به آسمان بینداز .او در یک قدمی توست . دست خودت را به سمت او دراز کن . اوست که همه ی ما را در آغوش می گیرد در لحظه های دلتنگی . با تمام وجود او را حس کن . بو بکش . سرت را به سینه اش بگذار و عقده ی دل بگشا و بی نهایت است . مهرش بی منت است و.....
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
واااااااااااااااااااااااا اااااي
اني
من ديوونه تو هستم:302::302::302:
خيلي خوبي
ميدوني حرفات جقدر زودتر از انجه كه فكرشو كني روم اثر ميزاره؟:310:
ببين من دست برنميدارم ها
ولي الان خجالت ميكشم مثل كنه بهت بجسبم
ميدونم تابيكاي ىيكه سرت شلوغه
ولي بازم ميام سراغت
برميكردم حتما
سنجى:311:
:72::72::72:
:82:
خب منظورم از كلمه اخر
سنجد
بود:311: