-
RE: درددل های من با شما
سلام
تو تاپیکم مدیر برام از تمرکز زدایی گفته بود.شما هم باید تمرکززدایی کنی یعنی باید سعی کنی توجه ات رو از رفتارهای اونها برداری و به چیز دیگه توجه کنی.برا خودت هدف گذاری کردی؟اگه کسی بپرسه ازت که برای الان تا عید نوروز میخوای به چه جایگاهی بالاتر از جایی که الان هستی برسی بهش چی جواب میدی؟هدفهای کوچیکت رو واسه خودت مشخص کردی/؟به نظرم همینکارو باید بکنی یعنی شروع کن به هدفهای بزرگ و همینطور کوچیک گذاشتن برای خودت و تا وقتی که بهشون عمل نکردی راضی نباش از خودت چون ما گاهی رو کاغذ خوب مینویسیم اما همش رو کاغذ میمونه پس سعی کن هدفات عملی هم باشه تابتونی روش حساب کنی:72:
-
RE: درددل های من با شما
مهتاب جان ممنون از توضیحاتت.من تاپیکهای دیگه ات رو نخونده بودم ببخشید.
ببین عزیزم تو همه زندگی ها اختلاف نظر وجود داره ؛ با پدر زن و مادر زن ، با مادر شوهر و مادر شوهر ،با خواهر زن و خواهر شوهر و ... حتی بین زن و شوهر ها ، و این طبیعیه
شما نباید کل زندگی تو رو معطوف کنی به اینکه کی چی ازت میخواد تا انجام بدی. البته تنها شوهرت این میان با بقیه تفاوت داره چون جایگاهش با بقیه فرق داره و شریک زندگیته و اینکه زن و شوهر بر همدیگه حق و حقوقی دارن و باید با احتیاط برخورد کرد .
اما دیگران مثل خانواده هاتون در مرحله بعدی هستند که در برخورد و تعامل با اونها هم باید و شایسته ست که کمال ادب و احترام رو رعایت کرد و تا جایی که امکان داره و ناامنی روحی روانی ایجاد نمیکنه به خواسته هاشون توجه منطقی و عادلانه کرد .اما اینکه کل زندگی شما تحت تاثیر خانواده یکی از طرفین قرار بگیره و تمام فکر و ذکرتون اونها بشن اصلا درست و عاقلانه نیست چون از زندگی شخصی و خصوصی خودتون باز می مونین و اهداف زندگی خود تون رو فراموش می کنید.
از میان اطرافیان هر کی حرفی میزنه و انتظاری از آدم داره که اصلا امکانش نیست و محاله که به همه اون خواسته ها توجه کرد و همه رو راضی کرد چون سلیقه ها و خواسته ها و شخصیتهای اطراف ما متفاوته مگه اینکه آدم ریاکار و دورو باشه و پیش هر کسی مطابق میل اون رفتار کنه که البته این هم سخته چون تو جمعی که همه هستند ریاکاری هم لو میره و فایده نداره.
پس عزیزم خودت باش و خودت (نه اینکه دیگران رو نبینی!)؛ ضمن اینکه سعی کن تا حد امکان و در حد معقول احترام اطرافیان رو هم نگه داری .
وقتی با همسرت تنها هستید هرجور دوست دارید رفتار کنید و اصلا لازم نیست کسی از اسرار زندگیتون سر در بیاره حتی خانواده هاتون و این یکی از قرار مدارهاییه که اول زندگی باید با هم بذارید که رازدار هم باشید و کوچیکترین مشکل یا تصمیماتتون رو با خانواده ها در میان نذارید.
وقتی هم که تو جمعی هستید سعی کنید طوری رفتار کنید که هم شان و منزلت خود تون حفظ بشه و هم شان و منزلت دیگر حضار اعم از خانواده شما یا همسرتون یا بقیه بستگان.
اگر هم کسی با گوشه و کنایه باهات حرف زد خودتو ناراحت نکن و ساعتها نشین فکر کن ببین منظورش چی بود و اصلا منظوری داشت یا نه ؟اگه کسی خواسته یا انتظار معقولی اشته باشه مطمئن باش خیلی واضح و صریح بهت میگه و لازم نیست به در بگه تا دیوار بشنوه!
اگه لازم هم شد میتونی بگی عذر میخوام چون خودم با کنایه حرف
نمی زنم متوجه کنایه دیگران هم نمیشم برای همین خواهش میکنم اگه کاری دارید که من میتونم انجام بدم و کمکی بکنم واضح بهم بگید
خواهر خوبم تو با شوهرت زندگی خودتون رو میکنید هر لحظه که پیش دیگران نیستید پس فکر نکن و زندگی رو به خودت و احتمالا شوهرت سخت نکن فقط کافیه چند دقیقه یا ساعتی که مهمون هستید یامهمون دارید یه خورده مراقب رفتارتون باشید و رعایت حال دیگران رو بکنید
به قول آقای مدیر : وای طولانی تر شد:311:
موفق باشی:72:
-
RE: درددل های من با شما
مهتاب تو هم کتای تجسم خلاق را بخوان . کلا همه بخوانید . برای هر کسی خواندنش لازمه و تمرین کن و مهارت به دست بیاور .
کتاب " تجسم خلاق "
نوشته ی : شاگتی گواین
ترجمه ی : گیتی خوشدل
انتشارات : روشنگران و مطالعات زنان
-
RE: درددل های من با شما
سلام عزیزانم
گل بیرنگ عزیز
اتفاقا دیشب تاپیک شما و ارسال آقای مدیر رو خوندم و متوجه شدم که در مورد منم صدق میکنه ممنونم
موعود مهربان
متشکرم از توجه ات به مشکل من و پیشنهادات خواهرانه ت.اتفاقا من تابحال هیچ بی احترامی مستقیما یا باکنایه بهشون نکردم و خودشون هم اینو میگن که من کمتر از گل بهشون نگفتم.حتی اون چند باری که باباش به ناحق رومون داد زد و عصبانی شد(از روی عادت چون عصبیه) من یا چیزی نگفتم یا با حرفام آرومش کردم. خودش بعدا شرمنده شد.اما اینا رو من اثر خیلی بدی گذاشته.مثل ایجاد ترس و اضطراب ولی من اول اینطور نبودم.و چون همسرم هم فرد مضطربیه و من پیشش احساس امنیت نمیکنم این حسم تشدید میشه.اصلا شاید باعث ترسهام همین حس نا امنیه.
aniخوبم
ممنونم عزیزم.اتفاقا یه کاست از گیتی خوشدل دارم که اسمش تجسم خلاقه.بنظرم مال همین کتابه.نمیدونم به کتاب مربوطه یا نه.کاست که در مورد ریلکسیشنه کتاب چطور؟
دوستتون دارم
:72::72::72:
-
RE: درددل های من با شما
در ابتدا کتاب مربوط به ریلکسیشن است و در طی مطالب آن نحوه ی درخواست و تمایل و راه و روشهای جذب کائناتی است .
یعنی به عنوان مثال به تو یاد می دهد که
1- چطور ارامش خودت را در مورد مسئله ای که آزارت می دهد آرامش داشته باشی
2- در ذهن خودت چگونه تجسم خلاق داشته باشی تا بتوانی روابط خوب با مادر شوهر و خانواده ی شوهر را به دست بیاوری .
عمیق بودن درخواست و تجسم از لایه های درونی فکری .
3- دوام و بقا افکار و درخواستها و دریافت آن و چطور از لقمه حاضر و آماده فکرت دور شود !!
و......
-
RE: درددل های من با شما
سلام
چه خبره تو تالار؟خیلی شلوغ شده.ارسالهای امروز زیاده.
آدم نمیدونه کدومو بخونه
یکی از یکی بهتر
راستی میبینم خانم بی دل هم دوباره اومدن.خیلی خیلی خوشحال شدم.خیلی زیاد
جو تالار با وجود ایشون خیلی شاد میشه.نمیدونم چرا اینقدر دوستتون دارم خانم بی دل
شاید شما منو نشناسین
ولی من پیگیر ارسالهای شما و مشتریشون هستم همیشه
به تاپیک منم نظری بکنین
ببخشید اگه حرفام نامربوطه
نتونستم خوشحالیمو بیان نکنم.
راستی بچه ها اگه نظری داشتین درمورد مشکل من حتما خوشحال میشم بنویسین:72::72::72:
-
RE: درددل های من با شما
عزیزم ممنونم از اظهار لطفتون:46::43:
ببخشید من تازه امروز این تاپیک شما را دیدم. امیدوارم در این روزها آرامش به درون شما برگشته باشد. و امتحانات را به خوبی پاس کرده باشید. راستش احساساتی که شما ازش اسم بردید و اون حالتهاو افکار وسواسی و نگرانیها و یاد آوری مکرر صحبتها و رفتار دیگران را به خوبی درک کردم چون دیر زمانی این حالتها را بنده هم داشتم و گاهی برای یک مدت نسبتا طولانی باهاش سر کار میرفتم و در واقع خودم را تخریب میکردم! اما خوشبختانه توانستم کنارش بگذارم و الان نمیتونم بگم دقیقا چه تکنیکی را پیاده کردم. اصلا فکر کنم همین جوری فله ای یکسری روشها را خودم با سعی و خطا به کار بستم و به هر حال تمام شد. ولی یک چیز را مطمئن هستم و آن اینکه اعتماد به نفسم کمک زیادی به من کرد و دیگر اینکه وقتی دیدم هیچکی هیچ کاری ازش برای من بر نمیاد و منهم کل دنیا را نمیتوانم تغییر بدهم این بود که روی نکات مثبت خودم تمرکز کردم و سعی کردم خودم را بیشتر دوست داشته باشم.
-
RE: درددل های من با شما
سلام
خیلی متشکرم ازتون
مدتیه افکار منفی کمتر میاد سراغم
اما میدونم اگه اتفاق بدی بیفته حال و روزم بدتر میشه.
عین رانندگی میمونه،که تو خیابون مستقیم و خلوت درست روندن ماشین هنر نیست.باید تو شرایط سخت بلد باشی چیکار کنی
الان کسی کاری بهم نداره و در نتیجه حالم خوبه.
دارم سعی میکنم.از خوندن نظرتون خیلی خوشحال شدم
چون تقریبا تنها کسی بودین که بهم گفتین این حالات رو داشتین و کنترل کردین.
وقتی با کسی حرف میزنم که خودش هم این حالات. تجربه کرده حس خوبی بهم دست میده.اینکه من تنها نیستم.و مخصوصا که گفتین الان مشکلی از این بابت ندارین بهم امیدواری میده
کاش گذشت زمان و صبر کار خودشو بکنه و حساسیتها رو کمتر کنه
اما بعضیا میگن با گذشت ده ها سال مشکشون پابرجاست.تو همین تالار چند مورد رو دیدم
اما من امیدوارم به آینده
کاش میشد بگین چطور باهاش کنار اومدین
مرسی:72::72::72: