-
سلام
اول ازهمه بگم که من برای ورود به سایت مشکل دارم نمیدونم چکارکنم؟هرباربایدرمز ورود رو بزنم درصورتیکه ازخردادماه که عضوشده بودم تاهمین 1ماه پیش من همون بار اول توخردادکه رمزمو واردکرده بودم کافی بود من دکمه خروج رو نمیزنم چون کسی نمیادسراغ کامپیوترم اماچراالان هرباربایدرمز واردکنم؟
ضمن اینکه اگه یه کم نوشتنم طولانی بشه وروی ارسال پاسخ کلیک کنم پیغام میده که نمیتونید ارسال داشته باشید بایدنوشته هامو یه جا ذخیره کنم بعد رمزو واردکنم دوباره بیام پست بذارم میشه کمکم کنید؟خیلی سخت شده اینجوری :54:
- - - Updated - - -
ممنونم ازاقای خاله قزی وخانم واحدعزیزکه برام پست گذاشتن سعی میکنم چندبارمطالبتونو بخونم وروشون فکرکنم
اول ازهمه بگم که خداروشکرحالم خیلی بهتره اروم گرفتم کمی قصددارم تغییراتی توخودم ایجادکنم نه فقط دررابطه باشوهرم دررابطه باهمه
چون من برای ادمهاخیلی مایه میذارم همه جوره مادی ومعنوی امادرمقابل اطرافیانم این رو وظیفه من دونستن یاوقتی که انتظارجبران ازشون داشتم واینکارو نکردن خودم سرخورده شدم من بایدسعی کنم به گفته اقای خاله قزی بخشنده باشم امافکرکنم کسی میتونه بخشنده باشه که درحدتوانش ببخشه نه من که خودمو تحت فشارقرارمیدم مثل تولدی که امسال برای شوهرم گرفتم ودیگه ساعت 9شب به بعدازشدت خستگی نمیتونستم روی پام وایسم
بچگی ام اذیتم نمیکنه نداشتن عروسک دیگه برام مهم نیست الان فقط همون جشن تولده گوشه دلم مونده بایدهمه تلاشمو بکنم که اونم ندیده بگیرم الان دیگه من یه زن 32 ساله هستم بایدخودمو قوی ترکنم بایدبرای مادرشدن اماده بشم بایددرونمو اروم کنم نمیخوام یه مادرپرخاشگرباشم نمیخوام مثل خونه مادروپدرم سرهرچیز کوچیکی دعوا باشه خداروشکرکه شوهرم مثل من اهل مسائل جزئی نیست هراتفاقی بیفته میگه ارزش ناراحتی داره؟نه پس ولش کن
من میخوام تغییرکنم کمکم کنید ازکجاشروع کنم ببینیدمن دررابطه باشوهرم وخانواده ام یه ادم پرخاشگرم حرفم رو درنهایت رک بودن باپرخاش میگم امادررابطه باغریبه هارفتارم بیشترجرات مندانه اس من مقاله های رفتارمنفعلانه وجرات مندانه وپرخاشگرانه رو توهمدردی خوندم باغریبه هاکه هنوزاحترام هاازبین نرفته حرفمو بااحترام میگم امابانزدیکام باپرخاشگری
خیلی سریع واکنش نشون میدم چکارکنم؟
-
شاپرک جان خیلی خوشحالم که حالت خوبه . فکر میکنم علت اینکه با غریبه ها رفتار جراتمندانه داری ولی با نزدیکانت پرخاشگرانه . بیشتر بر میگرده به همون انتظاری که از اطرافیانت داری و غالبا هم براورده نمیشه . اولا اینکه همیشه هر خوبی و نیکی که میکنی در حد توانت انجامش بده نه بیشتر . لزومی نداره به خاطر دیگران به خودت زجر بدی . ولی در حد توانت دریغ نکن . دوم اینکه اینکار رو یکطرفه و بدون چشمداشت انجام بده . مثلا شما یک خوبی یا محبتی برای خواهرت میکنی انتظار جبران از طرف اون نداشته باش . اینطوری خیلی نتیجه خوبی میگیری اگر جبران نکرد که اتفاقی نمی افته چون شما اصلا انتظار نداشتید . ولی اگر جبران کرد شما خیلی خوشحال میشید چون کاری که انتظارش رو نداشتید و غیر منظره بوده اتفاق افتاده است . اینو من عملا تجربه کردم که برات میگم قبلنا من خودم رو خیلی به زحمت و فشار می انداختم تا برای خواهر شوهرم یک هدیه خیلی گرون بخرم . حتی از نیازهای خودم میگذشتم تا اینکار رو بکنم . اینو برای خوشحالی همسرم میکردم ولی انتظار داشتم ایشون هم قدر بدونه و تشکر کنه . و وقتی عکس العملی نمیدیم ناراحت میشدم . ولی الان که به اشتباه خودم پی بردم . یک هدیه در حد وسعم میگیرم و انتظار تشکر هم ندارم.ولی با اینکه انتظار تشکر ندارم خیلی هم استقبال و تشکر میبینم . در رابطه با همسرمم همینطوره قبلا توقعم از ایشون هم زیاد بود ولی الان چون توقعم اومده پایین هر محبتی از طرف ایشون خیلی به چشمم میاد و خوشحالم میکنه . و میدونی که خوشحال شدن از عملی نوعی تشویق به حساب میاد موجب تقویت اون عمل میشه. هم اینکه خوشحالی باعث میشه تا منم بخوام یه جور دیگه خوشحالش کنم . البته بازم بدون توقع .
-
سلام
من امروزتاپیکمو ازاول خوندم پست های خودم وبقیه دوستان رو ازهمتون ممنونم اماواحدجان تازه انگارحرفای شمارو فهمیدم به چه نکات خوبی اشاره کردین
ازخشم وعصبانیتی که تونوشته هام نسبت به شوهرم داشتم تعجب کردم اماشماچه خوب فهمیدین وگفتیدشوهرم مردخوبیه درست گفتیدکه قرارنیست همسرمون تمام کمبودهاونداشته های ماروجبران کنه درست گفتیدکه من ازروزتولدم یه مشکل درست کردم
من فهمیدم علت حال بدم شوهرم نیست خودم هستم خودم وطرزتفکروخواسته هاوانتظاراتم راست گفتیدشوهرم خیلی مردخوبیه الان اونقدرشرمنده اش هستم که حدنداره
میتونم باقاطعیت بگم تو 95% دعواهامون شروع کننده من بودم توی این 4 سال اوایل که خیلی تندوپرخاشگرانه ودستوری حرف میزدم وبه مروربهترشدم امابازم شروع کننه من هستم
من خودم باعث میشم که شوهرم تحقیرم کنه وبهم بی احترامی کنه وسرکوفت محله ونحوه ازدواجمون رو بزنه چون اونقدربهش نق میزنم که فقط برای ساکت کردنم میگرده دنبال نقطه ضعف های من تاباگفتن اونهادهن منوببنده
درسته بهم سرکوفت زده دستشو روم بلندکرده امااگه بخوام صادقانه بگم ادم بیماری نبوده که اون لحظه اول این کارو بکنه واقعاگاهی به ستوه اوردمش
دیشب چقدرحرفای خوب بهم زد گفت من دوست دارم من همیشه باهات می مونم توتنهانیستی مگه تواین 4سال باوجودروزای بدوتلخ ولت کردم فقط بگوچه کاری بایدانجام بدم تاتوخوب بشی ازاین حال وهوا دربیای؟
من چندروزه خیلی فکرکردم ونوشتم چندتاازمقاله های همدردی رو خوندم من متوجه بعضی ازایرادهاومشکلات خودم شدم من بایدرو خودم کارکنم اگه عیب هاموبرطرف کنم اگه ازدرون به ارامش برسم مطمئنم که رابطه ام باشوهرمم خیلی خوب میشه من متوجه شدم که
1-خیلی احساس گناه میکنم یعنی من بامشاورتلفنی هم صحبت کردم ورفتارمادرشوهرمو تواین مورداخیروتک تک حرفاشو که گفتم بهم گفت مقصرمادرشوهرت بوده بااینکه یه نفرمتخصص باتجربه وتحصیلکرده این حرفو بهم زده امابازمن خودموسرزنش میکنم همش میگم شایداگه من اینکارو نمیکردم اونم اینو نمیگفت البته این احساس گناه بخاطرنحوه تربیتم همیشه بامنه مادرم همیشه بابه وجوداوردن این حس توبچه هاش سعی میکرد به خواسته هاش برسه
2-خیلی دنبال جلب رضایت دیگران هستم به بقیه خیلی اهمیت میدم به اینکه چی فکرمیکنن مثلامن اصلادوست نداشتم مادرشوهرموبرای ولیمه مادرم دعوت کنم حس خوبی نداشتم چون بعدازاینکه جایی میاداونقدرازادم سوال میکنه که حدنداره اماگفتم زنعموم وزنداییم چی فکرمیکنن ؟نمیگن دوسال پیش هم تواون مهمونی مادرشوهرش نبود؟بارهابه مهمونی ومجالس وعروسی هایی رفتم که اصلادوست نداشتم وفقط بخاطرطرزفکروحرف دیگران رفتم
3-من خودمو دوست ندارم وبرای خودم ارزش قائل نیستم نمونه اش مثال های بالاخودمو تحت فشارگذاشتم بارهابخاطردیگران درصورتیکه باید خودم توالویت باشم چون برای خودم ارزش قائل نیستم رفتارزشت بقیه رو زودمیبخشم واجازه دادم یه نفر بارهابهم بی احترامی کنه درصورتی که بایه برخوردجدی شایددیگه تکرارنمیشد
4-احساساتمو نمیتونم خوب کنترل کنم هیجانی رفتارمیکنم تاعصبانی میشم واکنش نشون میدم تاخوشحال میشم هم همینطور
یه مطلب خوندم که همینجاانگارکه برای من نوشته بودن الان تیترش یادم نیست امااین بودکه تیزی احساسات رو بایدباکندی عکس العمل گرفت اینکه اگه تواحساسات مثبت هم خودمون رو کنترل کنیم تواحساسات منفی هم میتونیم درصورتیکه من فکرمیکردم فقط این راجع به احساسات منفی هست که بایدمهاربشن
5-به اندازه ای که به دیگران محبت وخوبی میکنم جواب نمیگیرم ودراکثرموارد احساس سرخوردگی وقدرنشناسی ازجانب بقیه میکنم دیگران اونقدری که من بهشون بهامیدم ونگرانشون هستم نه به من بهامیدن نه نگرانم میشن
راستش نمیدونم دیگه اعتمادبنفس وعزت نفسم درچه حده؟اصلادارم؟
خیلی دوست دارم یه باریه کارشناس تو تاپیکم نظربده نمیدونم چرابه بعضی تاپیک هاسرمیزنن وبه بعضی هاسرنمیزنن
امادوست دارم شما دوستان نظرتون رو بگید
واحدعزیز منتظر نظراتت هستم
شیداجان من ازت ناراحت نشده بودم فقط بنظرم یه کم تندرفتی اگه ناراحتت کردم ببخشید دوست دارم بازم برام بنویسی
ممنون ازهمتون:72::72::72:
- - - Updated - - -
راستی هنوزمشکل من رفع نشده هربارکه رمز ورود واردمیکنم وتیک گزینه ذخیره رو میزنم اماوقتی نوشتن مطلبم مثل این پست طولانی میشه نمیتونم ارسال کنم پیغام میده که باید دوباره واردسایت بشیدچکارکنم مشکل ازکجاست؟
ازطریق تماس باهم هم مطرح کردم اما جوابی نگرفتم هنوز
-
سلام
هیچ کس هیچ نظری نداره راجع به پست من؟:47:
نمیدونم چراتوهمدردی روند تاپیک ها اینطوریه
که یاهمه میرن به یه تاپیک سرمیزنن وپست میذارن وپیگیری میکنن یایه تاپیک به کل کنارگذاشته میشه وهیچ کس پستی نمیذاره:54:
- - - Updated - - -
اینو نوشتم تاتاپیکم بیادبالابلکه دیده بشه:325:
-
سلام
من فقط لینک اول را رسیدم گوش کنم.
این پست آقای "احساس بهاری" را ببینید.
-
سلام
شیداجان ممنون بابت اون لینکی که برام گذاشتی دانلودکردم ومنم مثل خودت اولی رو گوش کردم فعلا سعی میکنم تافردا دوتای دیگه روهم گوش بدم نت برداری هم کردم خیلی خوب بود
متوجه شدم که عزت نفسم پایینه واین چندتامورد درمن خیلی شدیدهست
1-معمولانیازبه تاییددیگران دارم
2-به شدت خودم رو بابقیه مقایسه میکنم
3-بیش ازحدخودم رو مقصرمیدونم
شیداجان بازاگه مطلبی یافایل صوتی هست که فکرمیکنی کمکم میکنه ممنون میشم بهم بگی
ازاینکه به تاپیک سرزدی خیلی ممنونم :72:
- - - Updated - - -
الان متوجه چندتاایراد توخودم شدم که شایدریشه همشون همین عزت نفس باشه هنوزم نمیدونم مشکل اصلی کجاست؟
امادوست دارم رفتارمو اصلاح کنم اصلاکاری به شوهرم ندارم اول که اینجاتاپیک زدم فکرکردم مشکلم باشوهرمه اماالان میبینم نه
فقط اگه میشه کمکم کنیدکه بدونم چکارکنم ازکجاشروع کنم تمرکزم روی چه رفتاری باشه چه جوری مرحله به مرحله پیش برم؟
الان که این چیزهارو فهمیدم یه کم گیج میزنم نمیدونم ازکجابایدشروع کنم
-
شاپرک جان خیلی خوشحالم که مشکلت رو پیدا کردی . انسان اگه مشکل رو بدونه چیه حتما جواب رو هم پیدا میکنه . عزیزم نه خودت رو سرزنش کن نه دیگران رو مقصر بدون . فکر میکنم منظور مشاور از اینکه گفته در بیشتر موارد مادر شوهرت مقصر بوده این بوده که با شما همدردی کرده باشه . در بیشتر مواردی که ما دیگران رو مقصر میدونیم اگر خوب فکر کنیم میبینیم که اونها هم چندان مقصر نبودند و به خاطر شرایط پیش اومده که شاید نه دست ما بوده نه دست اونها مجبور شدند اون رفتار رو نشون بدهند . با درک طرف مقابل در بیشتر موارد مشکل ادامه پیدا نمیکنه . و این به نفع هر دو طرفه . اغلب مادر شوهر ها که حداقل سه دهه با عروس فاصله سنی دارند و مربوط به نسل قبلند . شاید نتونند شرایط امروز رو درک کنند . و بیشتر رفتارها و فشارهایی که از طرف مادر شوهر های خودشون دیدندرو دوست دارند اعمال کنند . البته یه تعدادشون هم کاملا به مهارتهای ارتباطی مسلطند ولی اغلبشون نه . انتظاراتشون بالاست و عروس رو دائما با دوران جوانی خودشون مقایسه میکنند . عزیزم بیشتر دلخوریهایی که از اطرافیانمون برای ما پیش میاد از بایدهایی هست که تو ذهنمون برای خودمون میسازیم . باید همسرم اینکار رو میکرد . مادر شوهر باید اینکار رو میکرد . خواهرم نباید اینکار رو میکرد و ......... در واقع این باید ها هستند که مارو اذیت میکنند . چون اگر اون باید اتفاق نیافته مثل اینه که فاجعه ای اتفاق افتاده و ارامش رو از ما سلب میکنه .ولی اگر این باید رو از ذهنمون بیرون کنیم و به جاش مثلا بگیم دوست داشتم اینجوری بشه حالا که نشده شاید یه کم ناراحت بشم . این یعنی پایین اوردن انتظاراتمون از دیگران .
-
سلام
شیداجونم من هر3تالینک رو گوش کردم خیلی خوب بودن اولی فهمیدنش خیلی راحت تربود دومی هم خوب بود اماسومی رو بازم بایدگوش کنم نکاتش روهم نوشتم وطبق گفته خودسخنرانش بایدمروربشه تافراموش نشه منم مرورمیکنم
اماالان توهمدردی دیدم چیزی راج به عزت نفس نیست راجع به اعتمادبنفس مطلب هست اماعزت نفس نه
درصورتیکه توی این سخنرانی میگفت عزت نفس ریشه اس واعتمادبنفس میوه اون
پس من بایدبرم سراغ ریشه برای شروع چی بهم پیشنهادمیکنید اخه نمیدونم چکارکنم ازکجاشروع کنم؟
الان حواسم هست کارهایی که عزت نفس روپایین میاره انجام ندم کارهایی که تقویتش میکنه رو انجام بدم برای شروع خوبه؟دیگه چکه کارهایی بایدبکنم بنظرتون؟
اینم بگم که خداروشکرحالم خیلی خوبه اصلاازعنوان تاپیکمم خوشم نمیادچون ازخودم متنفرنیستم
- - - Updated - - -
من رفتارجرات مندانه رو خیلی دوست دارم ازکسایی که اینطوری رفتارمیکنن واقعاخوشم میادتواین سخنرانی میگفت کسانی که عزت نفس دارندجرات مندانه رفتارمیکنن
واقعاریشه همه رفتارهای خوب انگارهمین عزت نفس هست
-
شاپرک جان منم مشکل بیرون پریدن از تالار رو داشتم و فرشته ی مهربان اینطوری راهنماییم کرد: وقتی نام کاربری و پسورد را وارد می کنی قبل از اینتر ،بعد از کادر پسورد یک گزینه هست بنان ذخیره ، اونو اگر تیک بزنید دیگه از تالار بیرون نمی پری
-
سلام
قبل ازاینکه شیداجان اون لینک هاروبرام ومن بفهمم مشکلم عزت نفس هست من متوجه شدم که توی کارهاوتصمیماتم به دیگران بیشترازخودم بهامیدم وبارها کارهایی کردم وجاهایی رفتم که خودم دوست نداشتم امابرای خوشحالی شوهرومادرشوهروپدرومادروبق یه انجامشون دادم
اماالان میدونم که این رفتاربخاطرهمون عزت نفس پایینه چون کسی که عزت نفسش پایینه به تاییددیگران نیازداره
حالامن تویه موقعیتی هستم که نمیدونم اگه بخوام عزت نفسموتقویت کنم چه رفتاری بایدکنم دوستای خوبم لطفاراهنماییم کنید
ماعروسی دختردایی شوهرم دعوتیم حدود1ماه ونیم 2ماهی میشه که هیچ ارتباطی بامادرشوهرم نداشتم علاوه براون خواهرشوهرمم رفته توسنگرمادرش بااینکه من هیچ مشکلی بااون نداشتم کاملاارتباطشو قطع کرده وبااینکه من برای تولدخودش وبچه هاش همیشه هدیه هم دادم امسال حتی یه تبریک هم بهم نگفت
الان من خودم قلبادوست ندارم به این عروسی برم چون میدونم مادرشوهروخواهرشوهرم میخوان اونجابه من کم محلی کنن چون ازمن بزرگترهستن قاعدتامن اول بایدبرم پیششون وسلام کنم قبلاهم رفتم عروسی توچنین موقعیتی سلام کردم دست دادم امامادرشوهرم حتی توصورتم نگاه نکرده وحتی حاضرنشده سوارماشین مابشه ومابرسونیمش یعنی ناراحتیشو اینطوربروز میده
اگه برم سلام کنم وبرم سرمیزدیگه ای بشینم خب بقیه فک وفامیل میفهمن بین مامشکلی وجودداره(ببینیداینجابازدا م فکربقیه رو میکنم)
الان واقعاموندم چه تصمیمی بگیرم طوری که خودمم اذیت نشم وبرای خودم ارزش قائل بشم اگه برم هم فقط برای خوشحال کردنشوهرم میرم(این کاریعنی انجام دادن کاری که خوشاینددیگران باشدیعنی؟)
اماعواقب رفتنم اینه
1-میدونم که ازکم محلی ورفتارمادرشوهروخواهرشوهرم ناراحت میشم
2-احساس تنهایی واحساسات بدی بهم دست میده
3-میدونم بعدش میام وبه شوهرم ازرفتارمادروخواهرش گله میکنم ومیگم من بخاطرتواومدم وتحمل کردم
4-مثل هزاران باردیگه اون قدرشناسی روازطرف شوهرم نمیبینم میگه میخواستی نیایی وسرخورده میشم
حالابنظرشماهااگه جای من یه نفربودکه عزت نفس بالایی داشت چکارمیکرد؟میرفت عروسی یانه؟
اینم بگم که مادرشوهرم چون دوست نداشت نیومدمهمونی ولیمه مادرم من الان فکرمیکنم خب منم مثل اون ببینم دلم چکاری دوست داره اونو انجام بدم بنظرتون این حق رو دارم یانه؟
تنهاناراحتیم اینه که شوهرم دوست داره مااون عروسی روبریم ومن بخاطراونه که دودل هستم اماخب نمیتونم هم شوهرموراضی نگه دارم هم خودمو چون الان نظراتمون باهم مخالفه
واینکه فکرمیکنم اگه نریم عروسی بقیه چه فکری میکنن؟جلوشون زشت میشه
نیکیاجون ممنونم ازراهنماییت من تیک ذخیره رو میزنم وبازاین مشکل رودارم