سلام جناب آمین. ممنونم از نظرتون.
منطورتون از چنین افرادی چجور افرادی بود؟
نمایش نسخه قابل چاپ
من نياز دارم كسي رو دوست داشته باشم. يه رابطه عاطفي قوي ميخوام :'(:-(
سلام.
من امروز كلييييي با مجردي خودم كيف كردم. :)
كلي غذاهاي خوشمزه بختم.
يه كوه كوجولو رفتم.
رفتم خونه خواهرم و كليي با خواهر زاده هام بازي كردم
يكمي هم درس خوندم
كلي براي مامان و بابا خودشيريني كردم و بعد از كلييي وقت رفتم توبغل مامان نشستم.
ماسك صورت زدم. به موهام هم تقويت كننده زدم.
به دوستاي قديمي زنك زدم.
و كلي هم اهنك كوش كردم. من هم كه كلا عاشق موسيقي... خيلي خوش كذشت.
كلا امروز هر وقت هر كاري دلم خواست كردم.
حالا اكه متاهل بودم اصلا اينقدر ازادي داشتم? عمرا.
مجردي يه خوبي بزرك داره, اونم ازاديشه. و يه خوبي ديكش هم اينه كه ادم يه جورايي حس بير شدن نميكنه. يعني هنوز كاملا فكر ميكني هنوز همون دختر بجه ي بابايي هستي. به خصوص من كه قيافم حداقل بنج سال جوون تر از سنم ميزنه. :-)
سلام عزیزم. پیشاپیش عرض کنم این نظر شخصی من هست و البته فکر کنم صادقانه و رک مطرح کنم بهتر بتونم به مقصود رهنمون بشم.
پرسش های شما چند بخش مجزا داره.
1. مورد عاطفی
2. سوء تعبیر
3. مهارت ارتباطی
* مورد عاطفی: انسان ها به اقتضای ذات هم به دریافت محبت و هم به بخشش اون احتیاج دارند. اما هیچ قانونی وجود نداره که حتما این محبت روی یک شخص خاص سرمایه گذاری بشه. میتونه تمامی افرادی باشه که شخص به گونه ای باهاشون در ارتباطه. یعنی یک فرد با عزت نفس و سلامت روحی مایله این احساس عظیم رو در پکیج های متناسب با جایگاه هر فرد با او سهیم بشه. تمایل به ازدواج امری طبیعی و نرمال هست. اما نه در حدی که شخص در عواطف اش دچار بحران بشه. (این پارامتر وابستگی و وابسته سازی هست) اگر شخصی احساس کرد تحت فشار عواطفش هست، به گونه ای که طبیعت زندگیش مختل شده یعنی مشکل جای دیگری هست. مشکل آنجاست که فرد در هدف گذاریش دچار مشکل و سردرگمیه. مشکل اینه که فرد بر مبنای هیجاناتش عمل میکنه و به این هیجانات با تخیلاتش روزانه بال و پر میده. مشکل اینه که در روابط اجتماعیش به عنوان یک موجود اجتماعی دچار مشکله و عزت نفس کافی نداره.
* سوء تعبیر: آنچه که من از متن شما متوجه شدم این هست: " من ازدواج نکردم چون جذاب نیستم و جذاب نیستم چون محدودیت دینی، فرهنگی و ارتباطی دارم"
{جذابیت با جلب توجه متفاوته. برای اینکه فردی شخصیت جذاب داشته باشه نیاز نیست جلب توجه کنه. نیاز نیست متانت خودش رو خدشه دار کنه، یا کانون توجه باشه. شخص جذاب عزت نفس، متانت، دانش، نگرش و مهارت ارتباطیش او رو جذاب کرده. نه ارتباطات بی قید و شرطش}
* مهارت ارتباطی: مهارت ارتباطی با توانایی برقراری رابطه متفاوته. هرچند از اون جدا نیست. این که بتونی با آقایی گفت و گو کنی صرفا به معنای مهارت ارتباطی نیست. ارتباط میتونه بدون کلام اتفاق بیوفته. تعبیر مهارت ارتباطی بیشتر به کنترل، نظارت و هدایت یک رابطه اشاره داره. چقدر در یک رابطه احترام هست؟ چقدر درک هست؟ رابطه با کی و چه حد از رابطه صحیح هست؟ چقدر نجابت هست؟ چه اندازه کلام و رفتار ممانع از تنش هست؟ چه مقدار کلام و رفتار تاثیر گذار و در آن منطق و انصاف و رعایت حقوق هست و غیره. یعنی بیشتر تاکید بر عزت نفس هست. نه اینکه فرد با همه بی هیچ محدودیتی رابطه بگیره یا دلبری و عامیانه تر مخ زنی کنه.
کسی که در ارتباطش مهارت داره، خودشه، صادقه و سعی داره ضعف های رفتاریش رو بهبود ببخشه، نه اینکه نقش یک فرد پررو یا با اعتماد به نفس رو بازی کنه. ضمن اینکه رابطه گرفتن با جنس مخالف برای دوست یابی مناسب تره تا ازدواج!
یک رابطه سالم اجتماعی با جنس مخالف، هدف و محدودیت داره. هدفش مثلا درسه، کاره، خریده، نه ازدواج و روابط هم به همان ها محدود میشه نه بیشتر. تو همین هم مهم اینه که انسان خودش رو فریب نده.
اگر قصد ازدواج دارید بهتره روی مهارت های رفتاری، اعتماد بنفس، عزت نفس، صبر و شکیبایی، هدف گذاری ها، حوصله و زبر و زرنگی و خویشتن داری و غیره سرمایه گذاری کنید. روی فعالیت های اجتماعی ، نوع دوستی، خدمت، انرژی مثبت، شادمانی و طراوت، تعامل. این که شما ایده آل گرایانه یک مدینه فاضله از زندگی مشترک در ذهنتون ترسیم کنید و درمان تمام مشکلات عاطفی و تنهایی و کاستی های زندگیتون بدونید و هی تخیل اش کنید نه تنها کمکی به شما نمی کنه، بلکه گمراهتون هم می کنه و لطمه ای به انتخابتون هست.
شما روزی آماده ازدواج هستید که شناختتون از خودتون و خواسته هاتون کامل شده باشه و قبل از ازدواج به تنهاییتون و عواطفتون پاسخ مناسب داده باشین و آرامش رو در گرو ازدواج نبینید.
سلام.ممنون خانم عشق افرين. تحليل و راهنمايي رك و كويايي يود.
خب رسما بكيد كلا تو هيجي نداري و هيجي نيستي و به درد ازئراج هم نميخوري.
بد نيست يه وقتايي هم به جاي فقط تتكيد و اشاره به ضعف هاي كسي, نكته مثبتهاش رو هم بكيم و يه اميدي خم بديم.
به هر حال ممنون از همكي دوستان در اين مدت.
سعي ميكنم به نكاتي كه كفتيد و راهنمايي هاتون عمل كنم.
فکر کنم پست های زیر را ندیده ای
http://www.hamdardi.net/thread-44825.html#post437841
http://www.hamdardi.net/thread40116-31.html#post437843
شاید هم لایک های زیر این پستت را متوجه نشدی
http://www.hamdardi.net/thread-44825.html#post437838
این پستت هم که عالی بود
پوه عزیز تو خیلی تغییرات مثبت داشته ای و همین موجب شد که من خودم به شخصه رغبت زیادی داشتم که در تاپیکتون شرکت کنم و امیدوار بودم این روند مثبتی که در پیش گرفته اید با استعانت از راهنمایی های دوستان موجب بشه تاپیکتون جزو تاپیک های به نتیجه رسیده ، بشه.
سلام خیلی ممنونم خانم بی نهایت عزیز. شما خیلی لطف دارید. من هم از پستتون خیلی انرژی مثبت گرفتم. ممنونم.
