RE: چطوری با این خواهر و برادر رفتار کنم؟
ممنونم baby جان
نه عزیزم خیالت راحت باشه من آدمی هستم که در هیچ شرایطی به پدر و مادرم بی احترامی نمی کنم و به خاطر همین تودار بودنم و بیان نکردن نارضایتی خودم به اونا خیلی سختی میکشم و رو لبم خنده هست و تو دلم آتیش.میدونی خیلی سخت که نخوای ناراحتی درونت نشان بدی و از ته دل بخندی فقط می خوام این دوران عقد بگذره و ناراحتی و کدورتی پیش نیاد.مثلا دیشب دوباره یه متلک دیگه :خواهرم رفت چندتا عکس هنری گرفت و برادرم گفت با شوهرت بیا اینجا عکس بگیرید نبرتت زیر طاق مرودشت ازت عکس بگیره.بابا می گفت دختر باید بره دنبال خواستگار پولدار نه اینکه با یه گدا گشنه از خودش بدتر ازدواج کنه.باور کن شدم مثل یه بادکنکی که هر آن احتمال ترکیدنش وجود داره.شوهرم از این رفتارها کوچکترین اطلاعی نداره و هر وقت پیشش هستم همه غصه هام یادم میره فقط برام دعا کن که به خیر و خوشی برم سر زندگیم واقعا صبر کار سختی هست تا حالا که از پسش بر امدم .
دیشب دختر عموم که حدودا 17 ساله هست میگفت فقط می خوام شوهر پولدار کنم و بخورم و بخوابم و بابا تحسینش میکرد.و بلند میگفت آفرین آفرین.
RE: چطوری با این خواهر و برادر رفتار کنم؟
سلام عزیزم این چیزا مواردی نیست که بخوای به خاطرش حرص بخوری تنها راهش اینه که بیتفاوت باشی وجوابشونو بدی بهشون بگو زنه یه ادمه فقر و خوب بودن بهتر از زنه یه پولداره پست بودنه من مهم اینه که با شوهرم خوبم اگه پولدار بود وروزی یه بار کتکم میزد خوب بود اگر شما از زندگی اینو میخواید خوب برید دنباله پولدارش مطمئن باش اونا از روی خامی این حرفو میزنن منم یه خواهر دارم با وجود اینکه وضع مالی خوبی نداره ولی دائم ادعای کلاسش میشه ودوست داره جاهای باکلاس خونه بگیره با کرایه های سنگین به من میگه تو زیاد به شوهرت رو میدی و خساست میکنی حالا با گذشت چند سال زندگی من خیلی جلوتر از اونه ومن خداروشکر میکنم که اونموقعها تحت تاثیر حرفاش قرار نگرفتم خواهر و برادر گاهی اوقات میشن اصلی ترین مشکل ادم منم خواهر و برادر فهمیده و خوبی ندارم ولی سعی میکنم خودم تو زندگی با عقل خودم حرکت کنم سعی کم زودتر عروسی بگیرید و بری سر خونه وزندگیت و هربار حرفی زدن جوابشونو بدی وبهشون بفهمونی که به اونا زندگی تو هیچ ربطی نداره
RE: چطوری با این خواهر و برادر رفتار کنم؟
مارال عزیز
ممنونم از کمکت
راستش من نگرانیهام به شوهرم نشون نمیدم و تو خودم میریزم و دیروز سمت چپ بدنم به سوزش افتاده بود و از دهنم در رفت و به شوهرم گفتم و اون گفت این از علائم فشار عصبی. مگه چیزی ناراحتت میکنه ؟ بهش گفتم نگران آینده هستم و اون در جواب گفت : من مثل شیر اینجا هستم نمی خواد نگران چیزی باشی اگر یک تار مو از سرت کم بشه دنیا رو به آتیش میکشم من زن مریض و عصبی نمی خوام دیگه نبینم نگران باشی فقط خنده خنده خنده.
از این به بعد تصمیم دارم نسبت به حرف همه بی تفاوت باشم واصلا حرف دیگران به من ربطی نداره. امروز حالم خیلی بهتره و استرس ندارم. واقعا شوهر خوب نعمت .از همگی ممنونم شاد باشین