-
RE: راه حل چيست؟
سلام،ممنون از مطالبتون،خيلي به دردم خواهد خورد ، ولي باور کنيد من آدمي نيستم که همش به فکر حساب و کتاب باشم بلکه اين همسرم هست که دائم اينو وسط ميکشه،ميخوام يه نمونه بهتون بگم ،مثلا ما تو عروسي 10 تا همش عکس گرفتيم منظورم اصلا به تعدادش نيست با اينکه دلم بهتر و بيشتر ميخواست ولي الان که چند ماهي است گذشته بهش ميگم يه آلبوم بخريم تا اگه کسي خواست عکسها رو نگاه کنه زشت نشه که آلبوم نداريم يا بهش گفتم عکسامون اينقدر که دست بهش ميخوره خراب ميشه ولي ميدونيد چي پيشنهاد ميکنه ميگه ببين تو خونه مامانت آلبوم اضافي ندارن،يا رفتيم بيرون که بخريم از آلبوم هاي خيلي ارزون 1000 تومني ميخواست بخره،يا يه نمونه ديگه پول موبايل من يه ماه پنج هزار تومن اومد اينقدر ناراحت شد که چرا با تلفن اداره به اين و اون زنگ نميزني؟چيکار داشتي که اينقدر برات اومده؟الان هم وقتي موبايلم رو چک ميکنه و ببينه من با موبايل به خونه مامانم يا داداشم يا... که کار واجب داشتم زنگ زدم حسابي ناراحت ميشه و بد و بيراه ميگه که تو به فکر زندگي نيستي، ميگه چرا داري بيخودي براي مخابرات کار ميکني؟خوب من چيکار بايد بکنم وقتي ناراحت ميشه و همش حق رو به خودش ميده،وقتي هم تا به اين حد نسبت به پول و خرج کردن حساسيت نشون ميده با وجود اينکه منم مثل خودش کار ميکنم ،خوب نا خودآگاه منم نسبت به پول و خرج کردن و حقوق و ماديات حساس ميشم و متاسفانه بيشتر نگران آينده ميشم و متاسفانه پاي مقايسه هم مياد وسط و با خودم ميگم چرا شوهر منم مثل همه شوهراي ديگه دست و دل باز نيست؟چرا خواسته هام براش اهميت نداره؟خوب حق بدين اين فکر رو بکنم که همش فکر خودشه،به فکر پول دار شدن خودش،همه چيز رو هم بالاخره واسه آرزوهاي خودش ميکنه،تازه اگر هم اينجوري نکنه چه ارزشي برام داره در صورتي که من الان به چيز ديگه اي که خيلي هم ناچيزه نياز داشتم و با داشتن اون خوشحال ميشدم،شايد بعدها قدردان زحماتم باشه اما چه فايده وقتي الان هم ميتونست نشون بده نه اينکه يه کاري بکنه که من فکر کنم بايد فقط کار کنم،هيچي نبايد بخوام ، اگه اون چيزي خواست منم بگم باشه،خوب عزيزانم فکر نميکنيد اينها کافيه تا منو افسرده کنه،نا اميد بکنه،مغزم رو قفل کنه،هر کاري بکنم همش اين حس رو داشته باشم که يه روز تو اين زندگي دور انداختني خواهم شد؟
-
RE: راه حل چيست؟
سلام مي مي عزيز :72:
اگر مايل بوديد آدرس ايميل خودتون رو در اختيار بنده قرار بديد . خوشحال ميشم بتونم از اين طريق راهنماييتون كنم .
