RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
سلام ببین دوست من حرفت واسه یه زن خیلی گرون تموم شده و همون طور که خانم آنی اشاره کردن همین که بعدش شرطا ش رو کامل قبول کردی و ازش جدا خوابیدی واسش مسلم شده که دوسش نداری و واست جذاب نیست...
اما به نظر من تنها کاری که الان باید بکنی این هست که باهاش صحبت کنی و احساس واقعیت رو بهش نشون بدی .یعنی باید یه جوری سعی در دیدن ایشون داشته باشی .اصلا فکر نکن که ممکن هست که توسط خانمت پس زده بشی .اگه یک بار گفت نه تو دوباره برو .اگر باز ردت کرد باز هم اینقدر تلاش کن و واسطه بفرست تا بتونی تنهایی باهاش حرف بزنی.
چون به عقیده من 1 ماه فرصت خوبی بوده تا یه مقدار اروم شه .خلاصه به نظرم که ایندفعه کوتاه نیا و حتما باهاش صحبت کن و حتی اگه شده دستت رو رو قران بذار که تو اون حرفو الکی زدی و واسه خاطر این زدی که از اون حرفش رنجیدی که گفته برو به یه دکتر خودت رو نشون بده.و بگو این خیلی به یه مرد بر میخوره و بعدش من با بچگی خواستم با اون حرفم تلافی کنم...
اما یه نکته و همونطور که خانمت خواسته نذار که کسی از مشکل واقعیتون باخبر بشه چون باخبر شدن بقیه باعث میشه که زنت خیلی بیشتر بهش بربخوره.
اما همونطور که خودت اینکارو میکردی تا هنوز ندیدیش براش هر روز اس ام اس های عاشقانه بفرست.ایمیل عاشقانه .حتی اگه جوابت هیچکدوم رو نده .تو باید که اینکارو بکنی.واسش گل بفرست.حتی اگه اهل نوشتن هستی در تمام این شبهایی که تنهایی واسش نامه های عاشقانه و ابراز پشیمانی بنویس و وقتی رفتی که اونو ببینی اون نامه ها رو بذارتو یه جعبه قشنگ بهش هدیه بده.اصلا میتونی که از همین امشب شروع کنی و این نامه ها رو هر شب بنویسی و روز ولنتاین نامه ها رو همراه با یه هدیه قشنگ یه جوری به زنت برسونیشون.چون شنیدم که خانم ها از اینکارهای عاشقانه خوششون میاد حالا نمیدونم زن تو چطوری هست .
و هر طور که شده سعی کن که باها ش صحبت کنی و در ابتدا که میخوای صحبت کنی همش ابراز ندامت کن و اینکه تو از اون حرف عصبی شدی و خیلی بهت برخورده و بچگی کردی و این حرفو زدی که تلافی کنی(و خلاصه همش رو این حرفی که ایشون زده و جوابی که تو دادی مانور بده اونم نه با حالت طلبکاری بلکه با محبت و اینکه یه بچه بازی بوده که تو پشیمونی) .حتی اگه بی محلت کنه و نپذیره تو با مهربانی و عطوفت باهاش برخورد کن و دوباره بهش بگو.
خلاصه به نظرم باید تمام سعیت رو بکنی تا دل زنت رو بدست بیاری.یه بار با بی تفاوتی شرطاش رو پذیرفتی ولی این بار با تمام روشهایی که بلدی و دوستان کمک میکنن زنت رو برگردون.چون به عقیده من با این تعریفایی که از خانمت کردی یه فرشته رو از دست دادی...
ایشالا که همه چیز درست میشه و بعدش هم که خانمت برگشت دوباره بیا تا واسه اون مشکلت در مورد مسائل جنسی هم صحبت کنیم .حتی شاید لازم شد که بعدش دوتایی چند جلسه پیش یه مشاور خوب برین تا مشکلتون حل شه.اما الان چیزی که مهمه اینه که از خانمت رفع سوءتفاهم بشه و برگرده... بعدش هم حتما باید اون مشکل رو حل کنی..
:72:
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
به نظر من هم دوستان راهنمایی های خوب و جامعی رو انجام دادن و تنها می مونه عملکرد شما و نتیجه گیری! اما دوست خوبم فکر نمی کنی که شما با گفتن اون جمله و البته پذیرفتن تمامی اون شرایط و البته این نکته که اصلا دوران بارداری برای کسی که بعد از 6 سال بچه دار شدن، دورانی نیست که توش پر از تنش و بحث باشه! من فکر می کنم که شما خیلی راحت تر و بهتر می تونستید که همسرتون رو راضی کنید و مهم تز از اون اینه که اگر زنی مردش رو عاشقانه دوست نداشته باشید مطمئن باشید که به هیچ وجه نمی تونه بهش محبت کنه، چه برسه به اینکه تمام وجودش رو در اختیار این مرد قرار بده...
شما در مورد غرور همسرتون صحبت کردید که بعضی مواقع عاشق غرور همسرتون هستید، اما فکر نمی کنید که با این کارها، همون غرور رو زیر پا گذاشتید و با گفتن این حرف اون هم توی اوایل دوران بارداری بهش فهموندید که از این کارهاش خوشتون نمی یاد و بچه خوب بهانه ای هست برای ترد کردن ایشون و راحت شدن از این وضعیت!!!!!!
و البته من به شخصه معتقد هستم که بیشتر زنان عاشق اون محبت و توجه و رابطه ی پرمحبت قبل از رابطه هستند تا خود اصل رابطه، که البته اگر اصل را هم بخواهند جرم بزرگی نکرده اند، و خانوم شما در دوران حساس بارداری که براش خیلی مهمه که اون رو دوست دارید یا بخاطر بچه حاضرید که از ایشون بگذرید؟ و شما با بحث و تنها گذاشتن و بی محبتی به ایشون ثابت کردید که تنها بچه مهم هست و البته غیرمستقیم و باز هم در مراحل بعدی مستقیم بهشون ثابت کردید که از این رفتارهای ایشون خسته شدید و همه ی اینها برای زنی که تمام فکر و ذکر و تلاش و محبتش و وجودش رو برای شما میگذاشته خیلی سخت و سنگین تموم میشه..
خواهش می کنم به توصیه های دوستان خوب از جمله نقاب گرامی و آقای کامران توجه کنید و حتما سعی کنید که هر چه سریعتر، اون قدری که به همسرتون فرصت ندید که از این اتفافات پیش آمده برای خودش کوهی از غم و غصه و اختلاف و سوء تفاهم و مسائل جبران ناپذیر درست کنه!!!!!!:300:
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
واقعا ازتون ممنونم که اینقدر به مشکل من توجه می کنید.
من از خودم خجالت می کشم که جواب این همه خوبی خانومم را اینجوری دادم.
این روزا بیشتر وقت دارم با خانواده ام باشم. وقتی زندگی خواهر و برادرام را با زندگی خودم کنار همسرم مقایسه می کنم بیشتر حسرت اون روزا را می خورم.
وقتی می بینم زنای دیگه همیشه دنبال یه نفر می گردن که معایب شوهرشون را بشمرن یاد زن خودم می یوفتم که هیچوقت از من پیش کسی انتقاد نمی کرد.حتی حالا که می خواد ازم جدا شه ازم بد نمی گه.
می دونم خیلی بد کردم. نباید این مسئله را اینقدر بزرگ می کردم.
انگار ادم تا نعمتایی را که داره از دست نده قدرشونو نمی دونه.
زنم خیلی خوشحال بود که بارداره. تو این چند سال بخاطر فشار کاری نمی تونستیم بچه دار شیم.
حالا هم که این جوری شد. وقتی فهمید بارداره از ازمایشگاه تا خونه هزار بار گفت من دارم مامان می شم. خیلی خوشحال بود ولی من شادیش را بهم زدم.
اگه بهم فرصت بده حاضرم هر کاری کنم تا اشتباهمو جبران کنم.
من حالشو از مادر و خواهرش می پرسم. مادرش ازش خواسته بره مشاوره ولی گفته بعد از طلاق می رم. می گه اگه اشتباهم باشه بازم می خوام طلاق بگیرم, دیگه نمی دونم چیکار کنم.
قراره مادرش را ببرم پیش مشاورم. مشاورم می خواد با مادرش صحبت کنه تا ببینه وضعیتش چه جوریه.
زیاد نمی تونم برم خونشون. پدرش هیچ وقت ازم خوشش نمی یومد. فکر می کنه من برا دخترش کم ام. حالا که این جوری شده که دیگه اصلا چشم دیدنمو نداره. پدرش با طلاق موافقه.
من خیلی سختی کشیدم تا بتونم باش ازدواج کنم, حالا دارم از دستش می دم.
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط koloni
واقعا ازتون ممنونم که اینقدر به مشکل من توجه می کنید.
من از خودم خجالت می کشم که جواب این همه خوبی خانومم را اینجوری دادم.
این روزا بیشتر وقت دارم با خانواده ام باشم. وقتی زندگی خواهر و برادرام را با زندگی خودم کنار همسرم مقایسه می کنم بیشتر حسرت اون روزا را می خورم.
وقتی می بینم زنای دیگه همیشه دنبال یه نفر می گردن که معایب شوهرشون را بشمرن یاد زن خودم می یوفتم که هیچوقت از من پیش کسی انتقاد نمی کرد.حتی حالا که می خواد ازم جدا شه ازم بد نمی گه.
می دونم خیلی بد کردم. نباید این مسئله را اینقدر بزرگ می کردم.
انگار ادم تا نعمتایی را که داره از دست نده قدرشونو نمی دونه.
زنم خیلی خوشحال بود که بارداره. تو این چند سال بخاطر فشار کاری نمی تونستیم بچه دار شیم.
حالا هم که این جوری شد. وقتی فهمید بارداره از ازمایشگاه تا خونه هزار بار گفت من دارم مامان می شم. خیلی خوشحال بود ولی من شادیش را بهم زدم.
اگه بهم فرصت بده حاضرم هر کاری کنم تا اشتباهمو جبران کنم.
من حالشو از مادر و خواهرش می پرسم. مادرش ازش خواسته بره مشاوره ولی گفته بعد از طلاق می رم. می گه اگه اشتباهم باشه بازم می خوام طلاق بگیرم, دیگه نمی دونم چیکار کنم.
قراره مادرش را ببرم پیش مشاورم. مشاورم می خواد با مادرش صحبت کنه تا ببینه وضعیتش چه جوریه.
زیاد نمی تونم برم خونشون. پدرش هیچ وقت ازم خوشش نمی یومد. فکر می کنه من برا دخترش کم ام. حالا که این جوری شده که دیگه اصلا چشم دیدنمو نداره. پدرش با طلاق موافقه.
من خیلی سختی کشیدم تا بتونم باش ازدواج کنم, حالا دارم از دستش می دم.
سلام،
کاملا معلومه احساسات همسرت چقدر جریحه دار شده!
ببین با این سیاست انفعالی به هیچ جایی نمیرسی...
پدر خانومت با طلاق موافقه، چشم نداره ببینتت...برا همین نمیری خونشون؟!!!
میدونی با این کارت کمک میکنی، تا خانومت روز به روز از تو دورتر بشه؟!
کمک میکنی و فرصت میدی، تا رفتارهای اشتباه تورو هر روز برا خودش مرور کنه و ازت بیشتر فاصله بگیره؟
سخت به دستش آوردی اما اسون داری از دستش میدی...
خیلی اسون...
من اگه فرشتهای مثل این خانوم رو تو زندگیم داشتم، تا الان زمین و زمان رو به هم ریخته بودم...
حالا پدر خانومت از تو خوشش نیاد...که البته تا حدی هم حق داره...
اشتباه بزرگی کردی، باید تاوان سنگینی هم بدی...
بذار خانومت جدیّت تورو ببینه...ببینه واقعا دوستش داری و برا از دست ندادنش هر کاری میکنی...
حتی اگه شده کتک خوردن از پدر خانومت!
بجنب تا دیر نشده...:300:
برو اونجا و تا ندیدیش نیا بیرون!
کامران
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
من به عنوان یک مرد شما را مقصر صد در صد می دانم... و به نظر من همسر شما یک زن ایده آل برای زندگی است و تمام مواردی را هم که از ایشان بیان کردید و گاهی اوقات عیب او برشمردید در واقع جزء محاسن او است...
حرفی که شما به او زدید( عدم جذابیتش) برای هر همسری بسیار سنگین و نابخشودنیست و تمام عکس العمل ایشان قابل درک و توجیه است...
با توجه به اینکه شما مقصر صد در صد هستید ( چه خوشتان بیاید چه نیاید) باید تمام هنر خود را در منت کشی و خشوع و خضوع در برابر ایشان به کار بگیرید... اگر ایشان از شما دل بریده باشند که موضوع خیلی جدی تر می شود و ممکن است با منت کشی زیاد هم ختم به خیر نشود..به هر حال امیدوارم بتوانید نظر مساعد همسرتان را دوباره جلب کنید.
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
سلام
برادر عزیز بدون هیچ مقدمه ای باید بگم که حتما باید شرایطی رو پیش بیارید و با همسرتون صحبت کنید
با پیغام داد ن و دیدن مادخانومتون و دیگران به نتیجه ای نمی رسید باید با خودش حرف بزنید حتی شده اگه برید توی خونه بست بشینید تا از اتاق بیاد بیرون یا اینکه هرروز برید اونجا تا حاضر بشه با شما صحبت کنه اگه این کار و انجام بدید می فهمه که برای شما ارزش داره
باید به هر زبونی شده بهش بگید اون حرف و تو عصبانیت بهش زدین و از ته دل نبوده
این هفته هفته ی عشق فرصت خوبیه برای جذب همسرتون عشقتونو بهش نشون بدین
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
کلونی عزیز
میشه بگید تا قبل از این مشکل ، مسئلتون رو چه جوری با هم درمیان میذاشتین؟ و با چه روشی مشکلتون رو حل می کردین؟؟
باید شرایطی پیش بیارید که بتونید دلیل طلاق رو از زبون خودش بشنوید. شما فعلا محبت کنید. هر جور که بلدید ( گرفتن هدیه ، گل ، ارسال نامه - همین احساسی رو که ازش دارید و تو ارسالهای بالاتر برا ما نوشتید- و...
من با معذرت خواهی با این شدت و حدتی که دوستان میگن موافق نیستم. باید شرایط رو برا مذاکره فراهم کنید.
خودتون دوتا با هم حرف بزنید.
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
ممنون از لطف و توجهتون.
من قبول دارم اگه کارم به اینجا رسیده مقصر خودم بودم, قبول دارم که طرز برخوردم باخانومم درست نبوده ولی اینکه بعضی از دوستان دلایل منو برای این طرز برخورد بی جا می دونن جای تعجبه. فکر کنم دلایل کافی برای به وجود اومدن این مشکل بوده. تنها اشتباه من این بود که با مشکلمون درست برخورد نکردم.
نمی دونم اقایونی که می گن اینا جز محاسن یه زنه مجردن یا متاهل.ولی می دونم جایگاه زن و مرد با هم فرق می کنه. من تا حالا هیچ جا نشنیدم یه خانوم تا این اندازه برای روابط جنسی مشتاق بوده. تا بوده حرف از امتناع و ناز کردن خانوما بوده. نمی دونم اقایون تجربه اینو داشتن که خانومشون, ناموس و عزیزشون برای روابط جنسی چونه بزنه. خیلی حس تحقیرامیزیه. من از خانومم حرف می زنم, نه دوست دختر یا معشوقه. از یه رابطه محکم و مقدس, نه یه رابطه هوس الود. زن مقدس ترین عضو یه خانواده است. من بهترین چیزی که تو زندگیمون بود را عشق و محبت میدونم ولی اگه این سوال را قبل از این جریانا از خانومم می پرسیدم میگفت بهترین لحظه های زندگیمون موقعه سکسه. ابن حرفا را خیلی راحت و بدون هیچ خجالتی میزد.
من این سالها صبر کردم تا شاید با گذر زمان اروم تر بشه شاید پخته تر بشه و بفهمه چه جوری رفتار کنه ولی تغییری بوجود نیومد.
با همه این حرفا من خانومم را دوست دارم و همه جوره قبولش دارم. گناه من بی توجهی به احساسات خانومم بوده که الانم دارم تاوانشو می دم.
بعضی دوستان گفتن با سماجت برای دیدن خانومم جلو برم. من قبلا هم این کارا کردم رفتم خونشون ولی نمی یاد منو ببینه. خانوم من اگه کاریو نخواد نمی کنه. تو این چند سال حساب منو از عالمو ادم جدا می دونست برای همین تا حالا این روی لج و لجبازیشو ندیده بودم ولی انگار حالا دیگه براش یه غریبه ام. بقول خودش اگه چیزیو بخواد بدستش می یاره ولی انگار دیگه منو نمی خواد.
قراره مادر خانومم کمک کنه تا بتونم باش صحبت کنم. تموم امیدم به این قراره تا بتونم ازش معذرت خواهی کنم البته اگه اون منو ببخشه. اگه نتونم دلشو بدست بیارم عالمو و ادمم واسطه بشن بام زندگی نمی کنه. قبلا خیلی خوشحال می شدم که دیگران رو زندگیمون تاثیر نمی زاشتن. تصمیم گیرنده همیشه خودمون بودیم.من و همسرم. حالا که دیگه منو به حساب نمی یاره, نظرات دیگرانم روش تاثیر نمی زاره کاریو می کنه که خودش بخواد.
انگار تموم خوبیاش داره برعلیه خودم استفاده میشه.
خانوادم می رن دیدنش. رفتارش با اونا مثل سابقه. هنوز مادرمو مامان صدا می کنه ولی میگه ما از هم جداشیم بهتره.
قبلا با یه شاخه گل خوشحال می شد. انگار دنیا را بهش داده بودم. گلو خشک می کرد می زاشت تو اتاقمون. حالا با هیچی نمی تونم خوشحالش کنم. براش هدیه خریدم تا وقتی دیدمش بدم.سرو وضعم همیشه خیلی براش مهم بود باید از این قیافه افسرده در بیام. نمی دونم دیگه باید چیکار کنم تا نظرش عوض شه.
مادرخانومم دوست داره اشتی کنیم.مشاورم بهشون گفته کمکم کنه تا باهم حرف بزنیم.
نمی دونم دیگه باید چیکار کنم که برگرده سر خونه زندگیش. خیلیا به زندگیه ما حسرت می خوردن. اگه اون بخواد دوباره می تونیم همون زندگیو داشته باشیم.
این روزا اصلا حالم خوب نیست انگار اعتماد به نفسمو ازم گرفتن. وقتی کنارم بود خیلی احساس غرور می کردم. وقتی یه جای کارم می لنگید انقدر ازم تعریف می کرد که باورم بشه من بهترین مرد دنیام با یه اشتباه کوچیک. حالا اصلا انرِِِژی و اعتماد به نفس ندارم.
یکی از دوستان پرسیدن قبلا با مشکلات چه جوری برخورد می کردیم. قبلا با هم حرف می زدیم خیلی زود مسئله حل می شد. اصلا هیچ وقت کارمون به کش مکش نمی کشید. هر وقت از کار اون یکی ناراحت بودیم می گفتیم. رفع سو تفاهم می شد بعدشم با یه معذرت خواهی تموم میشد. یکی از خوبیاش همین بود که اگه اشتباه می کرد راحت عذر خواهی می کرد.
اصلا قهرمون به دو روز نمی کشید سریع حلو فصل می شد. اهل ناز کردن و قیافه گرفتن نبود. نمی دونم حالا یه دفعه چرا اینقدر عوض شده.
به نظرتون وقتی دیدمش چیا باید بگم تا نظرشو عوض کنه؟
یه سوال دیگه اگه من نخوام طلاقش بدم می تونه طلاق بگیره؟
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
سلام
اول از هر چیز متأسفم که چنین وضعیتی پیش اومده .
اگر فرصت صحبت با او را پیدا کردی . باید سعی کنی معذرت خواهیت منفعلانه نباشه که بیشتر باورش میشه که حرفت مبنی بر عدم جذابیت درست بوده . و فعال برخورد کردنتون هم اینطوریه که روشن و واضح بیان کنی منظورت چی بوده ، اونم به این شکل که لذت مواقعی که ایشان در جایگاه مطلوب واقع می شده و شما خواهان بوده ای و حتی گاه خجالت می کشیدی رو بهش بگی و بگی که اونجور روندت خیلی برام شیرین بود ، وقتی این حالتت عوض شد و کمتر فرصت می دادی من طرفت بیام و برام ناز کنی و .. ... و من خواهان باشم با این که خیلی خوب رابطه زناشویی رو پیش می بردی یه چیزیو احساس می کردم کمه ، و نمی فهمیدم چرا روند قبلت برام قشنگ تر بود ، اما اشکالم این بود که نتونستم درست بیان کنم و تو برداشتت این بود که خودت برام جذاب نیستی در حالی که من منظورم روش بود . و منظورم این بود که دلم می خواهد بیشتر برام ناز کنی و بزاری بیشتر من طرفت بیام و تو هم قبول کن اشتباهت این بود که اینو نمی دونستی که دنیای مردها اینه که بیشتر دوست دارند خواهان باشند و این بهشون لذت میدهد که زن براشون مقصود و مطلوب باشه و نازش رو بکشند و تو این فرصت رو از من گرفته بودی و... اشتباه من این بود که اول درک نکردم که چطوری این رو باید بیان کنم که درست منظورم رو بفهمونم و همینطور نمی باید برنامه تو رو برای از هم بریدن و به اون شکل زندگی کردن رو می پذیرفتم ، پذیرفتم که تو آروم بشی و فکر می کردم بعدش از این حال بیرون میایی اما متأسفانه تو ادامه دادی و من رنج می بردم . این ندانستن من در بیان منظورم مستحق این برخوردها و رانده شدن با یکدندگی نیست .
حالا هم ازت تقاضا دارم برگردی به زندگی چون من واقعاً بهت علاقه دارم و تمام خوبیهات جلو چشممه و هیچ کس جای تو رو نمیتونه تو قلبم بگیره ( همون نظری که از نوشته های شما حس کردم رو دارم میگم و بهتره خودتون تکمیلش کنید ) هیچ کدوممون بی اشتباه و آدم کامل نیستیم ، مهم اینه که به کمک هم اشتباهاتمون رو بفهمیم و اصلاح کنیم و من آماده اینم که مسئولیت اشتباهاتم رو بپذیرم و اصلاحشون کنم و ازش بخواهید منظورتون از اون عدم جذابیت رو در ذهنش اصلاح کنه و به زندگی برگرده .
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
koloni محترم
به نظرمن شما در حصار چهارچوب ها و قوانین و فیلتر هایی که برای خود ایجاد کرده اید این نقطه قوت همسرتان را درک نکرده اید و دست به بازی مرد سرد مزاج زده اید !!!!!!حال این توضیحات قشنگ قشنگ در مورد زن چنان است و مرد چنان در شرایط فعلی و البته زمانی که همسرتان با شما زندگی می کرد کمک کننده نبوده و نیست .
حال سرمنشا این باورها و چهارچوب ها از کجا آمده ؟!!واقعا نیاز به ریشه یابی دارد .
از نظرمن مسئله شما در حال حاضر تنها برگشت همسرتان نیست . بلکه مسائل ریشه ای تری در زندگی شما وجود دارد که باید به رفع آن اقدام کنید و بعد اقدام به برگشت همسرتان کنید .
بیائید اینگونه فرض کنیم که خانم شما نیازمند مرتفع کردن نیاز های جنسی خود به همین شکلی است که تا کنون دیده اید و ...( به درست و غلط آن کاری ندارم چرا که ایشان حضور ندارند و ما صدای ایشان را نمی شنویم و آگاه نیستیم که ایشان تمایل دارند در نحوه ی تمایلات خود در آینده از چه خط مشی وباوری پیروی کنند ).
اما شما
شما در دسترس هستید و تا حدی که فضای مجازی اجازه می دهد از شما مسائلی را می دانیم و برمبنای آن راهنمایی می کنیم و نظرات خود را بیان می کنیم .
و بازهم به نظر من ، شما تا زمانی که با خودتان بر سر این مسئله کنار نیایید ، برگشت همسرتان معنا ندارد و جریان زندگی شما در جایی دیگر و به نوعی دیگر و البته با شدت بیشتر به همین روز دچار خواهد شد . برای خود کاری کنید و از مشاورتان در این مورد نظر خواهی کنید و .........
از دید من مشگل اصلی در شما است و این عدم حضور و تمایل همسرتان به ادامه زندگی و سقط جنین همه و همه نمادی از یک مشگل ریشه ای دیگر است که نیازمند بررسی علمی و ریشه ای است . پس در حال حاضر به جای اینکه به این فکر کنید که باید به همسرتان چه بگوئید تا به زندگی برگردد به خودتان بپردازید و مشکلات خود را مرتفع کنید که در صورت برگشت همسرتان مسائل به نوعی دیگر تکرار نشود .
و در صورت ریشه یابی مشکلات و درمان شما ، همسرتان با تمایل و رضایت کامل به زندگی برخواهد گشت و ...
البته توجه می دهم که من و سایر دوستان کارشناس نیستم و این نظر و برداشت ها شخصی است و من نیز چنین برداشتی از مشگل شما کرده ام . تا نظر کارشناسان امر آقای سنگ تراشان و نقاب چه باشد ؟