این دوسه روزه که بدجوری درگیر بیماری پدر هستیم همسرم خیلی خیلی هوای منو داره خیلی آرومم میکنه و دلداریم میده.میره بیرون و واسه خونه بابا اینا خرید میکنه و کلی مهربونه.....خدایا شکرت -خدایا همه ی مریضا رو شف بده
نمایش نسخه قابل چاپ
این دوسه روزه که بدجوری درگیر بیماری پدر هستیم همسرم خیلی خیلی هوای منو داره خیلی آرومم میکنه و دلداریم میده.میره بیرون و واسه خونه بابا اینا خرید میکنه و کلی مهربونه.....خدایا شکرت -خدایا همه ی مریضا رو شف بده
يه خاطره ديگه م يادم اومد،تسوكه جون مرسي.امروز جدا حال و هوام عوض شد.
هفته پيش سفره حضرت عباس زن دايي شوشو بود.منم از صبح رفته بودم كمكشون.پوستم كند.شوشو گفته بود خودتو خسته نكني ها ولي من گوش نكردم.شب كه اومدم مي خواستيم بريم خونه بابام اينا دور هم كله پاچه بخوريم.منم هم خسته بودم هم از رفتار پسر دايي هاي شوشو كه اين همه پيش ما با زناشون عشقولانه رفتار مي كردن حرصي شده بودم:163:
وقتي رسيديم شوشو مي خواست ماشينو پارك كنه گفت تو برو در رو وا كن تا ماشينو بيارم منم قاط زدم با قهرگفتم من خسته ام.خودت برو.اونم دلخور شد.اون شب دمق شد و با اينكه كلي كله پاچه دوست داشت زياد نخورد.بعدش همه مي خواستن برن پياده روي اون گفت نمي ريم تو خسته اي برو بخواب بيدارت مي كنم با هم بر مي گرديمم خونه.منم يه خرده خوابيدم بعدم برگشتيم.
وقتي رسيديمم رفتم دراز كشيدم اومد كنارم رو تخت دراز كشيد گفت چي شده اين همه دمقي منم بش گفتم از دست عروساي دايي دمق شدم.من بينشون خيلي غريبم.اونا هم همش تيكه ميندازن و طلا هاشونو نشون هم ميدن.من اهل اين برنامه ها نيستم .از زناي اين مدلي هم خوشم نمياد.كلا امروز اذيت شدم.
يهويي بغلم كرد وبوسيددممم و موهامو بو كرد گفت عاشقتم هزار بار بيشتر از قبلا من تو رو بخاطر همين كه شبيه بقيه نيستي دوست دارم.چند دقيقه محكم بغلم كرد بعد هم گفت بايد حتما ماساژم بده كه خستگيم در بره.بعدشم بلند شد رفت لباسامو واسه فردا كه برم سر كار اتو كرد با اينكه فوق العاده خسته بود.
اون لحظه با خودم گفتم چقدر صبر و حوصله داري منو با همه اين غرغر هام تحمل ميكني و دوست داري:43:
همسرم بار اول که اومد خواستگاریم بعد از یه سری صحبت های اولیه و مراسم چایی اوردن که اون هم برام پر از خاطره هست ما را فرستادند توی اتاق ودر را هم روی ما بستند من بلافاصله بلند شدم ورفتم در را باز گذاشتم و اومدم نشستم روبه روی آقای خواستگار که الان همسر بنده هستند بعد از اینکه عقد کردیم ازش ون پرسیدم یکی از دلایل انتخابتون را بگین ، اشاره کردند به ههمون در بسته ای که باز کردم و اینکه چقدر از اون حرکت من خوششون اومده بود .
اولین حس عشقولانه ای که من به همسرم پیدا کردم جلسه دوم خواستگاریم بود که از بس همسرم صحبت کرده بود(3 ساعت پشت سر هم واسه من سخنرانی کرد جوری که صدای همه در اومده بود که اگه حرفی دارید بذارید برای جلسه بعد) دهانش خشک شده بود من که این صحنه را دیدم بلند شدم رفتم براشون آب آوردم اون آبی که آوردم توش پر از احساس دلبستگی بود و هیچ وقت یادم نمی ره.
من و همسرم یک مغاره لوازم آرایشی و بهداشتی داریم که توش فروشنده گذاشتیم(چون همسرم سر کار میره و وقت نمیکنه منم نمیتونم هر روز صبح و غروب برم)اما من هفته ای دوسه بار غروبها یه سر میزنم و اوضاع رو چک میکنم.دیروزم حوصله ام تو خونه حسابی سر رفته بود حدودای ساعت 4 زنگ زدم به همسرم گفتم میتونی امروز بیای دنبالم اونم گفت نه وقت نمیکنم.خلاصه منم دیدم این جوری نمیشه لباس پوشیدم که زنگ بزنم آژانس دیدم همسرم زنگ زد گفت اگه ماشینو بیارم خودت میتونی بری آخه من خسته ام میخام بیام خونه استراحت کنم منم که از خدام بود قبول کردم.خلاصه ماشینو آورد و از لحظه ای که من نشستم پشت رل شروع کرد به نصیحت که:یواش برو.یواش بیا.شیشه ها رو بده بالا.وقتی میشینی تو ماشین قفل در یادت نره.وقتی پیاده شدی حسابی حواستو جمع کن و ...منم که حسابی خنده ام گرفته بود(آخه از 18 سالگی رانندگی میکنم حتی رانندگی بین شهری) رفتم سمت مغازه.خلاصه تو راه 3 بار زنگ زدی کجایی؟رسیدی؟کسی مزاحمت نشد؟خیابونا خلوت بود؟بخاری رو روشن کردی سردت نشه؟:311: بالاخره بعد این همه پرسش و پاسخ رسیدم مغازهمون.نیم ساعت نگذشته بود که بازم شروع کرد به زنگ زدن:بخاری مغازه کار میکنه؟مغازه های اطراف بازن؟:163: فروشنده هست؟سرتونو درد نیارم ظرف یه ساعت چهار پنج باری زنگ زد.آخرش بهش گفتم عزیزم سرمون شلوعه مشتری داریم.خودم بهت زنگ میزنم.بازم یه ربع نگذشته بود دیدم زنگ زد این تویی اومدی تو پارکینگ؟اگه تویی بیام پایین ماشینو پارک کنم؟خلاصه منم که هم کلافه شده بودم هم تعجب کرده بودم گفتم نه من نیستم.یعنی تو نشستی دم پنجره ببینی من کی میرسم؟مگه قرار نبود بخابی تا من برگردم؟ دیدم طفلی گفت:آره نشستم دم پنجره.تنهایی خوابم نمیبره.نگران توام هستم چون هوا تاریک شده.زودتر بیا:43: تو اون لحظه واقعا دلم از این همه توجه و عشق همسرم لبریز از شادی شد(اینو بگم که اصلا آدمی نیست که گیر بده.من خیلی جاها تنها میرم حتی اگه کار داشته باشم ممکنه تا هشت و نه شبم تنها بیرون باشم) گفتم:چشم الان دیگه یواش یواش میام.:72: کار مشتریا رو تند تند راه انداختم و برگشتم.خونه.
خلاصه از این همه توجه و علاقه حسابی خوشحال شدم.فقط خدا کنه دفعه های دیگه این قدر سریش بازی در نیاره:311:
آقا من يه پيشنهاد دارم حالا يه كمم شما تلاش كنين كاراي عشقولانه بكنيد و بياين از عكس العملاي شوهراتون در مقابل كار عشقولانه تون بگين . همش منتظر نشينين اونا واستون خاطره هاي قشنگ بيافرينن . :43:
وقتی نامزد بودم فکر میکردم؛ عشق و دوست داشتن فقط به کنار هم نشستن و بوسه ها و بغل کردن هاست!
به پوست کندن میوه برای همدیگه است!
اما بزرگتر که شدم، (البته فکر میکنم:311:) وقتی که ازدواج کردیم باز هم داشتن همه ی اینها برام شیرین و خواستنیه؛ اما بعضی موقع ها با بزرگ شدن ما هم خواسته هامون بزرگ تر میشن؛ دیگه کم کم داشت این رفتارها برام عادی میشد! چون همه ی این ها شده جزئی از زندگیم؛ و خواسته های دیگه که شاید خودم هم خبر نداشتم شدن نشونه ی عشق برام!
با همه ی این تفاسیر میخوام بگم که تمام این سه سال من و همسرم کار کردیم که بتونیم یه خونه به نام خودمون بخریم؛ این نزدیکی ها که قرار بود بخریم؛ من و همسرم چند وقتی بود که مدام با هم سر این موضوع صحبت می کردیم که کی بخریم؛ کجا باشه و چه جوری باشه؛ حتی بعضی موقع ها این صحبت هامون به بحث های نیمه تمام می گذشت تا اینکه پریروز وقتی همسرم از بیرون اومد؛ من توی آشپزخونه مشغول آشپزی بودم؛ وقتی دست و صورتش رو شست؛ بهم گفت: اصلا احساس راحتی و آرامش ندارم؟! گفتم : چرا؛ عزیزم؟
گفت: برای اینکه احساس می کنم تو اصلا این خونه ای که توش هستیم رو دوست نداری (آخه ما طبقه ی پایین خونه ی مادرشوهرم اینها می شینیم که البته الان ایشون تنهاست)؛ اصلا احساس آرامش و راحتی نمی کنی توی این خونه؟!
خیلی کلافه ام؛ خیلی دارم اذیت میشم؟!
نمی دونید اون لحظه یه احساس عشق عجیبی از لابه لای کلماتش احساس می کردم؛ یه چیزی بالاتر از حتی دوست داشتن! اون شب بعد از کلی صحبت و بحث؛ به این نتیجه رسیدم که همسرم فعلا نمی تونه توی اون منطقه ای که من دوست دارم خونه بخره؛ با خرید خونه توی همین منطقه ای هم که می شینیم موافق نبودم؛ در ضمن نیمی از پولش رو برای شغلش میخواد سرمایه گذاری کنه؛ بنابراین من موندم و یه دنیا تردید که باید تصمیم میگرفتم!
باید بین خواسته ی دل خودم (خریدن خونه توی منطقه ی بالاتر؛که منجر میشد به اینکه تمام پولی که برای شغلش گذاشته رو باید بده؛ از وام که متنفره؛ اما باید بگیره _ یه فشار دیگه؛ ترس خالی شدن دستش هم از طرف دیگه) و انتخاب راه حل همسرم که قاطی کردن زیرزمین خونمون به طبقه ی همکف به صورت دوبلکس و کم شدن فشارها و نشستن چند سال دیگه اینجا!
فردای اون روز خیلی فکر کردم؛ اون روز به تنها چیزی که فکر کردم عشق و محبتی بود که همسرم نسبت به من داشت و توی تمام این مدت چقدر فشار تحمل کرده بود و من غافل از همه ی اینها فقط خواسته ی خودم رو می دیدم؛
من خواسته ی دل همسرم رو انتخاب کردم و این روزها، من و همسرم بهترین زندگی دنیا رو داریممممممممممممم!
حالا می فهمم که با بزرگ شدنمون عشقمون هم چقدر نسبت به هم بزرگ شده!:46::43:
عزیز دلم شاید هیچ وقت اینجا رو نبینی؛ اما بدون که به اندازه ی همه ی دنیا، شاید هم بیشتر دوستت دارم
اجازه........آقاي tesoke اجازه ما يه خاطره ديگه بگيم.................
ديشب حدود ساعت 4 صبح خيلي تشنه ام بود طوريكه لبام ترك خورده بود ولي خواب الود بودم و حوصله نداشتم بلند شم آب بخورم.فكر ميكردم شوهرم خوابه ولي انگار بيدار بود.نميدونم تو تاريكي از كجا فهميد يا ديد كه آروم با انگشتش لبامو لمس كرد و خشكيشونو احساس كرد.بلند شد رفت منم اصلا تكون نخوردم ببينم ميخواد چكار كنه. ديدم با يه ليوان آب برگشت فكر كردم ميخواد صدام بزنه آب بخورم ولي اينكارو نكرد ميدونه كه رو خوابم خيلي حساسم.
اول با انگشتش لبامو خيس كرد بعد هم قطره قطره آب ميريخت توي دهنم نميدونم چقد طول كشيد انگار نه انگار كه نصفه شب بود و شايد هم خوابش ميومد
از لاي چشماي بسته هم ميديدم با چه عشقي اين كارو ميكنه دلم ميخواست بلند شم دستاشو ببوسم ولي اونوقت لو ميرفتم........................
نميدونيد اون آب از تمام خوردنيهاي دنيا خوشمزه تر بود:43::46:
من واقعا از خوندن این تایپیک لذت بردم . دوستان عزیز من همیشه تو ذهنم یک ترازو داشتم که عشقو با اون وزن می کردم . تو ترازوی جهل من مدرک پست ومقام اسم وعنوان [size=medium]سنگین تر از عشق بود ولی خدای مهربونم منو نجات داد:316:
یادم نمیره یکی از دوستام نامزد کرده بود شوهرش اسم وعنوانش هم پایه ما نبود هر جا می نشستم می گفتم فلانی خودشو حیف کرد اگه صبر می کرد مورد بهتر داشت هول شد من کور بودم وخام هنوز به بلوغ نرسیده بودم:302: تا بفهمم برای یک زن هیچی مهم تر از عشق ومحبت شوهرش نیست اگه شوهر شما مهم ترین شغل وپست رو داشته باشه پشت یک کوه مدرک وعنوان رفته باشه ولی بلد نباشه کارای عشقولانه کوچولو برای شما فقط به خاطر شما کنه محبتی به شما نداشته باشه ارزش نداره به خدا نداره مردی که وقتی جایی هستین دنبالتون میاد وقتی از ماشین پیادتون می کنه تا شما اونور خیابون نرفتین یا تو ساختمون نرفتین با چشم دنبالتون می کنه بعد پاشو میذاره رو پدال تا بره براتون شکلات می خره مردی که وقتی باشماست همش چشمش به ساعتش نیست تا زودتر به قرارش با دوستاش برسه مردی که به خاطر شما دنبال کار میگرده براتون هدیه می گیره بهتون زنگ میزنه مشتاق با شما بودنه قدرشو بدونید کار نداره عیب نداره خدا یار عاشقاست پیدا می کنه پول به دست می یاره همه چی با عشق به دست میاد اگر انگیزه شما برای به دست اوردن چیزی 1 باشه با قلب عاشق 100 میشه من خیلی چیزا تو زندگیم به دست اوردم که می تونستم خیلی زودتر داشته باشمشون چون انگیزه ام کافی نبود من عشقو از خدا می خواستم ولی نمی فهمیدم وقتی خواسته ای به بزرگی محبت وعشق داری نباید تو دستات که به اسون بلند کردی جعبه بگیری بگی خدایا بنداز تو این
باید دستات رو تا جایی که می تونی بیاری بالا باز کنی وبگی خدایا قلب منو سرشار از عشق کن:323:
محبت خدا برکت ولطف اون خیلی بزرگتر از کاسه ایه که تو دستای ماست وای برماکه اینو دیرمی فهمیم ولی من این کارو نمی کردم من هزار تا شرط میذاشتم خدایا این جور اون جور :324:
خدایا فلانی با فلان مدرک اینم داشته باشه بدتر از همه عشق بقیه رو قضاوت می کردم مگه من کی بودم که بگم عشق کی به درد میخوره مال کی نه مگه محبت قیمت داره ..بله چوبشم خوردم ولی خدایا شکرت چشمم رو باز کردی ازت ممنونم:316:
حالا من از خدا می خوام منو ببخشه واز شما هم می خوام برام دعا کنید.:323:
باید از دوستمم حلالیت بخوام
همین جا بهش میگم دوست خوبم گل قشنگم منوببخش عشق همونی بود که تو داشتی مردی که رفتنت رو تا اخرین لحظه با چشمای اشک الود دنبال می کرد خوشحالم که حالا تو آشیونه خودتونین مبارکت باشه :104:
من دیدم عشق شما ناممکن رو ممکن کرد از هیچ همه چیز ساخت تو خیلی خوشبختی خیلی که یک نفر به خاطر دیدنت خودشو به اب وآتیش میزد برای داشتنت تلاش می کرد وشما دوستا ی عزیزم که اینجا تو این پست کامنت گذاشتین خوشبختیتون مبارک قدرشو بدونید وازش لذت ببرید منم دعا کنید.:46:
[poem]از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران...
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی؛
تو بمان و دگران، وای به حال دگران...!
