-
طرح الگوی زندگی
با پر کردن فرم زیر، یک آگهی ترحیم خیالی برای خود درست کنید و آرزوهایی که تاکنون به آن نرسیدهاید، در آن درج کنید.
***
آقای/ خانم…………… شب قبل، در 86 سالگی به رحمت خدا پیوست.
در……………… (جاییکه بیشتر دوست دارید، زندگی کنید).
……… بهعنوان یک……………… (شغلی که دوست دارید، داشته باشید).
مقام ……………… را دارا بود (تا میزانی که دوست دارید، ترقی کنید).
فعالیتهای متفرقه او ………………، ………………، ……………… بود (سرگرمیها، فعالیتهای فوق برنامه، علایق و...)
دستاوردهای ……………… شامل ……………….
بهخاطر …………………………………
……… در یادها باقی خواهد ماند.
***
نمونهای از طرح الگوی زندگی:
آقای مهدی اخوان شب قبل در 86 سالگی به رحمت خدا پیوست.
در اصفهان (جاییکه بیشتر دوست دارید زندگی کنید) زندگی کرد.
آقای مهدی اخوان به عنوان یک کارگردان سینما (شغلی که دوست دارید، داشته باشید) فعالیت هایی ارزنده داشت.
سمت استاد تمام دانشگاه اصفهان را دارا بود (تا میزانی که دوست دارید، ترقی کنید.
فعالیتهای متفرقه او دریانوردی، نقاشی و نویسندگی بود (سرگرمی ها، فعالیت های فوق برنامه، علایق و…).
دستاوردهای آقای مهدی اخوان شامل تلاش برای آگاه ساختن عموم جامعه در مورد نابود شدن جنگل ها و محیط زیست بود.
آقای مهدی اخوان به خاطر مهربانی، دوستی بی شائبه، عشق به خدا و مردم در یادها باقی خواهد ماند.
-
فرمان هفدهم:
نخست به اولویت های مهم زندگی بپرداز
همه ما در طول هفته فعالیت هایی متعددی انجام می دهیم که از نظر میزان اهمیتی که دارند، با هم متفاوت اند. برخی از این کارها مستقیم و بعضی دیگر نیز بهطور غیر مستقیم در نیل به اهداف ما موثر است و برخی دیگر هیچ گونه ارتباطی با هدف های ما ندارند؛ یعنی فقط برای این که کاری کنیم، آن ها را انجام دادهایم.
برای این که بهتر بتوانید کارها و فعالیت های خود را اولویت بندی کنید، پیشنهاد می کنیم آن ها را به چهار دسته تقسیم بندی کنید.
اولویت بندی کارها
الف) کارهایی که با اهمیت و اضطراری (فوری) هستند؛ در این دسته کارهایی قرار می گیرند که هم نیازمند یک اقدام فوری هستند و هم نتایجی حائز اهمیت دارند (مانند بحران ها، مشکلات شخصی و خانوادگی). با کارهایی که در این دسته قرار می گیرند مجبوریم کنار بیاییم؛ در غیر این صورت شاهد عوارض و عواقب آن ها خواهیم بود. البته نباید بگذاریم همه همت و تلاش ما صرف این گونه امور شوند؛ وگرنه هر روز با بحرانی جدید رو به رو خواهیم شد و دیگر فرصتی برای دیگر کارها باقی نمی ماند. بیماری ناگهانی یکی از اعضای خانواده، تغییر ناگهانی امتحان پایان سال و تصادف خودرو از این موارد است.
ب) کارهایی که فوری و اضطراری نیستند، اما مهم اند؛ فعالیت ها و کارهایی که در این طبقه قرار می گیرند به هدف ها، رسالت و نقش های زندگی مربوط می شوند؛ ولی مجبور نیستیم با فوریت آن ها را انجام دهیم؛ اما به هر حال لازم است آنها را انجام دهیم که شامل مواردی از قبیل، ادامه تحصیل، ورزش برای حفظ تندرستی، یادگیری کار با رایانه، رفتن به یک رستوران یا سینما با همسر، خرید لباس و کتاب غیردرسی است.
نکته: اگر برای این کارها بیشتر وقت بگذاریم و برای آنها هزینه کنیم، کمتر دچار بحرانهای دسته اول میشویم.
ج) کارهایی که فوری و اضطراری هستند، اما مهم نیستند؛ موارد از این قبیل مورد علاقه دیگران است و بیشتر خوشایند آنها؛ اما نکته مهم در این جاست که این امور نه تنها مهم نیستند، بلکه هیچ گونه ارتباطی با اهداف ما ندارند و حتی بعضی وقت ها مانعی بر سر راه اهداف ما خواهند بود.
د) کارهایی که نه اضطراری و فوری هستند و نه مهم؛ در این طبقه بیشتر کارهایی قرار می گیرد که انجام دادن یا ندادن آن ها، چه در حال و چه در وقتی دیگر تفاوتی ندارد و هیچ گونه سود و زیانی به حال ما و اهداف و رسالت هایمان ندارد و بیشتر باعث اتلاف وقت می شوند. (مانند اصرار به دیدن فلان سریال، اصرار به حضور در ورزشگاه برای دیدن مسابقه فلان تیم، وقت گذرانی و پاساژ گردی با دوستان یا به تنهایی و مواردی از این قبیل) و...
انسان های موفق هیچ گاه اجازه نمی دهند، وقت و عمر عزیزشان صرف امور مربوط به قسمتهای سوم و چهارم شود یا حداقل وقت بسیار کمی را صرف این امور می کنند و چنین انسان هایی می کوشند وقت مفیدشان را بین فعالیت های قسمت اول و دوم به صورت متناسب و با توجه به هدف هایشان صرف کنند.
ما باید بکوشیم که تمام وقت خود را صرف فعالیت های قسمت دوم کنیم و در راستای اهداف مان به فعالیت قسمت اول نیز بپردازیم.
به یاد بسپاریم که اگر اهداف و آرمان مشخصی در زندگی نداشته باشیم به آسانی در دام امور اضطراری گرفتار می شویم و به یک انسان شرطی، واکنشی و غیر مؤثر تبدیل خواهیم شد که فقط در مقابل امور اضطراری و مهم واکنش نشان می دهد و نسبت به امور مهم؛ اما غیر اضطراری بی تفاوت خواهد بود. این چنین انسانی نه تنها کامل و موفق نیست، بلکه از مواهب زندگی نیز بی بهره خواهد بود.
اکنون فهرستی از دسته بندی کارهای هفته آینده خود را بر اساس درجه بندی یاد شده تهیه کنید یا همین فهرست ها را درباره کارهای هفته گذشته خود انجام دهید تا ببینید چقدر در مسیر درست حرکت کردهاید! اگر در مسیر درست حرکت نمی کنید به سرعت خودتان را اصلاح کنید.
-
فرمان هجدهم:
همیشه پادشاه سرزمین وجود خود باش!
یکی از شاگردان شیوانا فردی بسیار تمیز و مرتب بود. لباس هایش بسیار تمیز و بدون چین و چروک بود و کفش هایش همیشه از تمیزی برق میزد. یک روز شیوانا با تعجب دید که این شاگرد فوقالعاده تمیز، روی کفشهای خود خاک میریزد تا برق آنها را از بین ببرد و لباس هایش را به هم می ریزد تا شکل و ظاهری ژولیده و به هم ریخته پیدا کند. شیوانا با تعجب نزدیک او رفت و پرسید: «چه می کنی؟» از تو بعید است که این بلا را بر سر لباس و کفش و ظاهر خود بیاوری؟
شاگرد با نگاهی شرم زده گفت: «امروز در بازار راه می رفتم، چند نفر از رهگذران با صدای بلند و مسخره کنان گفتند که این آدم را نگاه کنید. شاگرد معمولی مدرسه شیوانا بیشتر نیست، اما مثل پادشاهان لباس میدپوشد و مواظب تمیزی لباس و جامه خود است. بههمین دلیل تصمیم گرفتم شکل ظاهر خودم را شبیه دیگران کثیف و به هم ریخته سازم تا دیگر کسی چنین حرفی به من نزند!
شیوانا با لبخند گفت: «تو چرا به آن ها نگفتی که در واقع یک پادشاه و سلطان گران قدر و بی نظیر هستی که برای مدتی افتخار دادی و به مدرسه شیوانا آمدهای.»
شاگرد جوان با حیرت گفت: «من پادشاه کجا هستم!؟»
شیوانا پاسخ داد: «تو پادشاه و حاکم سرزمین وجود خودت هستی می توانی بر
بدن، روح و ذهن خود حکم برانی و آن را همان طوردکه می پسندی آرایش کنی و رشد دهی. هیچ غریبه ای نمی تواند بدون اجازه تو ای جناب سلطان، به ذهن و روانت وارد شود.
چگونه یک پادشاه بزرگ مثل تو به آن رهگذ رهای ساده اندیش اجازه داده، بدون اجازه وارد ذهنش شوند و آرامش او را برهم زنند؟ برخیز و سریع و بدون آن که کسی متوجه شود دوباره بهترین و تمیزترین جامهای که در توان داری، بر اندام این پادشاه بی رقیب بیارای و با افتخار به زیبا ترین شکلی که در توان داری در کوی و برزن قدم گذار. مدرسه شیوانا به داشتن اینذگونه شاگردان است که افتخار میکند و به خود میبالد. برو و همیشه پادشاه سرزمین وجود خود باش!»
