RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام دوستای گلم من چند روز به همراه خانوادم برای تمدد اعصاب رفتم مسافرت البته با اجازی خودش چون هنوزم میگه تا از من جدا نشدی زن قانونی من هستی و باید از من اجازه بگیری. راستشو بخواید انقدر راحت دیوونه بازی در می یاره که هنوز ازش می ترسم چون خیلی راحت بدون فکر این کارارو می کنه دو روز دیگه هم قراره با چند تا از دوستام برم شمال (اخه من کارمندم و چند روز مرخصی تابستانی گرفتم و اگه جایی نرم دیگه نمی تونم برم ترم جدید دانشگاهم شروع می شه و باید برم دانشگاه .البته اونم راضیه من برم مسافرت خوب راحتتر به کاراش می رسه منم تو خونه مزاحمش نیستم) یه سوال که خیلی بهش فکر می کنم دوست دارم بدونم اون بعد از طلاق بعد مدتی پشیمون می شه ؟؟شاید بگید دیگه مگه مهمه راستشو بخواید اره دوست دارم یه ذره عذاب و دلتنگی که من کشیدم اونم بکشه از خدا همیشه اینو می خوام.مطمئن باشید شما رو در جریان کارام می زارم اخه تنها جایی که راحت دردو دل میکنم.
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام عزیز دلم
خیلی ناراحت شدم از اینکه شوهر شما قدر گوهری که در کنارش هست رو نمیدونه به نظر من شما تمام تلاشتو کردی وحتی ذره ای به خودت عذاب اینکه جایی از کارت اشتباه بوده و یا برای نگه داشتن زندگیت کوتاهی کردی رو نده دیگه چیکار باید میکردی؟بجز اینکه براش دنبال دوست دختر بگردی...،
شوهرت هنوز از دید خودش جوونی نکرده و این رو شاید حق خودش میدونه ولی با یک تصمیم بچه گونه و از روی هوس با زندگی و احساسات تو بازی کرد پس مطمئن باش که جواب کارهاشو میگیره هیچ مجرمی از دادگاه الهی نتونسته فرار کنه شما اقلا این رو همیشه به خودت خواهی گفت که تمام تلاشتو کردی و سختیهایی رو که متحمل شدی برای عشق وزندگیت بود اما سختیها وعذابهایی که در آینده ای نه چندان دور به سراغ شوهرت میاد خیلی دردناک تر از عذابهای توست چون خودکرده راتدبیر نیست
یک بار با احساس برای زندگیت تصمیم گرفتی یک بار هم با عقلت اینکاررو بکن از خدا کمک بخواه، به هدف مهمتر زندگیت فکر کن و اون چیزی نیست جز رسیدن به آرامش...
با خدا باش و پادشاهی کن [color] بی خدا باش و هرچه خواهی کن [/color]:72:
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلم من برگشتم اما چه مسافرتی که از اول تا اخرش عصبانیت بود.رفتنش که با دعوا رفتم برگشتنش که که وقتی برگشتم حسابی کتک خوردم منم دست به کار ی زدم که شاید الان ابلهانه باشه اونم خود کش بود.
الان فرصت ندارم توضیح بدم اما وقتی فرصت کردم بر میگردم و کامل توضیح می دم:302:
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
اخه دختر خوب این کارا چیه میکنی؟
اخه خودکشی شد مبارزه؟ ایا واقعا به نتیجه مبرسی با خودکشی؟ این وسط اونی که حقش ضایع میشه اونوقت تویی فقط
عزیز دلم شوهر شما ثابت کرده که هنوز خیلی بچه هست ،و هنوز به اون مرحله از تکامل نرسیده که بتونه یه زندگی رو اداره کنه
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
نمی دونم چرا الان حتما می گید از نظر روحی مشکل داره اره دارم چون دیگه به اخر خط رسیدم چون از بس خدا خدا کردم جوابو نداد دیگه خسته شدم چقدر تحمل چقدر التماس چقدر از خدا بخوام زندگی من درست بشه اما نشه اره می گم جدایی اما برام سخته خیلیم سخته من که همجا با شوهرم بودم حالا هرجا که تنها می رم یاد زمانی می افتم که با اون بودم نمی تونم این تنهایی و بدون اون بودن رو تحمل کنم بعد 5سال تنها بشم تو شمالم بهم خوش نگذشت هرجا می رفتیم یاد دورانی می افتادم که با اون اومده بودم اخه چرا باید زندگی من خراب بشه چرا هر چقدر زاری می کنم خدام به دادم نمی رسه من از تنهایی می ترسم از بدون اون بودن می ترسم با تمام ظلمهایی که به من کرده اگه برگرده بگه فقط یک کلمه پشیمونم تموم دنیامو به پاش می ریزم اخه هرچقدر سعی می کنم قوی باشم نمی تونم دوباره حس تنهایی و بدبختی می یاد سراغم چیکار کنم خیلی داغونم خیلی خیلی. چرا خدام جوابمو نمی ده؟:302::302::302:
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
[color=#9370DB][size=small]عزیزم
فقط خدا خدا کردن که دردی از آدم دوا نمیکنه
شما خودتون هم باید در تصمیمات و کارهاتون دقت کافی رو داشته باشین،سعی کافی رو بکنین و در کنار اون از خدا هم کمک بخواین
شما انتخاب اشتباهی داشتین.بعد در طول زندگی هم همسرتون با عملش بهتون ثابت کرد که مناسب شما نبوده باز ادامه دادین و با مچ گیری و رفتارهای دیگه روتون به هم باز شده و قبح عمل ایشونو ریختین
الان با وجود اینهمه افتضاحی که همسرتون به بار آورده و نشون داده که مرد زندگی نیست چه اصراری دارین خدا نذاره جدا بشین.
شاید خدا چیزی رو در سر راهتون قرار بده که به ظاهر ناخوشایند باشه اما شما که نمیدونین چه حکمتی توش نهفته س.
چه تاکیدی به ادامه این زندگی دارین؟این دلتنگی شما تموم خواهد شد.آدم وقتی عروسکشم گم کنه دلش براش تنگ میشه چه برسه به شریک زندگی.اما باید اینبار دیگه از رو احساسات اشتباهاتتونو ادامه ندین.
اشتباه پشت اشتباه بعد میگین خدا کجاست.خدا به شما قدرت تفکر و اراده و اختیار داده تا همه چیزو نتونین گردن اون بندازین.مطمئن باشین اگه برگردین سر زندگی قبلیتون و وضعیتتون ادامه پیدا کنه باز میگین خدا چرا کمک نمیکنه.
تا خودتون آستین بالا نزنین چنین چشمداشت نامعقولی نداشته باشین.
عزیز دلم
با تعریفایی که کردی بنظرم صلاح شما در همون جداییه.جدایی هم درسته بده.اما بقول معروف باید بین بد و بدتر اولی رو انتخاب کرد.
با خود کشی و اینجور چیزا هم چیزی درست نمیشه.بیشتر به فکر خودت باش.
موفق باشی:72::72::72:
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام مهیای عزیز
خوشحالم که در جمع خودمون می بینمت .
چرا تنها عزیزم ، تو تنها نیستی
تو خودت رو داری ، یک زن با وفا با وقار و توانا . اینا کم چیزی نیست ، و اینجا هم که دوستان خوبی خواهی داشت ، تو رو درک می کنم ، شرایطتت اذیتت می کنه می دونم ، اما مطمئنم تو قوی تر از اونی که تسلیم این سختیها و مشکلات بشی و از پا در بیایی .
عزیزم روند شوهر تو ناشی از ضعفشه ، همین که تو پای بند به علاقه ات به اونی و تعهد همسری را محکم حفظ کردی نشونه قوی بودنته . پس اگر دقت کنی تو قوی تر از اونی که بخواد این شرایط برت غلبه کنه .
مطمئنم اگر اولین اولویت را برای خودت کسب آرامش قرار بدی رفته رفته به کمک دوستان بتونی راه کارهایی بیابی که مشکلت با همسرت رو مدیریت کنی ، میدونم ار عهدش برمیایی . فقط کافیه فعلاً مدتی فقط به آرامش خودت توجه کنی و رو همسرت و کارش تمرکز نکنی
باشه عزیزم ؟
دست به دست هم بدیم تا اول به آرامش درونی برسی ؟ و ببینی تواناییها قوتت رو ؟
منتظر پاسخت هستم .
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام خانومی
بعد از اینکه از مسافرت برگشیتن چرا دوباره بحثتون شد ؟؟ چرا دوباره دست روت بلند کرد؟؟
بعد از اقدامت به خودکشی عکس العمل همسرت چی بود ؟؟
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام عزیزم، درک می کنم که خیلی سختی کشیدی و تحمل کردی.. امروز از اول پستهاتون رو خوندم و توی ذهنم شخصیت محکم شما رو تحسین کردم..
میدونم فشار روتون خیلی زیاد بوده، اما عزیزم، همسر شما داره با کارهاش به خودش و زندگیش و شما آسیب می رسونه این درست نیست که شما هم دست به دست اون بدی و به خودت آسیب برسونی..
عزیزم، همسر شما فردیه که دنبال هیجان توی زندگیش می گرده، اون احساس کرده که بعد از ازدواجش زندگیش راکد شده و میخواسته با این کارهاش به زندگیش دوباره هیجان بده، در واقع اشتباه ترین روش رو انتخاب کرده، حالا قرار نیست اینجا اون رو محاکمه کنیم..
عزیزم، من بهت نمی گم صبر کن و این زندگی رو تحمل کن، میگم صبر کن تا بهترین راه رو انتخاب کنیم، راهی که کمترین آسیب رو به خودت بزنی، عزیزم، میدونم در مورد این مسئله اینطوری تسلیم نمیشی.. من همیشه میگم اگه قراره آسیبی به خودمون برسونیم، باید برای کسی باشه که واقعا ارزش این کار رو داشته باشه، یه هدف والا، در غیر این صورت ارزش خودمون رو پایین اوردیم...
حالا خودت فکر کنم عزیزم، ببین چقدر عزیزی و نباید دست از دوست داشتن خودت بکشی..
:72:
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
ممنون که تنهام نمی ذارین اما دیگه واقعا خسته هستم انگار یه ماجرا مدام داره برام تکرار می شه .دل کندن برام سخته فکر کردن به یه اینده نا معلوم برام خیلی سخته راستشو بخواین از خدام بود نمی فهمید من قرص خوردم و همون پری شب می مردم دیگه نا امیدم اره میگم من تو انتخابم اشتباه کردم چرا حالا که انقدر خدا خدا می کنم جوابم. نمی ده یا حداقل یه ذره اونو تنبیه نمی کنه خسته ام داغونم کاش میمردم کاش الان دیگه زنده نبودم دیگه چقدر بگم خدایا به دادم برس اصلا می دونید چیه دیگه به عدالت خدام شک کردم اون هر کاری دلش می خواد می کنه خدام هیچی بهش نمی گه ولی من هرچقدر گریه وزاری می کنم جوابمو نمی ده مصلحت من تو اینه که جدا شم و اسم یه زن مطلقه رو به دوش بکشم به گناه نکرده و فقط به خاطر هوس باز بودن شوهرم و تو جامعه پر از گرگ تنها باشم اخه چه عدالتی کو من نمیبینم .
اون با کار من فقط گفت بزار این چند مدت باقی مونده اعصابمون راحت باشه من اون شب که دست به این کار زدم تازه برگشته بودم اون شروع کرد به بهونه گرفتن تمام وسایلمو گشت ویه گوشی پیدا کرد اخه اون هروقط با من دعواش می شد گوشیمو ،تلفنو، وهر وسیله ارتباطی رو از من می گرفت تا به کسی زنگ نزنم منم اون گوشی رو قایم کرده بودم تا در مواقع اضطراری ازش استفاده کنم اما از اون جا که کافر همه را به کیش خود پندارد گفت تو اینو گرفتی تا به پسرا شماره بدی و من نفهمم و تا تونست منو زد به طوری که دیگه نمیتونستم روی یه پام به ایستم اومدم سمت کامپیوتر شاید تو انن تالار بیام یکم اروم شم اما اومد اونم قطع کرد رو کامپیوترم رمز گذاشت وگفت می رم بیرون تا 1ساعت دیگه بر میگردم منم تصمیم. گرفتم و گفتم تو دنیایی که حق همش با اونه من بهتره که خودمو از این زندگی پراز نفرت راحت کنم ام چه فایده نشد :302: