در ره منزل لیلی که خطرهاست دران
شرط اول قدم انست که مجنون باشی
نمایش نسخه قابل چاپ
در ره منزل لیلی که خطرهاست دران
شرط اول قدم انست که مجنون باشی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت ان مونس جان مارابس
ستم خونم بنوشيدو بكوبيدم به بد مستي
وجودم حرف بيجايي شد اندر مكتب هستي
يك بحر سرشك بودمو عمري سوز
افسردهوپير ميشدم روز به روز
زمين گرم است از باران بي پايان خون امروز
ولي دلهاي خونين جامگان در سينه ها سرد است
تا سحر ناليدو خون قي كرد توي رخت خوابش
تشنن لب فرياد زد شايد كسي گويد جوابش
تاسحر ناليدو خون قي كرد توي رخت خوابش
تشنه لب فرياد زد شايد كسي گويد جوابش
شبم طی شد، کسی بر در نکوبید
به بالینم چراغی کس نیفروخت
نیامد ماهتابم بر لب بام
دلم از این همه بیگانگی سوخت
تبسم بر لبانت نقش بسته است
دلم باز از کفم بیرون رسته است
تو که یوسف نیستی یعقوب باش
همچو او با گریه و اشوب باش
شبم را همچو روز روشن نمودی
ستاره را به سوگ شب نشاندی
یارب دلم از غیر بریده است
بر درب خانه ات به گدایی نشسته است
ترنم باران را شنیدم
شور و حال مستان را بدیدم
ما بمردیم و به کلی کاستیم
بانگ حق امد همه بر خواستیم
مشک را بر تن مزن بردل بمال
مشک چه بود نام پاک زوالجلال
لطف سالوس جهان خوش لقمه ایست
کمترش خور کان پر آتش لقمه ایست
این ل ی من قبول نیست یه ل شما بدین پیلیز
لختی از شیشه دیدم درون را
خواستم حلقه بر در بکوبم
ناگهان تک چراغی که می سوخت
مرد و تاریکتر شد غروبم
من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
آنجا که مرگ طعنه زند : کاین مزار تست
بانگی نهیب می زندم از درون دل
کاین سرنوشت تست که در انتظار تست
تا بگوش ابر آن گویا چه خواند
کو چو مشک از دیده ی خود اشک راند
دل شکستن کار خوبان نیست، نیست
ای عزیز بی تو صفایی نیست، نیست
تمام شب به بالینت نخفتم
تا بیاید خواب شیرین در برت
توبا من در ترانه ها شریکی
تو روح یک صدای بس نحیفی
یاسها را بر سرم پاشیدی
روح و جانم را ولی دزدیدی
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را
از زعفران روی من رو میبگردانی چرا
یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن
یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا
ای ناگهان تر از همه اتفاقها!
پایان خوب قصه تلخ فراق ها!
یک جا ز شوق آمدنت باز می شوند
درهای نیمه باز تمام اتاقها
آسمان قبر هزاران ناله ، کنده بر جبینم
تا رغم گسترده پرده روی چشم نازنینم
می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
سازنه ، دردی ، فغانی ، ناله ای ،اشک نیازی
يكي از من خسته جان مي گريزد
كه با او ز جسمم روان ميگريزد
درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
آتش فتاد در دلش از آب چشم دوست
گفتی میان آتش و آب است نسبتی
میشه یه شعر بنویسین که «ی» رد شه :303:
یک لحظه ، باز می شنوم نغمه ای ز دور
آغشته با غبار زراندوز خاطرات
تا به کی باید رفت
از دیاری یه دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هرزمان عشقی و یاری دیگر
رفیقان یک به یک رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردم که همدردند
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
در نوازش نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
ناله می پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
این منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در