-
فرمان نوزدهم:
مراقب هیولاهای ذهنی باش
در زندگی به منفی ها نگاه گذرا داشته باشیم و بر روی مثبت ها تأمل کنیم. اگر دقت کرده باشیم ماشینها به «چراغ های زنگ خطر» مجهزند. به عبارت دیگر هر ماشین، مجهز به دستگاه هایی است که در مقابل چشم راننده در قسمت جلو ماشین نصب شده است و وظیفه دارد اشکالات پیشآمده را به آگاهی راننده برساند.
برای مثال چنانچه فشار روغن پایین بیاید، وقتی موتور بیش از اندازه داغ کند، وقتی رادیاتور مشکلی پیدا کند و... دستگاه مربوطه نارسایی مورد نظر را به اطلاع راننده می رساند. بی توجهی به این علایم خطر، چه بسا ماشینی را به کلی از بین ببرد؛ اما با روشن شدن چراغ خطر، راننده خودش را نمی بازد و خیلی ساده کار درست را انجام می دهد؛ یعنی به تعمیرگاه می رود تا عیب ماشینش رفع شود . روشن شدن چراغ خطر بهمعنای بد بودن ماشین نیست، بلکه موتور هر ماشینی ممکن است داغ کند.
اما اگر راننده همه حواسش متوجه چراغ های آگاه کننده و زنگ خطر ماشین باشد، کاری خطرناک انجام داده است و چه بسا فاجعه ای بیافریند. راننده باید رانندگی کند و مراقب جاده و جایی باشد که می رود. در واقع کار اصلی راننده همین است که در مسیر حرکت کند و مواظب مسیر حرکتش باشد. راننده، فقط هر چند وقت یک بار به آگاه کنندهها و زنگ خطرها نگاه می کند و در تمام طول مسیر و دقایق رانندگی چشم به آنها نمیدوزد و به عبارتی با آن ها زندگی نمیکند. پس از هر نگاه کوتاه دوباره چشم به جاده می دوزد و به هدف مثبت خود؛ یعنی جایی که می رود، توجه می کند و می اندیشد.
در مورد نشانه های کم و بیش منفی هم باید روشی کم و بیش مشابه زمان رانندگی در پیش بگیریم. به اعتقاد من «تفکر منفی» فقط اگر درست مورد استفاده قرار گیرد، می تواند چیزی خوب باشد. تا وقتی از عیوب اطلاع پیدا نکردهایم، نمی توانیم نسبت به رفع آنها اقدام کنیم. کسی که گلف بازی می کند، باید از محل قرار گرفتن گودالها باخبر باشد؛ اما همه نگاهش متوجه گودالها نیست.
همچنان که گودال ها را به طور اجمالی مورد توجه قرار می دهد، متوجه زمین چمن است، در غیر این صورت از بازی لذت نمی برد. این نوع «تفکر منفی» اگر درست مورد استفاده قرار گیرد، می تواند به موفقیت منجر شود مشروط بر اینکه:
1. به علایم خطر به تا حدی توجه کنیم که ما را از خطر آگاه می کند.
2. به نکته اصلی کلام همراه با مشکل توجه داشته باشیم؛ چیزی نامطلوبی که طالبش نیستیم.
3. بی درنگ اقدام اصلاحی به عمل آوریم و از ساز و کار موفقیت برای مقابله با مشکل، نیرویی فراهم کنیم.
نکته: با تکرار و تمرین، در سیستم هدایت درونی نوعی واکنش خودکار ایجاد می شود. بازخورد های منفی در حقیقت مانند نوعی کنترل خودکار در راستای رهایی از شکست و حرکت در مسیر موفقیت عمل می کنند. برای رسیدن به خواسته تان باید مشتاق باشید و دست از تردید بردارید
مردی جوان از سقراط پرسید: «راز موفقیت چیست؟» سقراط به او گفت: «فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفقیت را به تو بگویم.»
صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت.سقراط از او خواست که دنبالش به راه بیفتد. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند، به آب زدند و آن قدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آن ها رسید. ناگهان سقراط، مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد.
جوان با نا امیدی کوشید خود را رها کند؛ اما سقراط آن قدر قوی بود که توانست او را نگه دارد. سقراط مرد جوان را آن قدر زیر آب نگه داشت تا او به طوری جدی به بازدم جدید نیاز داشته باشد، سپس او را رها کرد. همین که روی آب آمد، نخست نفس عمیقی کشید و هوا را به اعماق ریه اش فرو فرستاد. سقراط از او پرسید: «زیر آب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟»
جوان گفت: «هوا.»
سقراط گفت: «هر زمان به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی، موفقیت را مشتاق بودی، خواهی کوشید؛ آن را بهدست بیاوری. موفقیت جز این، راز دیگری ندارد.»
-
فرمان بیستم:
زمانی موفق میشوی که مسیر درست را تشخیص دهی و اجرا کنی
(80 درصد تشخیص درست مسیر و 20 درصد اجرای درست آن)
می خواهم صحنهای از یک فیلم که در خاطرم مانده، برایتان تعریف کنم. دوربین مرغی را نشان می دهد که پشت حصار توری ایستاده و با حسرت به دانه های گندمی که در آن سو ریخته شده، می نگرد. او هر چه تلاش کرد نتوانست تا از میان حصار به دانه ها برسد. آن مرغ همین طور که بالا و پایین می پرید و اطراف را برانداز می کرد چشمش به انتهای حصار خورد. بله، حصار تنها شش فوت طول داشت. بنابراین بهراحتی حصار را دور زد و به دانهها دست یافت.
وقتی به مسئلهای می اندیشیم، در حقیقت گستره دید خود را نسبت به آن گسترش می دهیم، پس هر تلاشی که بی ثمر می ماند، علتی جز محدود بودن حوزه افکار و نگرش ما نخواهد داشت.
-
فرمان بیست و یکم:
مسئولیت پذیر باش
یکی از عادت های اساسی و پسندیده انسان، عامل بودن مانند مسئولیت کار خود را برعهده گرفتن، ملامت نکردن اوضاع و شرایط یا اشخاص است. نقطه مقابل عامل بودن، واکنشی بودن است. مردمان موثر و موفق عاملند، یعنی مسئول هستند و رفتارشان حاصل تصمیم و انتخاب آگاهانه خودشان است.
یکی از بهترین راه ها برای تشخیص میزان عامل بودن خود، این است که ببینیم وقت و انرژی خود را صرف چه چیزهایی میکنیم. میتوانیم حلقه نگرانی خود را از حلقه مواردی که درباره آنها نگرانی خصوصی نداریم، جدا کنیم. با نگاه کردن به موارد درون حلقه نگرانی خود، در می یابیم که چه مواردی بیرون از اختیارمان قرار دارند و در مورد کدام یکی از آنها می توانیم کاری انجام دهیم. این دسته در دایره کوچک ترین بهنام حلقه نفوذ قرار میگیرند.
با تمرکز بر این حلقه می توان آن را گسترش داد تا جایی که حتی بزرگ تر از حلقه نگرانی شود. به این ترتیب است که همواره به نگرانی ها پاسخ مثبت خواهیم داد.
حلقه نگرانی به اموری مربوط می شود که تسلطی بر آن نداریم و حلقه نفوذ، شامل اموری می شود که در تسلط ما هستند و می توانیم بر آن ها تاثیر بگذاریم.
(انرژی مثبت حلقه نفوذ را وسیع می کند و انرژی منفی حلقه نگرانی را گسترش می دهد)
مهم ترین ایده پنهان پشت این عادت، این است که در یک شرایط مشخص، چه آن را خوشایند فرض کنیم، چه ناخوشایند و طرد شده در نظر بگیریم، ما اجازه انتخاب داریم که چطور با موضوع برخورد کرده و به آن بپردازیم. اگر کسی در خیابان یک بزرگراه به یکباره جلو ما بپیچد، احساس عصبانیت نسبت به شخص خاطی در ما برانگیخته میشود؛ اما توجه داشته باشیم که این واکنش، خود یک انتخاب است.
واکنش بسیار موثرتر، گزینش واکنش مخالف و بروز عکسالعملی برخلاف عادت یا احساس طبیعی است. با این رویکرد ما میتوانیم نسبت به هرچیز منفی، محرکی مثبت نشان دهیم و زندگی شادتر و پر ثمری داشته باشیم
-
فرمان بیست و دوم:
دایره شادکامی را بهخاطر بسپار
http://uupload.ir/files/g9i8_screens...۳۵۲۵۶.jpg
شادکامی ما به چند عامل وابسته است:
1.50 درصد رفتار و شخصیت (البته خلقوخو نیز قابل تغییر و کنترل است)
2.40 درصد انتخابها
3.10 درصد امکانات ما
شادی ما بیشتر به انتخابهایمان وابسته است…
یک برگه بردارید…
در سمت راست برگه، در یک ستون سه کلمه «ظاهر»، «زبان» و «رفتار» و در سمت چپ آن «مردم»، «اطلاعات» و «مکانها» بنویسید. در پایین صفحه و در وسط دو ستون کلمه «زمان» را بنویسید:
http://uupload.ir/files/e6xg_screens...۳۵۳۱۷.jpg
این کلمات، هفت انتخابی که شما بر مبنای فکر و اندیشه خود، هر روز انجام میدهید، توضیح میدهد و ماهیت و کیفیت تجربه شما را تعیین میکند.
خود را در خانهای فرض کنید که دارای دو در است.
روی یکی از درها نوشته؛ خروج و روی دیگری نوشته شده ؛ ورود.
کلمات سمت راست آن هایی هستند که شما بیرون می دهید و کلمات سمت چپ مواردی است که اجازه می دهید وارد شوند.
هفت انتخابی که هر روز انجام می دهیم:
1. ظاهر: لباس هایی که می پوشید، صابون و وسایل آرایش و عطری که استفاده می کنید، خودتان انتخاب می کنید. میزان بلندی و مدل موهایتان؛ همچنین اینکه چقدر تمیز و خوش سیما به نظر آیید، همگی به واسطه شما انتخاب می شود.
2. زبان: کلمات را بر می گزینید، جملات خودتان را به اتمام می رسانید و خود را در حالات بیان می کنید. پس با خودتان و دیگران زیبا حرف بزنید.
3. رفتار: شما تصمیم می گیرید چگونه به مردم و وقایع پیرامونتان واکنش نشان دهید. ظاهر، زبان و رفتار تصمیماتی هستند که با اتخاذ آن ها خود را به جهان معرفی می کنید. شما نقاشی می کشید که دیگران می بینند، تعیین می کنید چگونه نگاه کنید، چه بگویید و چگونه رفتار کنید.
4. مردم: چه کسی را برای صحبت کردن انتخاب میکنید؟
چه کسی اجازه دارد شما را نصیحت کند، تسلی دهد یا دوست و راهنمایتان باشد؟
چه کسی را تشویق می کنید که قسمتی از زندگی تان باشد؟
به چه کسی اجازه ورود به زندگی تان می دهید؟
5. اطلاعات: چه پیامی را برای دریافت کردن بر می گزینید؟
در جهان امروز، بیشتر ما در طوفانی از کلمات، صداها، تبلیغات و تصویرها زندگی می کنیم؛ شبکه های اجتماعی، تلویزیون، رادیو، نمایش ها، رایانه ها، سی دی ها، کتاب ها، نشریه ها، جزوات، همایش ها، سخنرانی ها و…
6. مکان ها: جاهایی که بیشتر اوقات خود را در آن می گذرانید، چگونه بر کیفیت زندگی تان تاثیر می گذارد؟
آیا این مکان ها به شما کمک می کنند احساس رشد و تکامل کنید؟
چرا بودن در چنین جاهایی را انتخاب میکنید؟
همچنان که دنیای بیرون می کوشد تا بر ما تاثیر بگذارد، این خود ما هستیم که انتخاب می کنیم؛ بر زندگی ما تاثیر بگذارد! چه کسی؟ چه چیزی؟ چرا؟ چگونه؟ و چه موقع؟
7. زمان: زمان کلمه ای است که پایان صفحه شماست. زمان، در مهار شماست. این شما هستید که زمان عمل را انتخاب می کنید.
اما آنچه میتوانیم انتخاب کنیم:
- میتوانیم چیزی که باور داریم، انتخاب کنیم.
- می توانیم انتخاب کنیم، چه کسی خواهیم شد.
- می توانیم رویاهایمان را برگزینیم.
- می توانیم انتخاب کنیم که آیا آن رویاها را دنبال کنیم.
- می توانیم ارزش هایمان را انتخاب کنیم.
- می توانیم آموخته هایمان را انتخاب کنیم.
- می توانیم چگونه یاد گرفتن را انتخاب کنیم.
- میتوانیم انتخاب کنیم؛ چه چیز بپوشیم. چه چیزی بگوییم و چگونه رفتار کنیم.
- می توانیم انتخاب کنیم؛ چقدر به دیگران اجازه تاثیر گذاری بدهیم.
- می توانیم انتخاب کنیم که کجا باشیم.
- می توانیم انتخاب کنیم؛ چگونه از وقت خود استفاده کنیم.
- می توانیم انتخاب کنیم؛ خود را چگونه ببینیم (حقیر و کوچک یا ارزشمند و بزرگوار…).
- می توانیم انتخاب کنیم؛ دیگران را چگونه ببینیم.
- می توانیم انتخاب کنیم؛ وقتی اتفاقات ناگوار پیش می آید، چگونه واکنش نشان دهیم.
- می توانیم انتخاب کنیم…
و سرانجام می توانیم انتخاب کنیم که چگونه بهسوی خودِ تکاملی، شادمانی و نشاط حرکت کنیم.
قصه که دوست دارید؟!
پیرمردی در یکی از مسابقات تلویزیونی شرکت کرد و توانست جایزه اول مسابقه را به خود اختصاص دهد. مجری برنامه از او پرسید: «شما انسانی بسیار شاد و سرزنده هستید؛ اما راز شاد بودنتان چیست؟»
پیرمرد پاسخ داد: «چرا خوشحال نباشم پسرم؟
خب اگر درست و دقیق بیندیشیم، مثل روز روشن است. وقتی صبح از خواب بر می خیزیم، دو انتخاب پیش رو داریم، نخست این که گرفته و آشفته باشیم و دیگر این که با لبخندی بر لب سرزنده و شاد باشیم.
اما دوست دارم بدانی من آن قدر هم که به نظر میرسد، احمق نیستم و بر عکس آن قدر زیرکم تا شاد بودن را برگزینم. من ذهنم را برای شاد بودن آماده کردهام، فقط همین!»
بنابراین هر روز صبح، پیش از این که از رختخواب تان بیرون بیایید این جملات را در ذهنتان مرور کنید:
* امروز، زمان انجام کاری بزرگ است.
* من امروز بیش از تصورم کارهایی مفید انجام خواهم داد.
* من می خواهم امروز را با شادی سپری کنم.
* زندگی زیباست، بنابراین باید آن را زیبا بسازیم.
* می خواهم امروز کاملا کارساز باشم.
* در انجام هر کاری می توان همواره به خوشی ها و لذت های آن اندیشید.
-
فرمان بیست و سوم:
مراقب بدن و جسم خود باش
روزی روزگاری یک هیزم شکن خیلی قوی برای کار، سراغ یک تاجر الوار رفت. تاجر او را استخدام و دستمزد خوبی برایش تعیین کرد، شرایط کاری او بسیار خوب بود. بنابراین هیزم شکن تصمیم گرفت کارش را به نحو احسن انجام دهد تا محبت تاجر را جلب کند.
تاجر به او یک تبر داد و محل کارش را نشان داد. روز اول هیزم شکن هجده درخت را قطع کرد. کارفرما به او تبریک گفت و از او خواست به همین روش کار خود را ادامه دهد.
تاجر بسیار هیجان زده بود تا ببیند روز بعد هیزم شکن چند درخت قطع می کند. اما روز بعد او توانست فقط پانزده درخت را بیندازد. روز بعد هیزم شکن تلاش خود را بیشتر کرد؛ ولی فقط 10 درخت قطع کرد. هر روز با همه تلاشی که میکرد می توانست تعداد کمتری درخت را قطع کند.
هیزم شکن فکر کرد من باید قدرت خود را از دست داده باشم. بنابراین پیش تاجر رفت، از او پوزش خواست و گفت نمی دانم چه اتفاقی افتاده است که هر روز توانایی من در قطع درختان کمتر میشود.
تاجر پاسخ داد: «آخرین باری که تبر خود را تیز کردی، کی بود؟»
هیزم شکن گفت: «تیز کردن تبر؟ من وقتی برای تیز کردن تبر نداشتم چون خیلی مشغول کار بودم…»
در این لحظه هیزم شکن به فکر فرو رفت و در کمال شرمندگی به اشتباه خود پی برد و متوجه شد به خود استراحتی نداده است.
آیا شما هم تبر زندگی خود را تیز میکنید؟
آیا شما در اندیشه تندرستی خود هستید؟
آیا اطلاعات خود را بهروز میکنید؟
آیا زمانی را برای اندیشیدن و بررسی آنچه انجام دادهاید، میگذارید؟
آیا نتایج کارهای خود را تجزیه و تحلیل میکنید؟
آیا بهدنبال راهی موثرتر برای حل مشکلات کنونی هستید یا آنقدر خود را درگیر انجام کارهایتان کردهاید که وقتی برای این کارها ندارید؟ مراقب خود باشید.
-
فرمان بیست و چهارم:
به خود و دیگران عشق بورز
ضمیر ناخودآگاه زمانی می تواند مشکلات شما را رمزگشایی و از اوضاع و احوالی که دارید، خارج کند و در مسیر خوشبختی، سلامتی ، ثروت و قدرت قرار دهد که کدها و فرمان های درستی به او بدهید.
در این جا پنج کد رمزگشا از مسائل و مشکلات در اختیار شما قرار میگیرد، از
آنها بهخوبی و درستی استفاده کنید.
کد اول: زندگی همراه عشق
خب الان شما می گویید: «ای بابا این کلید که جواب نمی ده. ما قبلا این کلید را امتحان کردیم و قفل زندگی ما که باز نکرد، هیچ. تازه فهمیدیم که عشق معادله ای نیست که با حل اون بتونیم مشکلات زندگی را باهاش حل کنیم!!!»
من هم میگم: «لطفا کمی تأمل!!! تفاوت آدما در رسیدن به قدرت، ثروت و خوشبختی، به نوع نگاه و تعریف اونا از امور بر می گرده.»
عشقی که ما از آن سخن می گوییم، مورد دیگری است. تعریف من از عشقی که از مشکلات رمزگشایی می کند ، این است:
عشق؛ یعنی اول عاشق خودت باش، بعد عاشق بقیه است. عشق؛ یعنی اول تکلیفت را با خودت روشن کن و بعد برو سراغ بقیه امور!!
ثابت شده یکی از دلایل کلیدی بیماری افرادی که خود را دوست ندارند؛ یعنی عاشق خودشان نیستند. یعنی اگر در آینه به چشمای خودشان نگاه کنند و صد بار بگویند: «من خودم را دوست دارم و من دوست داشتنی هستم». به احتمال زیاد به خود نهیب می زنند که چقدر خود را تحویل می گیری!
آخه تو چیکار کردی که جلو آینه ایستادی و میگی: «من خودم را دوست دارم، من دوست داشتنی هستم». تو با این همه زشتی و گناه و... چطور می توانی خود را دوست داشته باشی؟
اکنون دیدید چرا این کلید کارایی ندارد؟ خب، تا شما به خودتان احترام نگذارید، برای خودتان ارزش قائل نشوید، خودتان را خوار و خفیف کرده و به خودتان اعتماد نکنید، خودتان را موجودی لایق و شایسته ندانید و... کلید عشق به بیرون سرایت نمیکند.
کلید عشق زمانی از درون شما به بیرون سرایت میکند که اندیشه و احساس شما در مورد خودتان مثبت باشد. برای مثال وقتی شما خود را دوست ندارید و عاشق خود نیستید و به عنوان بازاریاب وارد بازار می شوید و قصد دارید جنسی را بفروشید، مردم از شما نمی خرند؛ زیرا شما با خود مشکل دارید و این حس به مردم منتقل می شود و مردم از تو فاصله میگیرند.
چرا؟ چون مردم میفهمند که دوستشان ندارید!!! و باز چرا؟ چون شما خود را دوست ندارید!!!
آدمی که عاشق خودش باشد: گل ها را پایمال نمی کند، چمن ها را لگد نمی کند، طبیعت را آلوده نمی کند، به خودش و دیگران آزار نمی رساند و...
عشق خالص، خاصیت پاک کنندگی دارد. عشق ناب، خاصیت میکروب زدایی دارد؛ یعنی وجود شما را ضد عفونی و گند زدایی می کند و در آن هنگام است که افراد به سمت شما جذب می شوند. فروشندگانی که خاصیت مغناطیسی دارند، این خاصیت را 100 درصد از عشق به خود و عشق به دیگران دریافت می کنند.
عشق همه جنبه های منفی زندگی ما را در خود حل می کند. همچنین می تواند دریاها را بشکافد، کوه ها را جا به جا کند و معجزه ای شگفت انگیز ایجاد کند و هر بیماری را از میان بردارد.
کد دوم: زندگی بدون ترس
همه شما فکر می کنید که ترس حافظ شماست، در صورتیکه عشق حافظ و نگهبان شماست. آنهایی که با ترس زندگی می کنند، روزی صد بار می میرند و زنده می شوند و افرادی که با عشق زندگی می کنند، طعم زندگی را در هر لحظه می چشند و از زندگی خود لذت می برند. فردی که با ترس کاری را انجام می دهد، خودش هم می داند که موفقیتی در پی ندارد و اگر هم داشته باشد، اندک است؛ ولی کسی که با عشق وارد میدانی می شود، هر اتفاقی را به جان میخرد و از پس هر مشکلی بر می آید.
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود، ممکن شود
در جهان هر چیز خوب و ماندنی است
رد پای عشق در او دیدنی است
فروشندهای که عاشق کارش است جنس خود را به بهترین شکل ارایه می دهد و بیشترین فروش را خواهد داشت. فروشندهای که با ترس وارد بازار فروش میشود، با این نگاه وارد خواهد شد که نکند جنس من به فروش نرسد! بعد هم که موفق نمیشود؛ داد و فریاد میکند که ای مردم من شانس ندارم!
ترس یکی از عوامل بازدارنده و موانع جدی شما برای رسیدن به خوشبختی است. همچنین یکی از عوامل کلیدی بیماری هاست. افرادی که مدام از این میترسند که نکند؛ این را بخورم و بیمار شوم، نکند بیمار شوم، نکند در این هوای آلوده مسموم شوم و... آنها ترسهایی است که فقط زندگی را بر شما تلخ میکند. اگر قصد دارید احساس خوشبختی کنید، از هم اکنون زندگی بدون ترس را تجربه کنید.
کد سوم: زندگی را هدیهای از طرف خدا بدانید
شما زندگی را چقدر ارزشمند میدانید؟ زندگی یک روند عادی نیست و موهبتی است که به شما هدیه داده شده، بنابراین چالش ها و مشکلات زندگی را هدایایی از سوی پروردگار بدانید. اگر این گونه نگاه کنید هر لحظه احساس خوشبختی می کنید. حمیدرضا بوالحسنی دانشجوی رشته فیزیک دانشگاه اصفهان دچار بیماری سرطان شد و بیش از بیست مرتبه شیمیدرمانی انجام داد. درحالی که سرطان داشت سه کتاب ترجمه کرد، نام یکی از آن ها؛ سرطان بهترین رویداد زندگی من است.
بر سرطان غالب شد؛ زیرا با سرطان رفیق و عاشق خودش شد؛ او نهراسید، این چالش را به جان خرید و آن را بهترین رویداد زندگی خودش دانست؛ زیرا در هنگام سرطان با دنیا ارتباط برقرار کرد و در نهایت با سرطان به اوج خوشبختی رسید.
-
کد چهارم: زندگی همراه خنده، شادی و نشاط
شادی و نشاط عامل موفقیت است، نه برعکس. هر چند وقتی ما به موفقیت می رسیم، احساس شادی و نشاط می کنیم؛
ولی اگر خواستید به موفقیت برسید و احساس خوشبختی کنید، زندگی خود را با شادی بی آمیزید.
خنده؛ بهترین داروی شفا بخش و بهترین وسیله ارتباطی با دیگران است.
نورمن کازینز خبرنگار و روزنامه نگاری است که دچار بیماری غیرقابل درمانی میشود و به اصطلاح، پزشکان او را جواب می کنند و به او می گویند؛ بیش از چند ماه زنده نخواهد بود. نورمن با خود خلوت کرد و از خود پرسید علت بیماری من چیست؟
سپس به خود پاسخ داد که علت بیماری من استرس، فشار کار، خستگی روحی و جسمی، سخت گرفتن زندگی است. در آن هنگام تصمیم گرفت که خود را درمان کند. به مدت سه ماه تنها کارش این شد که فیلم های خنده دار تماشا کند و کتاب های فکاهی و طنز بخواند. پس از سه ماه بیماری، او را ترک کرد و پزشکان التیام یافتن او را معجزه تلقی کردند. آری، خنده و شادی و نشاط معجزه میکند.
نورمن کازینز با خندیدن؛ افکار منفی را از وجودش پاک کرد و بیماریاش را التیام بخشید. بهراستی که خنده جلیقه ضدگلوله، بهترین دارو و خاصیت ضدعفونیکنندگی دارد.
کد پنجم: خودتان باشید (نقش بازی نکنید)
فردی برای تست هنرپیشگی به یکی از موسسات مربوط مراجعه کرد، پس از این که با او مصاحبه کردند و از او تست گرفتند اعلام کردند «رد شدی!!!»
پرسید: «چرا؟» گفتند: «کارت مورد پسند ما واقع نشد». پاسخ داد: «من تلاش کردم مانند چارلی چاپلین بازی کنم.»
به او گفتند: «فرصت دیگری به تو می دهیم، به این شرط که این بار مانند خودت نقش بازی کنی نه مثل دیگری!!!»
او پذیرفت و در تست مجدد پذیرفته شد.
آری، عزیز من خدا از من و شما خواسته که هر کدام مان کاری کنیم کارستان!!! یک فکر وقتی قشنگ است که خودمان آن را پردازش کرده باشیم.
اگر قصد دارید به خوشبختی و موفقیت برسید نسخه منحصر به فرد خودتان باشید، زیرا خداوند شما را خاص خودتان خلق کرده است در هیچ موردی سعی نکنید مانند دیگری باشید.
- اگر مادر هستید، مادری منحصر به فرد باشید.
- اگر فروشنده اید، مانند خودتان عالی باشید.
- اگر معلم هستید با شیوه های جذاب خودتان بدرخشید.
- اگر سخنران هستید، کپی دیگران نباشید.
- اگر نویسنده هستید قلمی در حد خودتان داشته باشید و مطمئن باشید که در آنهنگام میدرخشید.
اکنون شما پنج کلید طلایی در اختیار دارید که با بهره گیری از آن ها می توانید هستی و کائنات را در تسخیر خود داشته باشید و هر چیز را مهار کنید، به شرطی که بهصورت جدی و درست از آنها بهره بگیرید. این پنج کلید را اکنون به ذهنتان بسپارید و شب و روز با آنها زندگی کنید.
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند بهسرعت او را به اولین درمانگاه رساندند…
پرستاری زخم های پیرمرد را پانسمان کرد. سپس به او گفت: «باید از شما عکسبرداری شود تا مطمئن باشیم که جایی از بدنتان آسیب و شکستگی ندیده باشد.»
پیرمرد غمگین شد و گفت که عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستار از او دلیل عجله اش را پرسید. پیرمرد پاسخ داد: «همسرم در خانه سالمندان است. هر صبح به آن جا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!»
پرستار به او گفت: «خودمان به او خبر میدهیم.»
پیرمرد گفت: «خیلی متأسفم، او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!»
پرستار با حیرت گفت: «وقتیکه نمیداند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟!»
پیرمرد با صدایی گرفته و به آرامی گفت: «اما من که آلزایمر ندارم و میدانم که او چه کسی است!»