خیلی دارم سعی میکنم به راهکارها عمل کنم. و فکر میکنم حالم هم یکم بهتره. البته خب فکر میکنم یک مشکلی که دارم اینه که حالم متغیره. گاهی بعد از یک دوره که حالم خوبه، باز هم حالم میریزه به هم. ولی حس میکنم تونستم کمی کنترلش کنم. یعنی در واقع اگر خودم برای خودم مشکل و دردسر و فکر نسازم حالم خوب میمونه. و دارم سعی میکنم فکرها و کارهایی که حالم رو بد میکنه رو شناسایی کنم و ازشون دوری کنم.
توی این چند روز سعی کردم ارتباطم رو با هم خوابگاهی هام بیشتر کنم. حتی سعی کردم با بچه های خوابگاه که فقط تا حالا در حد سلام و احوالپرسی باهاشون ارتباط داشتم، ارتباط صمیمانه تری بگیرم. مثلا برم تنقلات بگیرم و صداشون کنم دور هم بخوریم. یا مثلا به ظاهرشون بیشتر توجه کنم و مثلا بهش بگم چقدر این مقنعه بهت اومده و یا مثلا به بچه ها پیشنهاد بدم بیاید فلان روز بریم سینما. و از این جور کارا.... فکر میکنم برای شروع خوب باشه.
نمیدونم چنین کاری هم موثره یا نه. ولی مثل وقتی که آدم گرسنه شده و دلش غذا میخواد، حس کردم ضعفم در روحیات و باور به خودم در حدی شده که دلم قدرت میخواد. ناخوداگاه نمیدونم چرا از مثلا حیوانات وحشی مثل ببر خوشم اومده!! دیدن تصویرشون یکم حس قدرت و تمایل به مقابله با ضعف رو درونم ایجاد میکنه. نمیدونم چرا. ولی خب جدیداها زیاد عکس ببر و شیر و اینا نگاه میکنم و به نظر خودم موثر بوده!!
دیشب یه زندگی نامه مختصر خوندم. بهم انگیزه تغییر و شکستن مانع ها رو میده.
امروز درس هم خیلی بهتر از این سه چهار ماه اخیر خوندم.
تصمیم دارم حتما یه ورزش رو هم شروع کنم. یه ورزش که خودم با جسم و تمام بافت بدنم حسش کنم. قبلاها ورزشهای آروم مثل شنا یا مثلا پینگ پونگ دوست داشتم. ولی الان دلم یه چیزی میخواد که کاملا باهاش درگیر بشم. یه چیزی که توش واقعا یه مبارزه با ضعف خودم توش باشه. مثلا جدیداها دلم خیلیییی کوهنوردی یا صخره نوردی میخواد. و یا دوچرخه سواری.
و تصمیم هم گرفتم وقتی حالم به هم میریزه، هی خودم رو سرزنش نکنم که چرا باز به هم ذیختم و هی از خودم متنفر نشم. به خودم حق بدم که اون موقع حالم بد باشه ولی اینو هم به خودم بگم که نباید زیاد توی این حال باقی بمونی.
یه چیزی رو هم فهیمدم. من همه خواهر و برادرهام متاهل هستن. حتی برادرهای کوچکترم. و دیدم وقتی که مثلا برای برادرهام توی تلگرام پیامی میدم و جواب نمیدن و حتی عکس العملی نشون نمیدن خیلی احساس تنهایی میکنم. منم تصمیم گرفتم دیگه منم پیام ندم. گرچه دوستشون دارم و اگر هم پیام دادم توقع جواب نداشته باشم و نیتم فقط توجه از سمت من به اظرافیانم باشه. نه توقع توجه از سمت اونا به من.