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند، کران تا به کران
می روم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیدهی کوته نظران...
دل چون آینهی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران...
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران!
ره بیداد گران، بخت من آموخت ترا !
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران...؟!
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن...
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری؛
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران...[/poem]
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بی چون و چرا
عشق یعنی کوشش بی ادعا
عشق یعنی مهر بی اما و اگر
عشق یعنی رفتنی با پای سر
عشق یعنی دل نهیدن بهر دوست
عشق یعنی جان من قربان اوست
عشق یعنی خواندن از چشمان او
حرف های دل، بدون گفت و گو
عشق یعنی عاشق بی زحمتی
عشق یعنی بوسه ی بی شهوتی
عشق یار مهربان زندگی
بادبان و نردبان زندگی
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
در خزانی برگریز و زرد و سخت
عشق تاب آخرین برگ درخت
عشق یعنی زشتی زیبا شده
عشق یعنی گنگی گویا شده
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی آهویی آرام و رام
عشق یعنی صیادی بدون تیر و دام
ای توانا، ناتوان عشق باش
پهلوانا، پهلوان عشق باش
عشق را دیدی خودت را خار کن
سینه ات را در حضورش چاک کن
در تنور عاشقی سردی مکن
در مقام عشق نامردی نکن
عشق یعنی آن چنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی
هر که با عشق آشنا شد، مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد
کاش در جامم شراب عشق باد
خانه ی جانم خراب عشق باد
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شور، مستی، والسلام
شاید مجردا خاطره عشقولانه نداشته باشن اما تا دلتون بخواد ایدههای ساده ولی عشقولانه دارن....
من اگه متاهل بودم هروز یه مصرع از این شعر زیبا رو به عشقم پیامک میکردم..... :43::310:
دوستان خوب مجردم، برای شما آرزو و دعا می کنم هر چه زودتر طعم شیرین متاهلی و عشق همسرانه رو بچشید تا دیگه وقت نکنید بباید تو این تاپیک شعر های طولانی به جای خاطره بذارید. :D
************************
همونطور که می دونید، یکی از شیرینی های زندگی مشترک، پیغام رسانی عشقولانه از راه های غیر متعارف است.
مثلا زبان مسواک ها!!
یه شب رفته بودم مسواک بزنم، به سرم زد مسواک ها به همراه پوشش سرشون، می تونن استعاره ای از ما باشن و اینا :D
جوری وایسوندمشون که انگار یکی داره لپ اون یکی رو می بوسه. :228:
بار اول توجه آقای همسر جلب نشد. اما دو شب بعد دیدم چینش مسواک ها تصادفی نیست و حامل یک بوسه است...
از اون روز به بعد ما دو تا با مسواک ها ماجرا ها داشتیم . مسواک ها می تونن به هم تکیه کنن ( من به همسرم یا همسرم به من). می تونن همدیگرو ببوسن( چند حالت داره البته! ) یا می تونن حتی به هم پشت کنن که که ینی من قهرم و از دستت دلخورم.
یادمه یه شب باهم یه کم تند صحبت کردیم. وقتی رفتم مسواک بزنم دیدم مسواک آقای خونه سرشو گذاشته رو شونه مسواک خانوم خونه ... الهی! حامل پیغام نیاز به آغوش بود مسلما :227:
هر چیز دو تایی تو خونه ما شامل همین ماجرا شده کم کم.
حلقه هامون، ساعتامون، لباس های روی جا لباسی و ...
وقتی می رم لباس بپوشم و می بینم کاپشن آقای همسر دستاشو حلقه کرده دور مانتو من و می رم حلقمو بردارم می بینم حلقه ها تکیه دادن به هم، این حس خوب رو دارم که همسرم همیشه و در هر حالت، به من فکر می کنه. آخ که چقدر شیرینه :310:
پی نوشت:
همین چند روز پیش رفتم دو سه تا عکس بگیرم از عاشقانه های مسواکامون و بذارم اینجا، گوشیم از دستم سر خورد، افتاد تو دستشویی و به ملکوت اعلی پیوست. بعد من نمی دونستم در اون لحظه باید بخندم یا گریه کنم! :311:
این هم از عوارض خاطره نوشتن تو این تاپیک!