-
RE: راه حل چيست؟
خوب، خانوم گلی من بهت حق می دم که کم کم با این رفتارها توی زندگی دچار افسردگی بشی؟ اما واقعا چرا با آرامش و به دور از طعنه و کنایه، همون جوری که حرفهای دلت رو برای ما می زنی برای همسرت بازگو نمی کنی؟ البته با یه تبصره: اینکه از قبل بدونی از چه کلماتی استفاده کنی؟ چه لحنی ؟ و مهم تر از اون قصدت این نباشه که بخوای همسرت رو متهم کنی؟ بهش بگو می خوام در مورد احساساتم باهات حرف بزنم! هیچ قصد و غرضی هم ندارم و تنها از شما می خوام که به حرفها گوش کنید؟ یادت باشه که حرفهات خیلی هم طولانی نباشه و با کلمه ی " من" شروع بشه. تازه چرا کم کم باور همسرت رو به سمت دست و دلباز بودن نمی بری؟
-
RE: راه حل چيست؟
سلام del عزيز
بخدا خيلي سعي کردم بهش بگم،چند بار هم بهش گفتم ميدونيد به چي ختم ميشه به اين که من نمک نشناسم،قدر کارهايي که برام ميکنه رو نميدونم،هر چي اون برام انجام ميده من نميبينم،تو دوران نامزدي هم بعضي مواقع سر اين حرف دعوامون ميشد خيلي ناراحت ميشد بهم ميگفت تو قدرنشناسي،اون موقع مجبور ميشدم با مثال آوردن از ديگران بفهمونم اينايي که ميگه به نظر خودش زياده ولي اکثر مردم از اين بيشتر ميکنن يا لااقل افرادي که اطرافمون هستن بيشتر ميکنن،شايد بعضي موقع ها جواب بده ولي بخاطر خصلت حساستي که داره باز هم سعي مينه مقاومت نشون بده،خيلي دلم ميخواد يه بار همه چيز رو بهش بگم بدون اينکه دعوايي پيش بياد ولي مطمئنم چون دعوا پيش مياد و متاسفانه خيلي هم بد عصباني ميشه ميترسم،از يه طرف مدام با تبصره و ماده هايي که برا خودش قائل ميشه خودش رو پاک پاک ميدونه و حرفاي من ميشه پوچ و شايد هم به ضرر خودم تموم بشه و خودم گناهکار بشم و پشيمون از اينکه اين حرفها رو زدم،در ضمن تحت تاثير حرفهاي مامانش هم هست،مثلا مامانش برميگرده بهش ميگه راحله(منظورم يکي از خواهرشوهرهامه)اينقدر واسه زندگيش دل ميسوزونه که همه حقوقش رو تمام و کمال به شوهرش ميده و هيچ توقعي نداشته،يا وقتي شوهرم مثلا برميگرده به مامانش ميگه که براي روز عيد قربان فلان چيز رو خانواده اش(يعني خانواده من) آوردن
، مامان شوهرم اگه بگه"ما که براي راحله(به طور مثال ميگم)خودمون برديم بازار و براش هرچي خواست برا هديه عيد براش گرفتيم،خانواده اونها دلشون نيومد اينکار رو بکنن؟"تازه بدتر از اينها رو تو گوش همسرم فرو کرده بودن که هديه عيد قربان حق توهست،چرا بدون اينکه ازت بپرسن فلان چيز رو خريدن،يا بهش گفته بودن که "خواستن سرت کلاه بذارن اين هديه اي که خريدن در مقابل هديه اي که ما پارسال براي زنت برده بوديم خيلي کمه"يعني همه اينها رو بهم گفت و تازه ناراحت بود که من چرا ناراحت شدم يعني همه رو به خودش حق ميداد،خوب بگين با اين وضعيت و اين اخلاق همسرم چه طور ميتونم باهاش راحت حرف بزنم،باور کنيد وقتي ياد حرفا و کاراش ميفتم ديونه ميشم،وقتي به اين فکر ميکنم چقدر من تو دوران نامزدي سختي کشيدم تا برام چيزي بخره،برام عروسي بگيره، به اينکه خانوادش کما بيش موضوع رو ميدونستن ولي هيچ کاري نکردن تا قانعش بکنن ،تازه بعضي هاشون هم از اين کار همسرم راضي بودن واقعا ناراحت ميشم و همينطور از خانوده همسرم بخصوص مامانش و باباش بيزار ميشم ،خيلي دلم ميخواد اين ها روهم بهش بگم ولي مطمئنم که فقط دعوا ميشه و منم که کتک رو خوردم و بدوبيراه شنيدم.
-
RE: راه حل چيست؟
به نظر من نیازی نیست که به همسرت بگی که دیگران بیشتر از این کارها رو برای خانومهاشون انجام دادن، شما فقط بابت کارهایی و خریدهایی هرچند کوچیک که برای شما انجام داده، اولا تشکر می کنی، میگی: " بابت همه ی چیزهایی که برام خریدی ازت ممنونم، راستش می دونم که بهم علاقه داشتی که این کارها رو برام انجام دادی، دوست هم دارم که الان فقط چند کلمه از خودم و احساساتم بگم و دلم می خواد که گوش کنی، تازه، چقدر هم خوشحالم که می بینم تو رو دارم که اینقدر به فکر آینده و زندگی مون هستی! ( یه لبخند کوچیک هم از سر رضایت بزن) بعدش بهش بگو، من دوست ندارم که توی زندگی مون مدام حرف پول و مسائل مادی باشه بخاطر اینکه مطمئنم که تو اون قدر مدیریت اقتصادیت خوبه که اصلا دیگه جای نگرانی برای آینده نمی مونه، فقط یه موضوعی هست که بعضی موقع ها وقتی بهش فکر می کنم ناراحتم میکنه و اون اینه که دوست دارم بعضی موقع ها یه هزینه های کوچیکی رو هم برای خودم و اصلا برای شما، از پولی که پس انداز می کنیم با هم بریم خرید یا تنهایی، این جوری منم با خریدن بعضی چیزها خوشحالترم، سرحالترم، زندگی مون هم قشنگ تره!" بعدشم ازش تشکر کن که به حرفهات تمام و کمال گوش داده و اگر بتونی با یه بوس کوچولو همه چیز رو تموم کن.
ببین برای اینکه این مساله توی زندگیت باز بشه و بتونی به خواسته هات برسی باید صبور باشی و به نظر من برای دفعات اول تا همین جا میتونه بهترین باشه و کم کم و آهسته آهسته که همسرت رو به شنیدن صدای قشنگ و لحن ملایم و صحبت های منطقی عادت دادی و اینکه غر نمی نی، پرتوقع نیستی و خوبهاش رو هم می بینی، باید صبور باشی و انتظار نداشته با چندین بار تکرار این حرفها به نتیجه ی بزرگی برسی!
باید از سیاست زنونه ی خودت استفاده کنی، به حرفهای خواهر و مادر و این جور کارها هم کاری نداشته باش! وقتی گفت: مادرم این جوری میگه، خیلی ملایم و در حد یه جمله بگو: من فکر می کردم با مردی ازدواج کردم که خودش برای زندگیمون تصمیم میگیره! و مستقله، و اصلا هم خاله زنک نیست!!! البته با لبخند ملیح نه با طعنه و نیش و کنایه، بعدش هم سریع موضوع رو عوض کنه.
فقط باید صبرت رو بیشتر کنی، تا موفق بشی!!!! چون چندین سال هست که همسرت به این وضعیت عادت کرده، و البته روی تک تک این پول ها برنامه ریزی کرده، تو باید نم نم به سمت خودت بیاریش!
هر روز هم توی حرفهات حرف پول رو نزن، لطفا! به زندگیت رنگ و بوی عشق رو بده عزیز دلم!:46::43:
-
RE: راه حل چيست؟
del عزيز سلام
بخدا حرفات اميدوارم ميکنه و ناراحتيم رو کمتر،راستش همسرم يه خوبي که بشه گفت و شايد بدي ازطرفي ديگه اينکه وقتي باهاش خوب حرف ميزنم و به قولي دختر خوبي هستم و کاملا با حرفاش موافق و هم جهت با اونه و ناراحتي تو چهره ندارم خيلي خوشحال و عاشقانه رفتار ميکنه اما اگه حرف و رفتار خانوادش روش تاثير نذاره،دل عزيز ميتونم خواهش کنم بيشتر راهنماييم کني و کمکم کني هم شما و هم تموم اعضا واقعا احتياج به کمک و راهنمايي دارم تا يه کم آروم بشم و اميدوار به آينده،چون بعضي مواقع خودم هم از اين همه ديد منفي که دارم خسته ميشم،همش فکر ميکنم خانوادش دارن از من يا همسرم سوء استفاده ميکنن يا همينطور همسرم از من،يا فکر ميکنم همسرم يه روز منو ول ميکنه و ميره،يا خانوادش ميخوان زندگيمون رو خراب کنن و....
-
RE: راه حل چيست؟
سلام عزیزم
من نوشته هات رو خوندم. راهکارهایی که دوستان ارائه دادند خیلی خوبه .البته خیلی صبر و حوصله می خواد که من مطمئنم تو میتونی به نتیجه برسی
خانمی پیشنهاد می کنم کتاب راز را بخوانی.فیلمش هم موجوده.خیلی مفید و موثره.
به هر چی فکر کنی همان برات اتفاق میفته.
موفق باشی عزیزم
-
RE: راه حل چيست؟
سلام به همه دوستان تالار
راستش ازتون ميخواستم خواهش کنم کمکم کنيد تا زندگي ام رو بهتر کنم،راستش شوهرم با کارايي که کرده و متاسفانه دعواهايي که پيش اومده حس ميکنم ديگه اون اعتماد به نفس کافي رو ندارم،نميتونم نظرم رو قاطع بگم چون تا به حال نظري که دادم چون مخالف نظر همسرم بوده اون علاوه بر مخالفت ، مسخره هم کرده تازه کلي هم دعوا و شايد کتک کاري هم پيش اومده و بخاطر همين ديگه نميتونم و طاقت ندارم جر و بحث پيش بياد، و از طرف ديگه از اين که اينطور ديکتار داره ازش بدم مياد،حس ميکنم تبديل به يه آدم ماشيني شدم که فقط بايد قبول کنم،نبايد ناراحت بشم،هيچ قدرت و اقتداري از خودم ندارم،فقط بايد کار کنم و پول در بيارم و آخر سر دو دستي تقديم همسرم کنم تا اون باشه که تصميم بگيره چيکار بايد بکنيم و من هم بخاطر اينکه مشکلي پيش نياد به ظاهر قبول بکنم،از خودم بدم مياد که با همچين آدمي ازدواج کردم،از همسرم هم بدم مياد که چه راحت شخصيتم رو خورد ميکنه و فقط الکي ميگه دوست دارم،دوست داشتنش هم آخر سر ختم ميشه به رابطه جنسي فقط در همين حد،نظر خانوادش براش خيلي مهم تر از منه و متاسفانه فقط در تلاشه که اونها رو راضي کنه،اگه ممکنه کمک کنيد و راهنماييم بکنيد،وقتي يه تفاوت عقيده اي پيش مياد اينقدر که دعواهاي شديدي پيش اومده از ترس دعوا کوتاه ميام و فقط خود خوري برام ميمونه و بعد از يه مدت تبديل ميشه به سردرد و غمگيني و گوشه گير تر شدنم و نا اميد از آينده،همه حرفاي دوستان رو دلم ميخواد اعمال کنم ولي چيکار کنم بايد بگم هم ميترسم بخاطر عواقبش و برخورد بدش و هم اينکه بايد يه اعتراف بکنم و اون اينکه واقعا اون سياست زنونه رو ندارم يا بهتره بگم بلد نيستم بجا و درست و محکم حرفمو بزنم متاسفانه از اون جايي که همسرم هم حالا حالا قانع نميشه منم نميتونم کلي حرف منطقي جمع کنم و بهش بگم.