یه کار دیگه هم کردم. از سه نفر که فکر میکردم از من متنفرند، ( و ناخوداگاه وقتی حس میکنم متنفرند و دوستم ندارند نسبت به ارتباط باهاشون حس بدی پیدا میکنم و انگار هر لحظه منتظر تحقیر شدن یا طرد شدن از سمت اونها هستم و گاردی از خشم و مقاومت مقابلشون دارم) پرسیدم که آیا تو از من متنفری؟ جالبه که جواب میدادند:" نه. برای چی باید متنفر باشم؟" و من میگفتم :"به خاطر فلان کار یا رفتارم." و انها هم میگفتند:" نه. تو اون موقع حق داشتی و حرف یا رفتار من هم درست نبود." و جالبه که ادامه میدادن:" تو چی؟ تو از من متنفری؟" و من هم میگفتم :"نه. من معذرت میخوام به خاطر اون رفتارم" و اونها هم میگفتن:" نه بابا... چیزی نبود. تموم شده رفته. "........... و راستش خیلیییی سبک شدم و یکم ذهنم خلوت شد.
یک نکته دیگه.... توی سه چهار ماه اخیر شدیدا ساعت خوابم به هم ریخته بود و شبها واقعا خواب نداشتم. و فکر میکنم در پریشانی حالم بی تاثیرنبوده. چند شبه که بهتر میخوابم و صبح هم با احساس بهتری بیدار میشم.
و مهمتر از همه اینکه دارم به این نتیجه میرسم که اگه من هیچ چیزی و هیچ کسی رو در دنیا نداشته باشم، باز هم کسی و چیزی نمیتونه من و استعدادهام رو از من بگیره. کسی هم نمیتونه منو از مثلا اکسیژن، آسمون،نور خورشید، ستاره ها و همه ی چیزی که اسمش آفرینشه محروم کنه. و همین "من" و " استعدادهام" و "دنیای بزرگ و گسترده ی خدا" تمام چیزیه که لازمه برای "احساس خوشبختی".
سلام دوستان.
من حالم خوبه. ولي باز دلم كرفته.
خب يعني واقعا ادماي قوي و با ايمان و كساني كه خودشون رو دوست دارن, هيجوقت دلشون نميخواد يكي توي اين دنيا منتظرشون باشه?
ميدونم نبايد به اين حال توجه كنم و بايد سريع ذهنم رو منحرف كنم سمت فعاليت هاي ديكه. ولي خب ادم خودشو كه نميتونه كول بزنه.
در كل فكر كنم كار خيلي سختي باشه. جون اهرش حتي يكي مثل حافظ, با اون سطح عرفان و ايمان, باز هم ميكه:
دل كه اينه صافي است غباري دارد
از خدا ميطلبم صحبت روشن رايي ...
سلام Pooh عزیز
بله همه آدم ها دلشون می گیره! حتی گاهی در آغوش محبوب و معشوق هم ممکنه این دل گرفتگی رخ بده!
ولی تفاوت آدم ها با هم در برخورد با این دل گرفتگی هست!
یکی خودش رو رها می کنه و می گذاره دل گرفتگی و رخوت بهش غلبه کنه و روزها و ساعت ها رو هدر بده!
یکی عبادت می کنه و سرسجاده با خدا راز و نیاز می کنه
یکی به روی خودش نمیاره و به کارش ادامه میده! هر چند راندمانش پایین تر بیاد!
یکی همون موقع تصمیم می گیره بره سراغ کسایی که از خودش ضعیف ترن و مشکلاتشون بیشتره!
یکی میره سراغ مواد و الکل!
و ....
این انتخاب خود ماست که از دوره های رخوت مون که اجتناب ناپذیر هم هستند چطور استفاده کنیم. و اینکه باید بدونیم که چه زمان هایی دچار رخوت میشیم! مثلا ناشی از تغییرات هرمونی ماهیانه هست یا بعد از هم صحبتی با دوست نمایی! یا رفتن به محیطی و ... هر کدوم از اینها هم رویکرد متفاوتی رو برای برخورد می طلبه.
در اینکه کار سختی هم هست، شکی نیست. خیالت راحت باشه:18: