RE: اختلاف با همسر و ماندن سر دو راهي
سلام عزیزم
ببین کمی مهرمونتر با شوهرت باش کسی که سیگار میکشه هیچ وقت یکماهه ترک نمیکنه بهش محبت کن خانوادش مثل خانواده خودت بدون درست منم از سیگار خیلی بدم میاد ولی با شوهرت مدارا کن و بدون هر چی بیشتر بهش بگی ترک کن اون بدتر میکنه بهترین راه اینه که بهش محبت کنی و بیخیال سیگار بشی و بهش بگو خودت میدونی سلامتی خودت به خطر میافته به سیگار کشیدنش بی تفاوت باش وسعی کن تو خونه بذله گو و شیطون باشی و با شیطنت لااقل مدتی که تو خونس یادش بره سیگار بکشه در ضمن معده درد شوهرت عصبی باید باشه مشخص هست که خودخوری داره.توکل به خدا کن ایشالا درست میشه
RE: اختلاف با همسر و ماندن سر دو راهي
شوهرم وقتي که من خونه هستم جلو من سيگار نمي کشه . اون حتي موافعي هم که شاد بوده سيگار کشيده. اي خدا مکمک کن. دنبال يه مشاور خوب ميگردم تو شهر اصفهان:324:
شوهرم وقتي که من خونه هستم جلو من سيگار نمي کشه . اون حتي مواقعي هم که شاد بوده سيگار کشيده. اي خدا کمک کن. دنبال يه مشاور خوب ميگردم تو شهر اصفهان:324:
RE: اختلاف با همسر و ماندن سر دو راهي
من يه سوال داشتم من قبل از عيد تو قسمت مشاوره با مدير همدردي يه سوال پرسيدم شمارهاي هم که براي خودم انتخاب کردم 1365 بود ولي هرچي ميگردم جواب سوالم پيدا نمي کنم .کسي ميتونه کمکم کنه
RE: اختلاف با همسر و ماندن سر دو راهي
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پاييز باراني
من يه سوال داشتم من قبل از عيد تو قسمت مشاوره با مدير همدردي يه سوال پرسيدم شمارهاي هم که براي خودم انتخاب کردم 1365 بود ولي هرچي ميگردم جواب سوالم پيدا نمي کنم .کسي ميتونه کمکم کنه
سلام چرا کسي جواب منو نمي ده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
2 روز قبل با شوهرم خوب بودم و اگرم حرفي هم که ميزد و بدم مي اومد چيزي نمي گفتم . اما امروز که مادرش دوباره زنگ زد تا بره خونه برادرش و مادرش راببره خونه خودشون . عصبي شدم .خيلي ميخواستم جلو خودمو بگيرم اما نمي شه همه رفتارهاي بد مادش به يادم مياد.:302:
خيلي سخته فراموش کردن گذشته مخصوصاً وقتي ميبينم که خوانونده من چقدر براي شوهرم ارزش ميگذارند و لي خانواده او اينطور نيستند
RE: اختلاف با همسر و ماندن سر دو راهي
سلام انگار کسي منو تحويل نمي گيره . حداقل مدير همدردي جواب سوالمو ميداد که اون سوالي خصوص پرسيدم جوابش چي ميشد.
اما من هنوزم مشکلاتم به شما ميگم . پنجشنبه شب عروسي بود و اون روز من خونه بودم و شوهرم سر کار بود ساعت 4 که از سرکار اومد يهو به من گفت که من ميخواهم برم دنبال مامانم و از فولاد شهر بيارمشون عروسي ( ولي در صورتي که قرار بود پسر دايش اينکارو بکنه ) و ميدونست که من نوبت آرايشگاه دارم و به من گفت که الان ميبرمت اما برگشتن خودت بيا من خيلي ناراحت شدم چون زن پسر عمومم اونجا بود (از اينکه ميديدم شوهرم برام ارزش قائل نيست ) منم بهش گفتم خوب پسر داييت ميارشون يا چرا اون برادرت که نزديکتر مسافتش نمياره اونا را.خلاصه من رفتم آريشگاه اون رفت دنبال خانوادش و منم رفتم آريشگاه اما هنوز نرفته زنگ زد که خانوادش خودشون مياند منم بهش گفتم که کارم طول ميکشه از ما گفتن و از شوهرم نشنيدن چون دقيقاً نيم ساعت بعد دم در آريشگاه بود و همش بوق ميزد که اعصاب همه خورد شده بود و منم کارم نصف کاره ول کردم وقتي از آرايشگاه اومدم بيرون و خواستم سوار ماشين بشم بهم گفت که عقب بشين چون کرباتش خراب ميشه و منم حسابي آبروم جلو خانم پسزر عموم رفت و جالب تر اينکه شوهر من که اينقدر عجله داشت خودش آماده نشده بوداما من گوش ندارم و جلو نشستم تازه با دمپاي اومده بود دنبال من و رفتيم خونه تا آماده شد . وقتي هم که رفتيم عروسي اولش که پيش خانوداش نبود خوب بود اما همين که خواستيم بريم پيش اونا شروع کرد به فحش دادن و قتي هم که رفتيم پيش خانوادش فوراً رفت تا مشروب بخوره :302: بعدش سيگار کشيد نمي دونيد چقدر گريه کردم اولش باهاش قهر بودم اما بعدش يکم باهاش هم محلي رقصيدم و هم فارسي تا موقع شام شد بعد که از شام برميگشتيم ديدم آقا سيگار به دست با برادرش و دوست دختر برادرش و دختر خالش دارند حرف ميزنند فقط بهش گفتم متاسفم برات (اما نه جلو جمع)
من که حسابي عصابم داغون شده بود رفتم يه گوشه نشستم بعد گير داد که بيا بريم برقصيم بهش گفتم حالم خوب نيست نمي تونم اما خودش رفت و با دخترا رقصيد وقتي اين حرکتشو ديدم رگ قيرتم به جوش اومد داشتم ديونه ميشدم رفتم دستش گرفتم بهش گفتم نرقص اما اون گفت ميخواهم برقصم منم بهش گفتم منم ميرم و از عروسي اومدم بيرون 15 دقيقه تو ماشين نشستم ديدم ازش خبري نشد ديگه با ماشين راه افتادم وقتي حرکت کردم ديد دارم ميرم اما زنگ نزد وقتي رسيدم خونمون بهش زنگ زدم که من رسيدم بازم تحويل نگرفت 20 دقيقه بعد تازه زنگ زد کجايي منم تحويلش نگرفتم . لباسامو عوض کردم و رفتم تو پارکينگ که ماشينو جابجا کنم که يهو رسيد و از يقه مانتوم گرفت و سرم کوبند به در ورودي ساختمان بعدم با ماشين رفت هر چي بهش زنگ زدم که کيفه پولم تو ماشينه و پول ندارم کليد خونه هم تو ماشينه و نمي تونم برم خونه محل نذاشت به پدرش زنگ زدم به مادرش زنگ زدم هيچکدوم تحويل نگرفتند همش ميگفتند برو خونه تا صبح تا شوهرت برگرده هرچي اشک ميريختم که که کليد خونه ندارم هيچ کدومشون محل نمي ذاشتند به همراه دو تا برادراش زنگ زدم به خونه برادرش اما اونا جواب ندادند . خلاصه مجبور شدم ساعت 2 شب با تاکسي تلفني رفتم خونه مادرم اينا .ساعت 2:45 رسيدم وقتي زنگ خونه را زدم و در باز کردند . حسابي شوکه شده بودند . فرداي اون روزم هيچ کدوم از خانوادش زنگ نزد تا بالاخره به مادرم گفتم که زنگ بزنه و بگه تا کيف پولمو بيارند آخه همه مدارکم توش بود (مدارک سر کارم) و تکليف منم مشخص کنند پدرش گفت دوشنبه ميآييم اونجا . من خيلي ناراحتم چون شوهرم ميتونست بياد يا زنگ بزنه اما اين کارو نکرد تا امروزم هنوز نرفته خونمون قرار شده کيفمو و ماشينو ببره و بزاره خونه من ديروز نتونستم برم سر کار چون لباسي نداشتم و مجبور شديم با پدرم رفتيم کليد ساز اورديم.اين 3 روز همش با قرص آرامش بخش خودمو آروم ميکردم . کمکم کنييد خواهش ميکنم ميخواه جدا بشم
RE: اختلاف با همسر و ماندن سر دو راهي
پاییز بارانی عزیز سلام
یک نگاه کوتاه به ارسالخای اخیرت بنداز خانومی
خیلی بهم ریخته ای تو این حالت اصلا نمیتونی رابطه ای که درش هستی رو مدیریت کنی و روی همسرت تاثیر گذار باشی
شما باید اول خودت رو اروم کنی تا بتونی شخص دیگه ای رو از اشتباهاتش باز داری
اولا که تو عصبانیت تصمیم نگیر یعنی خیلی راحت و با عجله نگو می خوام جدا بشم چون این تصمیم از روی فکر نیست بلکه بسته به شرایطی که درش هستی و ممکنه خیلی زود پشیمون بشی پس صبر کن تا آروم بشی
رفتارهای شوهر شما پر از اشتباهات فاحشه ولی بیا منکر این نشیم که شما هم شدیدا بی سیاست و عجولانه تصمیم میگیرین
خروج شما از عروسی و اون نوع برخورد اصلا درست نبوده باید صبر میکردین و در عروسی کاری میکردین که همسرتون انقدر در کنار شما بهش خوش بگذره که دیگه نره دنبال همصحبتی با کس دیگه ای یا سیگار کشیدن و رقصیدن کنار اشخاص دیگر باید ناراحتیتون رو نگه میداشتین تا در خلوت به همسرتون بگید نه این که کاری کنید همه بفهمند و از شما نقطه ضعف بگیرن
شما با دست خودتون نقاط ضعفتونو به خانواده همسرتون نشون دادین و بدترین راه رو برای جلب توجه همسرتون انتخاب کردین
با این روش نه تنها نمی تونید ایشون رو به راه راست هدایت کنید بلکخ خ.دتونم ارزش و احترامتونو از دست میدین
شما به جای اینکه تعادلتونو از دست بدین و این طوری برخورد کنید میتونستید خودتون پیش قدم بشین برای اینکه همسرتون رو اونقدر سرگرم کنید که از کنارتون تکون نخوره نه اینکه با لجبازی بهش بگین من نمی رقصم تو هم نرقص
بهتر اول چند روز خودتو آروم کنی و حسابی به نکات ریزی که در همسرت هست دقت کنی و باید ببینی در چه زمان هایی همسرتون بیشترین تا ثیر پذیری رو از شما دارن و سعی کنید خودتونو مقاوم تر از الان بکنید
فعلا رو خودت کار کن
ببخشید اگه حرفام یکم تند بود
RE: اختلاف با همسر و ماندن سر دو راهي
من هم با بلوم عزیز کاملا موافقم، دختر خوب باز هم عجله کردی؟ چرا اینقدر به فکر نظرات دیگران هستی؟ پیش دختر عموم، پیش خانواده اش، آخه شما باید اول احترامت رو پیش همسرت ببری بالا تا بعد خودش کم کم احترام شما رو پیش همه خواهد داشت. همسر شما نقطه ضعف شما و حساسیت های شما رو دونسته و حالا یا آگاهانه و یا ندونسته داره شما رو پیش دیگران به اصطلاح بی احترام میکنه؟ در ثانی شما اگر اونقدر متین و با احترام باهاش برخورد می کردید نیازی نبود که منتظر احترام از طرف همسرتون پیش خانواده اش باشید، خود اونها حتما در مقابل رفتارهای پسرشون و شما، حتما شما رو انتخاب می کردند، اما شما با یه جورایی ببخشید رفتارهای بچه گانه تون باعث شدید که خانواده ی همسرتون هم ارزشی برای شما قائل نباشند!
یادمه وقتی من هم توی دوران نامزدی رفتارهای مشابه رفتارهای شما رو داشتم، منتها با یه تفاوت! و اون اینکه اون قدر عاقلانه و محترمانه با خانواده ی همسرم برخورد کرده بودم که اگر حرف و حدیثی هم پیش مییومد این همیشه همسرم بود که از طرف خانواده اش سرزنش میشد بابت رفتارهاش! من نمی خوام بگم که این رفتار درست بوده اما می خوام بگم که تمام احساسات و عصبانیت هات رو درک می کنم و خوب لحظه به لحظه ی احساست رو می فهمم، اما عزیز دلم، داری راه رو اشتباه می ری؟
چرا همش بحث، چرا همش انتقاد، چرا کاری نمی کنی که محبوب قلب همسرت باشی؟ چرا به این موضوع فکر نمی کنی که هدفم این باشه که تمام قلب همسرم رو مال خودم کنم، نیازی نیست که وقتی می خواد بره دنبال مادرش اینها، قصه بخوری یا دعوا کنی؟ کافی بود بگی ( با یه ناز و عشوه ی زنونه): آخه! من می خواستم وقتی از آرایشگاه برمی گردم ببینی که چه شکلی میشم؟ دوست داشتم تو اولین نفری بودی که من رو می دیدی؟ اما خوب، اگه کار داری برو! شب می بینمت! خودم آژانس می گیرم می یام! فقط یادت باشه که خیلی دوست داشتم اگه می تونستی خودت بیای دنبالم! با یه لبخند!همین کافی بود که اگر این دفعه نشد، دفعات بعد به تو بیشتر اهمیت بده!
در ضمن اون موقعی که اومد دنبالت، کافی بود بری بیرون یا نه پشت تلفن با دو تا کلمه قربون صدقه رفتن و بعدش هم گفتن این جمله که عزیز دلم! شما هم برو آماده شو، من هم به آرایشگره میگم که عجله داریم زودتر آماده ام کنه! بعدش یکدفعه می ریم مراسم، باشه، فدات شم!
مهم نیست که دیگران چی فکر می کنن، مهم اینه که خودت توی زندگیت خوشبختی رو احساس کنی! اگر به چشم دیگران و در ظاهر هم خوشبخت باشی اما در باطن وجودیت از زندگیت ناراضی باشی، مطمئن باش که موفق نمیشی و همیشه احساسات بدی خواهی داشت؟! چرا اینقدر سریع عصبانی میشید و از کوره در میرید! وقتی توی ماشین نشستید کافی بود که از کت و شلواری که یا لباسی که انتخاب کرده، تعریف می کردید، از حسن سلیقه اش! و یا حداقل با زبون شیرین بهش می گفتید که به نظرت چه شکلی شدم؟
وقتی رفتید پیش خانواده اش، چرا شما سعی نکردید که با خانواده اش با احترام تر و صمیمی تر برخورد کنید و همین طور رفتار مبنی بر احترام و عشق با همسرتون پیش اونها داشته باشید؟
کافی بود موقع رقصیدن از اینکه کنار همسرتون هستید ابراز خوشحالی می کردید! و می خندیدید به جای قهر کردن!
درسته که رفتارهای همسرتون مناسب نبوده، اما آیا فکر نمی کنید که اگر این رفتارها رو انجام می دادید حتما حتما پایان اون شب بهتر از این وضعیتی بود که شما برای ما توصیف کردید؟
RE: اختلاف با همسر و ماندن سر دو راهي
از دوستاي عزيزم delو bloom ممنون بابت نظراتون .
منم تو ماشيون که بوديم باهاش خوب حرف ميزدم . ميدونم من لجم از اين ميگيره اون خيلي بي مسئوليت حالا هم که قهريم باز از من پول ميخواهد .تازه ديروز اومده بود خونه اول که پولهاي تو کيفم برداشت بعدشم گفتم ماشين بزار اما دوباره ماشينم برد . نمي دونم چي کارش کنم . من نسبت به مشروب و سيگار خيلي حساسم .نمي تونم بيخيال اين موردا بشم :302:
RE: اختلاف با همسر و ماندن سر دو راهي
دوست خوبم فکر می کنی با دعوا و لج بازی و همین طور طعنه و کنایه این مشکلاتت برطرف میشه؟ شما باید بتونی خیلی عاقلانه و با سیاست و همین طور درایتت این مشکلاتت رو برطرف کنی و اولین و بهترین راه حل همینه که شما بتونی به خودت مسلط باشی! باید بتونی خودت رو کنترل کنی تا بتونی روی همسرت و رفتارهاش هم یه کنترل عاقلانه و منطقی داشته باشی!
شما نباید بهش زنگ می زدید، حالا که کار به اینجا کشیده بود شما باید منتظر می موندی تا همسرت دنبالت بیاد و همین طور چند روز بهش فرصت می دادید و همین طور به خودتون تا بتونید بهتر و بیشتر فکر کنید در مورد مسائلتون!
من فکر می کنم با ادامه ی این روند نه تنها شما و همسرتون روز به روز از هم دورتر میشید بلکه خود شما هم روز به روز از هدفتون هم دور میشید و مسائل بی اهمیت و حاشیه ای هست که تمام ذهنتون رو پر میکنه و بعد از یک مدت دچار حالات افسردگی و خستگی میشید!
پس بهتره یه کم بیشتر فکر کنید، بهتره یه لیست بنویسید از مواردی که واقعا توی زندگی شما وجود داره و باید که اصلاح بشه! و بعد برای خودتون اولویت بندی کنید که چه چیزهایی اولویت بیشتری خواهد داشت!
بعد هم حتما یه لیست از ایده آل های ذهنی خودتون و مواردی که دوست داشتید حتما توی زندگی تون باشه رو بنویسید و البته فراموش نکنید که این لیست رو هم باید اولویت بندی کنید!
حالا شما یه لیست دارید از لوازمات و ابزارهایی که دارید و یه لیست از مواردی که می خواهید داشته باشید! باید حتما روشی برای پیاده سازی و رسیدن به این موارد وجود داشته باشه و البته هر مشکلی راه مخصوص به خودش رو می طلبه! شما با دلخوری، دعوا کنایه و طعنه و دوری و خودخوری و همین طور بی احترامی به جایی نمی رسید همین طور که در این مدت نتونستید چیزی رو عوض کنید، پس باید خیلی عاقلانه فکر کنید و تصمیم بگیرید!
شما باید حتما یه لیست هم از ویژگی های خوب همسرتون داشته باشید و روشهایی برای تقویت این ویژگی ها!
خواهش می کنم خیلی دقیق بشین و فکر کن و در این مدت هم سعی نکن که با همسرت مثل یه دشمن برخورد کنی! بهتره ابتدا فکر کنی و بعد خیلی قاطعانه و البته با رعایت حد و حدود زندگی زناشوئی به سمت همسرت بری و مثل یه دوست ازش بخوای که خوب به حرفهات فکر کنه و بهش فرصت بدی!
و البته گذر زمان و صبوری شما بسیار بسیار می تونه تاثیر گذار باشه!
امیدوارم که بتونی با قاطعیت یه زندگی خوب و پایدار رو برای خودت و همسرت بسازی!؟:46:
RE: اختلاف با همسر و ماندن سر دو راهي
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
پس بهتره یه کم بیشتر فکر کنید، بهتره یه لیست بنویسید از مواردی که واقعا توی زندگی شما وجود داره و باید که اصلاح بشه! و بعد برای خودتون اولویت بندی کنید که چه چیزهایی اولویت بیشتری خواهد داشت!
بعد هم حتما یه لیست از ایده آل های ذهنی خودتون و مواردی که دوست داشتید حتما توی زندگی تون باشه رو بنویسید و البته فراموش نکنید که این لیست رو هم باید اولویت بندی کنید!
حالا شما یه لیست دارید از لوازمات و ابزارهایی که دارید و یه لیست از مواردی که می خواهید داشته باشید! باید حتما روشی برای پیاده سازی و رسیدن به این موارد وجود داشته باشه و البته هر مشکلی راه مخصوص به خودش رو می طلبه! شما با دلخوری، دعوا کنایه و طعنه و دوری و خودخوری و همین طور بی احترامی به جایی نمی رسید همین طور که در این مدت نتونستید چیزی رو عوض کنید، پس باید خیلی عاقلانه فکر کنید و تصمیم بگیرید!
شما باید حتما یه لیست هم از ویژگی های خوب همسرتون داشته باشید و روشهایی برای تقویت این ویژگی ها!
خواهش می کنم خیلی دقیق بشین و فکر کن و در این مدت هم سعی نکن که با همسرت مثل یه دشمن برخورد کنی! بهتره ابتدا فکر کنی و بعد خیلی قاطعانه و البته با رعایت حد و حدود زندگی زناشوئی به سمت همسرت بری و مثل یه دوست ازش بخوای که خوب به حرفهات فکر کنه و بهش فرصت بدی!
و البته گذر زمان و صبوری شما بسیار بسیار می تونه تاثیر گذار باشه!
امیدوارم که بتونی با قاطعیت یه زندگی خوب و پایدار رو برای خودت و همسرت بسازی!؟:46:
دوست گلم از راهنماييت ممنون . ميخواهم اينکارهاي که گفتي انجام بدهم .امايه سوال من قبلاً خيلي با هاش در اين مورد صحبت کردم و چون ميدونستم عاشق بچهاست بهش گفتم بخاطر فرزندي که در آينده داريم بيا و دست از اين کارهات بردار( دخترمون ناراحت ميشه اگه ببينه باباش اينکارا رو ميکنه)خودشم ميگه قبول دارام اما فقط در حد حرف .
دوست گلم من واقعاً نسبت به سيگار و مشروب حساسم نمي دونم چجوري حساسيتمو کم کنم يه مدت به سيگار کشيدنش کاري نداشتم اما صبرم تموم شد .
يه نکته ديگه تينکه همسر من فکر ميکنه چون من شاغلم بايد همه جوره کمکش کنم و سعي نمي کنه سختي بکشه مثلاً امروز زنگ زده و ميگه پول نداريم ميخواهم سکه را بفروشم و ماشينو ببرم تعمير گاه منم بهش فتم اون سکه را برادرم داده و من خيلي دوستش دارم تازه 10 هم حقوق ميگيريم چند روز صبر کن اما مي گه سکه را بفروشم . به نظر شما چي کار کنم