به خدا توکل کن عزیزم
انشاءاله که پولت هم بر میگرده
خدا بزرگه
نمایش نسخه قابل چاپ
به خدا توکل کن عزیزم
انشاءاله که پولت هم بر میگرده
خدا بزرگه
نازنین عزیز شرح ماوقعی که از زندگی و وضعیتت نوشتی باعث شد برای چند دقیقه مغزم کاملا از کار بیفتد. اوضاع بسیار دشواری است و من حتی نمیتوانم برای یک لحظه فشار و استرسی که ممکن است بر روی تو باشد را تصور کنم. در سن شما که بودم سعی میکردم که شادتر زندگی کنم و حتی اگر کار میکردم برای تفریح و سرگرم کردن خودم بود. آنوقتها به خودم میگفتم من فقط برای یکبار 23 یا 24 ساله هستم و جوانی و شادی آن برایم بسیار مهم بود. تو عزیزم خودت را وارد بخشی از زندگی کرده ای که هر کسی را طاقت تحمل آن نیست. من با اینکه 32 سال دارم اما سعی میکنم چندان زندگی را جدی نگیرم و خود را درگیر مسائل مالی ننمایم. شما دو کار مهم را همزمان انجام داده اید. یکی ازدواج و دیگری پیش خرید خانه . من اگر جای شما الان به خانه فکر نمیکردم و سعی میکردم پس انداز نمایم. آری به فکر آینده و دور اندیش بودن خوب است ، اما نه اینکه حال را نماییم. خرید خانه و پرداخت اقساط آن در حالی خوب است که تمام درآمد صرف آن نگردد.
معمولا مشاورین ازدواج پیشنهاد میکنند که یکسال پس از ازدواج هیچ کار مهمی را شروع ننمایید. منظورم اینست که یکسال پس از عقد فکر طرفین آنقدر آزاد باشد که به غیر از خود و همسرشان دغدغه دیگری نداشته باشند. اینگونه هم خاطره خوبی از کنار هم بودن شامل میشود هم سبب شناخت بیشتر میگردد. این کار مهم می تواند ادامه تحصیل، شروع کار جدید و سایر مواردی میشود که انرژی شخص را به سمت خود گسیل می نماید.
این مصاحبه را مطالعه فرمایید :
زن جواني كه مرا در محل كارش پذيرفت هر روز از ساعت 9 صبح كارش را شروع ميكند. البته از ساعت 6 يا 7 صبح بيدار است و مشغول انجام دادن كارهاي خانه و تهية غذاست. كارش سنگين است و پرمسئوليت. مدير بازرگاني يك مؤسسة فرهنگي است و با اربابرجوعهاي بسياري سروكار دارد. چهرهاش جوان و زيبا ولي بهشدت خسته است. بهخاطر تلفنهاي پشت سر هم عذرخواهي ميكند و ميگويد كه كارش را دوست دارد ولي معلوم نيست تا كي بتواند اينطور ادامه بدهد. «در اينجا، خيلي روي كار من حساب ميكنند. من هم خوب از پَس همهچيز برآمدهام، ولي كار سنگيني است و ارتباطهاي گستردهاي ميطلبد. خودش بهتنهايي به اندازة پنج تا شغل ديگر انرژي ميبَرد. بخصوص كه اين تنها كارِ من نيست... طرحها و كارهاي سفارشياي هم دارم كه معمولا ً تا ديروقت شب در خانه روي آنها كار ميكنم...»
چهچيزي باعث شده كه شما فكر كنيد لازم است تا شب ديروقت اينطوري كار كنيد؟
گفتم كه من عاشق كار كردن هستم، اما خوب، بههرحال بايد زندگيمان را هم اداره كنيم. شوهرم درآمد ناچيزي دارد، خيلي كمتر از من. اگر بخواهيم فقط به آن اكتفا كنيم حتي اجارهخانه را هم نميتوانيم بپردازيم. اهل اينكه بگردد و كار بهتري پيدا كند يا تلاش بيشتري بكند هم نيست. من كار كردن را دوست دارم. اگر بيكار باشم افسردگي ميگيرم. ولي فكر ميكنم از اين اخلاقِ من در زندگي خانوادگيام سوءاستفاده شده!
وقتي ازدواج ميكرد فقط 23 سال داشت. بزرگترها دوستانه در گوشش گفتند: «يا كارَت را بگذار كنار يا هيچ پولي از خودت توي خانه نياور! مردها وقتي بفهمند كمك دارند يا كسي هست كه بار مسئوليت را به دوش ميكشد، خيالشان راحت ميشود و ديگر زير بار مسئوليت زندگي نميروند...»
ولي او اينطور فكر نميكرد. از نظر او زن و مردي كه با هم زندگي خانوادگي تشكيل ميدهند نقشي مساوي در ادارة اين زندگي دارند و هيچ معني ندارد كه مرد از صبح تا شب كار كند و زن و بچههايش صرفاً مصرفكننده باشند!
ميگويد: «من اصلا ً اهل اين حرفها نبودم، ولي فهميدم كه انگار ديگران بد هم نميگفتند! ناگهان احساس كردم همهچيز روي دوش من افتاده. من و شوهرم هر دو ساعت 10 شب ميرسيم خانه. من تازه بايد مشغول تهية شام و كارهاي خانه بشوم ولي او دراز ميكشد جلو تلويزيون يا روزنامة ورزشي ميخواند و منتظر شام ميماند. بعد هم ميخوابد، ولي من همچنان تا ديروقت كار ميكنم.»
نازنین عزیز شرح ماوقعی که از زندگی و وضعیتت نوشتی باعث شد برای چند دقیقه مغزم کاملا از کار بیفتد. اوضاع بسیار دشواری است و من حتی نمیتوانم برای یک لحظه فشار و استرسی که ممکن است بر روی تو باشد را تصور کنم. در سن شما که بودم سعی میکردم که شادتر زندگی کنم و حتی اگر کار میکردم برای تفریح و سرگرم کردن خودم بود. آنوقتها به خودم میگفتم من فقط برای یکبار 23 یا 24 ساله هستم و جوانی و شادی آن برایم بسیار مهم بود. تو عزیزم خودت را وارد بخشی از زندگی کرده ای که هر کسی را طاقت تحمل آن نیست. من با اینکه 32 سال دارم اما سعی میکنم چندان زندگی را جدی نگیرم و خود را درگیر مسائل مالی ننمایم. شما دو کار مهم را همزمان انجام داده اید. یکی ازدواج و دیگری پیش خرید خانه . من اگر جای شما الان به خانه فکر نمیکردم و سعی میکردم پس انداز نمایم. آری به فکر آینده و دور اندیش بودن خوب است ، اما نه اینکه حال را نماییم. خرید خانه و پرداخت اقساط آن در حالی خوب است که تمام درآمد صرف آن نگردد.
معمولا مشاورین ازدواج پیشنهاد میکنند که یکسال پس از ازدواج هیچ کار مهمی را شروع ننمایید. منظورم اینست که یکسال پس از عقد فکر طرفین آنقدر آزاد باشد که به غیر از خود و همسرشان دغدغه دیگری نداشته باشند. اینگونه هم خاطره خوبی از کنار هم بودن شامل میشود هم سبب شناخت بیشتر میگردد. این کار مهم می تواند ادامه تحصیل، شروع کار جدید و سایر مواردی میشود که انرژی شخص را به سمت خود گسیل می نماید.
این مصاحبه را مطالعه فرمایید :
زن جواني كه مرا در محل كارش پذيرفت هر روز از ساعت 9 صبح كارش را شروع ميكند. البته از ساعت 6 يا 7 صبح بيدار است و مشغول انجام دادن كارهاي خانه و تهية غذاست. كارش سنگين است و پرمسئوليت. مدير بازرگاني يك مؤسسة فرهنگي است و با اربابرجوعهاي بسياري سروكار دارد. چهرهاش جوان و زيبا ولي بهشدت خسته است. بهخاطر تلفنهاي پشت سر هم عذرخواهي ميكند و ميگويد كه كارش را دوست دارد ولي معلوم نيست تا كي بتواند اينطور ادامه بدهد. «در اينجا، خيلي روي كار من حساب ميكنند. من هم خوب از پَس همهچيز برآمدهام، ولي كار سنگيني است و ارتباطهاي گستردهاي ميطلبد. خودش بهتنهايي به اندازة پنج تا شغل ديگر انرژي ميبَرد. بخصوص كه اين تنها كارِ من نيست... طرحها و كارهاي سفارشياي هم دارم كه معمولا ً تا ديروقت شب در خانه روي آنها كار ميكنم...»
چهچيزي باعث شده كه شما فكر كنيد لازم است تا شب ديروقت اينطوري كار كنيد؟
گفتم كه من عاشق كار كردن هستم، اما خوب، بههرحال بايد زندگيمان را هم اداره كنيم. شوهرم درآمد ناچيزي دارد، خيلي كمتر از من. اگر بخواهيم فقط به آن اكتفا كنيم حتي اجارهخانه را هم نميتوانيم بپردازيم. اهل اينكه بگردد و كار بهتري پيدا كند يا تلاش بيشتري بكند هم نيست. من كار كردن را دوست دارم. اگر بيكار باشم افسردگي ميگيرم. ولي فكر ميكنم از اين اخلاقِ من در زندگي خانوادگيام سوءاستفاده شده!
وقتي ازدواج ميكرد فقط 23 سال داشت. بزرگترها دوستانه در گوشش گفتند: «يا كارَت را بگذار كنار يا هيچ پولي از خودت توي خانه نياور! مردها وقتي بفهمند كمك دارند يا كسي هست كه بار مسئوليت را به دوش ميكشد، خيالشان راحت ميشود و ديگر زير بار مسئوليت زندگي نميروند...»
ولي او اينطور فكر نميكرد. از نظر او زن و مردي كه با هم زندگي خانوادگي تشكيل ميدهند نقشي مساوي در ادارة اين زندگي دارند و هيچ معني ندارد كه مرد از صبح تا شب كار كند و زن و بچههايش صرفاً مصرفكننده باشند!
ميگويد: «من اصلا ً اهل اين حرفها نبودم، ولي فهميدم كه انگار ديگران بد هم نميگفتند! ناگهان احساس كردم همهچيز روي دوش من افتاده. من و شوهرم هر دو ساعت 10 شب ميرسيم خانه. من تازه بايد مشغول تهية شام و كارهاي خانه بشوم ولي او دراز ميكشد جلو تلويزيون يا روزنامة ورزشي ميخواند و منتظر شام ميماند. بعد هم ميخوابد، ولي من همچنان تا ديروقت كار ميكنم.»
نازنين جان
خودتو كه هميشه اينقدر محكم بودي و عاقلانه صحبت مي كردي كه واقعا آدم حض مي كرد باهات درد دل مي كرد و سراسر همه اميد بودي حالا مي گي كه داري كم مي ياري؟!؟!
اصلا اين حرفها بهت نمي ياد
نازنين عزيز
تو شرايط بدتر از اينها را تحمل كردي و احتمالا در اينده شايد ( البته خدا انروز را نيارد) شرايط بدتر هم خواهي داشت
پس تو را به خدا به خاطر زندگيت و به خاطر استقامت مردانه اي كه تا به امروز در زندگيت داشته اي سعي كن كه كم نياري و پرقدرت ادامه دهي.
اگر امروز تو كم بياري و نخواهي قدمهاي محكم برداري امين كه هنوز خيلي درگير مسئوليتهاي زندگي نشده از اين كار تو ياد گرفته و فردا روز او هم كم خواهد آوردا!!!
الان تو الگوي او هستي . بذار همين الگو هم بماني.
خب. حالا که شروع کردم شاید حتی به اشتباه. الان چه کاری می تونم بکنم ؟؟؟
می دونید دیشب چه اتفاقی افتاد؟؟؟
من همیشه سر بیرون رفتنهام با پدرم درگیری داشتم. 8 شب باید خونه می بودم حتی اگه خونه همسایه بودم یک طبقه بالا. همیشه این موضوع رنجم می داد تا ازدواج کردم.
خوشحال بودم حتی تا دیشب که دیگه مستقلم و کسی کاریم ندارم. شام به خونه یکی از دوستان مشترکمون رفتم. به امین گفتم حتی دلم می خواد شب همون جا بمونم. گفت نه تا 9 برو خونه. ساعت8:30 باهام تلفنی حرف زدیم. گفتم شام همین الان تمام شده. میزو جمع کنم یک چایی هم بخوریم می روم.
من 10 رسیدم خونه. می دونین به من چی می گه؟ می گه تو برای حرف من ارزش قایل نیستی. وقتی می گم 9 یعنی9. بهش می گم منکه آدم آهنی نیستن بهم برنامه بدن. تا بیام شد10. 30 دقیقه منتظر آژانس بودم.
ولی دوستان بعد از یک ساعت بحث بازهم حرف خودشو می زد. آخر حرفاش می گه:تو از اول هم برای هیچ حرف من ارزش قایل نیستی. منو درک نمی کنی. خودسری و ...
می گه : من به خاطر تو خیلی جاها پا رو دلم گذاشتم . خونه خواهرم نرفتیم. خونه مادرم نرفتیم و... بهش گفتم خونه اونا نرفتیم چون خودشون باعث شدن. خودشون بی ادبی می کنن منم نمی روم. می گه اگه من مجبورت کنم می یای ولی من احترام گذاشتم بهت و به خواستت اهمیت دادم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!! ولی تو ترجیح دادی نیم ساعت بیشتر اونجا باشی و به حرف من اهمیت ندادی!!!!!!!!!!!!!!
فقط تلفن رو تونستم قطع کنم.
از دیشب حالم بده. از پدرم راحت شدم گیر همسرم بیفتم؟؟؟
چه طور یک خانم همه چی رو به دوش بکشه؟؟؟ یک خانم لال شه و خیلی جاها حرف نزنه. مثل مرد باشه ولی 10 شب تو خیابون؟؟؟!!!!!!!!!!! من تو خیابون نبودم...
من براش ارزش قایلم و...
خیلی حالم بده. تمام افکارم بهم ریخته. امین از اول هم نمی خواست انقدر زود عقد کنیم ولی همش به خاطر اصرار من بود.
نمی دونم...
می خوام یک مدت باهاش حرف نزنم. نمی دونم تا کی ولی اصلا دلم نمی خواد تا یک مدت با هیچ کس حرف بزنم.
شاید من اشتباه کردم از همون اول...
.............
نازنین جان
این مشکل تو تنها نیست من هم این مشکل رو داشنم و دارم
از این بحثها همه جا هست
به خاطر این مسئله خودتو ناراحت نکن عزیز دلم
یه کاغذ بر دار و هر چی دلت خواست بنویس حتی فحش اینقدر بنویس که هیچی تو دلت نمونه
بعد هم پارش کن ولی حداقلش اینه که خیلی سبک میشی دوست من
نازنین جان اشکال نداره آجی سخت نگیر . همیشه از این سوء تفاهما پیش میاد . به نظرم فقط خواسته خودشو واست یه کم لوس کنه که البته کشدار شد . حالا اگر فعلا نمیتونی باهاش صحبت کنی راحت بهش بگو که میخای چند رز تنها باشی البته با وجود علاقه ای که بهم دارین فکر نکنم هردوتون طاقت بیارین و بعدشم تو یه فرصت مناسب با یادآوری یکی دوتا از کارات بهش بگو که بیشتر از این واسش احترام قائلی.
میدونم که ما خانما هیچ وقت دوست نداریم خوبیارو به طرف یادآوری کنیم که فکر نکنه سرش منت میزاریم ولی عزیزم می بینی که خود آقایون به وقتش میگن که ما به خاطره شما چه کردیمو چه نکردیم . پس تو هم تو یه فرصت یه گریز به فداکاریت بکن میدونم که سیاستشو داری گلم.
نبینم ناراحتیتو خانمی. موفق باشی.
نازنین عزیزم خانومی آروم باش از تو بعیده این طوری بهم بریزی
خوب اینجور کنترلها همیشه رو خانوما هست عزیزم منو آرش که هنوز رسمی نیستیم بازم منو کامل کنترل می کنه
نمونش اینکه می خواستم چند روز پیش برم بازار علائالدین موبایل خواهرمو که داده بود تعمیر بگیرم نذاشت گفت بدونه من اونجا نمی ری اونجا جایه یه دختر تنها نیست
منم دیگه باهاش بحث نکردم با اینکه خودشم وقت نمی کنه باهام بیادو هنوز موبایل اون بنده خدا دسته فروشنده مونده
عزیزه دلم با حرف نزدنم هیچی درست نمی شه که بدتر میشه پس سعی کن اول آروم بشی بعدشم راضیش کنی که اگه دیر اومدی معنیش این نبوده که به حرفش اهمیت ندادی شرایط اینجوری پیش اومد
قضیه لوس کردن نبود. خیلی جدی و با کمی تهدید حرف زد!!!!
می دونید احساس می کنم دارم یک طرفه واسه این زندگی تلاش می کنم. تنهای تنها...
امین هنوز بچه تر از این حرف هاست. شایدم اون داره درست می گه من نمی فهمم...
شاید از اول من نباید اون همه واسه عقد اصرار می کردم. نباید اون همه توقعمون پایین می آوردم. نباید این همه زیر بار فشار می رفتیم. نباید به جای همه فکر کنم و .... خیلی نبایدهای دیگه.
نمی تونم خودمو و افکارمو جمع کنم. واقعا نمی تونم. حرفای دیشبش خیلی بد بود...