-
RE: راه حل چيست؟
سلام
تو رو خدا آخه شما بگيد و قضاوت کنيد اين درسته،همسرم اينقدر انتظار داشته باشه و من اون موقع هيچي هيچي، يه نمونه کوچيک اما جنجالي برا همسرم که زندگي و اوقات خوشمون رو داره خراب ميکنه بهتون ميگم،مثلا ديروز من عمدي از اداره به شوهرم زنگ نزدم و سراغشو نگرفتم تا ببينم زنگ ميزنه فقط يه روز بهش زنگ نزدم،اما اومدم خونه خواستم بهش بفهمونم که زنگ نزدن من يا تو دليل بر دوست نداشتنمون نيست اما اون خيلي ناراحت بود که انگار نه انگار شوهري داري انگار نه انگار ما زن و شوهريم،هر چي من گفتم قانع نشد،هر چي من ناز و نوازش کردم فايده نکرد،چقدر باهاش شوخي کردم اما هيچ اثري نداشت، تا شب عصباني بود هي ميگفت ديگه کار به کارت ندارم.آخه من چيکار بايد بکنم حتي من هم مثل اون نميتونم انتظار داشته باشم؟يا مثلا مسافرت که اخيرا رفته بوديم بعد اين مدت قرار بود من خريد عيد رو از اونجا بکنم بماند که چقدر خواست بگرديم تا با قيمت هاي ارزونتر گير بياريم و راضي به خريد گرونتر نميشد تازه حاضرم نشد شب بريم مهمونسرا و مجبور شدم باهاش تو اون شب سرد باهاش تو ماشين بخوابم و صبح کنم،حالا از اون موقع که اومديم به قول خودش عقده شده که چرا براي من نخواستي چيزي بخريم يا چرا بيرون که ميريم از دلت نمياد برا منم خريد عيد بکنيم ؟بعد از مدت ها يه مقدار خريد کردم اونهم اين جوري ميکنه و اين انتظار رو داره اگه نوشته هامو خونده باشيد و از دوران نامزدي بهتون گفتم ياد اون روزها ميفتم که خودش چقدر خودخواه بود که از جيبش دلش نميومد برا نامزدش خرج کنه اون موقع الان اينجوري از من دلگيره،خوب من چيکار کنم ديگه کاراش بد جوري داغونم ميکنه،ديشب فقط رفتم تو تنهايي ام بدون اينکه بفهمه گريه کردم و زدم تو سرمو و ناله و نفرينش کردم،خيلي دلم ميخواد برم مشاوره اگه اون هم نياد تنهايي، اما نميذاره،تو رو خدا کمک کنيد به نظرتون اين جورزندگي با اون ارزش ادامه دادن داره؟؟؟
-
RE: راه حل چيست؟
سلام می می عزیز:72:
1 - تو شهر محل زندگیتون بررسی کنید ببینید که مراکز مشاوره دانشگاه ،آموزش و پرورش ، یا بهزیستی و... نحوه ارائه خدماتشون به چه صورت هست چون معمولا هزینه این مراکز در مقابل مراکز خصوصی کاملا ناچیز و گاهی رایگان هست. سعی کنید خودتون ابتدا بدون حضور همسرتون به مشاور مراجعه کنید چون همونطور که خودتون اشاره کردید نحوه برخورد همسرتون تحت تاثیر رفتار شماست و ر قطعا راهکارهایی برای جذب همسرتون به سمت مشاوره بهتون پیشنهاد میشه.
2 - سعی کنید مقالاتی با موضوعاتی مشابه "چگونه دیگران را تحت نفوذ قرار دهیم " و... مطالعه کنید .
3 - در مواقعی که احساس خوبی نسبت به همسرتون ندارید بجای خود خوری و افکار منفی سعی کنید تمام حرفایی که تو ذهنتون هست و اذیتتون میکنه رو بنویسید .هر بار که اینکار رو انجام میدید سعی کنید از لحن بهتری و آرامتری در نوشته هاتون استفاده کنید. کم کم سعی کنید نوشته هاتون با ذکر نکات مثبت و دوست داشتنی همسرتون همراه باشه. بعد از اینکه یه مدت این تمرین رو انجام دادید یکبار همه حرفهایی که دوست دارید به همسرتون بزنید و بدلیل فراهم نشدن موقعیت ازش امتناع میکنید رو یادداشت کنید و در قالب ایمیل یا نامه و در یه شرایط مناسب به همسرتون بدید تا بخونند.
شرایطتتون و انتظاراتتون کاملا قابل درک هست ولی عزیزم شما که هنوز اقدامی نکردید که اینجور ناامید شدید. صبر کردن خوبه ولی سعی کنید منفعل نباشید و با صبر جمیل راهکارهای مختلف رو دنبال کنید و در رسیدن به هدف سماجت بخرج بدین.همسرتون الگوی خوبی هستند برای تسلیم ناپذیری در راه رسیدن به هدف.
به حرفای خاله زنکی هیچ کس هم توجه نکنید ارزش زندگی از اینکه مامانت چی گفت ،مامانم چی کار کرد خیلی بیشتره.
ما رو هم از تصمیمات و اقداماتی که انجام میدید بی خبر نگذارید.:72: