امیدوارم بهت خوش بگذره چکامه جان
من یکی که شاهد پیشرفت روز به روز تو هستم
امیدوارم به هدفت برسی عزیزم
نمایش نسخه قابل چاپ
امیدوارم بهت خوش بگذره چکامه جان
من یکی که شاهد پیشرفت روز به روز تو هستم
امیدوارم به هدفت برسی عزیزم
سلام بچه ها.دیشب رفتیم مهمونی.بذارین از اولش براتون بگم.من خودم ساعت 4 به بعد جایی دعوت بودم.ساعت 8 بود که نیما زنگ زد کجایی؟گفتم توی راهم.دارم برمیگردم.گفت یه سره بیا خونه بابااینا ما اونجا منتظرتیم.(منظورش خونه پدرش بود)یه جوارایی دلم گرفته بود.آخه برای مهمونی رفتن همیشه من و نیما باهم میرفتیم.نه اینکه اون تنها بره خونه پدرش منم از این ور تنها برم اونجا.خونه پدرش که رسیدم پدرش سر کوچه منتظرم ایستاده بود.بازم بغض گلومو گرفته بود.به جای اینکه نیما نگران باشه پدرش نگرانم بود.چون ترافیک بود یه کم دیر شده بود.وقتی میخوستیم راه بیفتیم نیما دوباره مهسا خواهرشو توی ماشین انداخت وسط که پیش من نشینه.خیلی کلافه شده بودم.توی ماشین هم که با هم sms بازی میکردنو خلاصه باهم خوش بودن.نیما اصلا محلم نمیذاشت.یه لحظه پشیمون شدم از اینکه داشتم باهاشون میرفتم مهمونی.ولی بعد به خودم گفتم ولش کن.خودت خوش باش.از مهمونی براتون بگم.عالی بود.یه DJ که توی کانال pmc برنامه اجرا میکنه رو آورده بودن.خیلی عالی بود.خیلی.یه چیزی هم بگم.از اول تا آخر مهمونی من و نیما باهم رقصیدیم.یه زمانایی مخصوصا شیطونی میکردمو رومو میکردم اونورو با یکی دیگه مثلا برادرش میرقصیدم.ولی نیما منو برمیگردوند که یعنی با من برقص.ولی در عین حال خیلی ماهرانه این کارو انجام میداد که همچنان غرورشو حفظ کنه.توی رقص اصلا بهم نگاه نمیکرد.هراز گاهی چی میشد که نگاه کنه.ولی جالب بود.مثلا دستمو روی شونه اش میذاشتم یا کمرشو میگرفتم.هیچی نمیگفت.انگار خوششم میومد.خلاصه از اول تا آخر مهمونی ما همش وسط در حال رقص بودیم.باورتون نمیشه همه منفیهام تخلیه شد.بعد از یکسال غم و غصه و گریه این اولین شبی بود که کلی بهم خوش گذشت.زمانیکه میخواستیم بریم شام بخوریم نیما بهم گفت خوبه دیگه اون DJ مثل اینکه چشمش حسابی تورو گرفته بود.تو هم خوب بهش نگاه میکردی.منم هیچی بهش نگفتم.ولی توی دلم بهش خندیدم و گفتم دیدی آقا نیما دوباره غیرتی شدی.پس برات مهمه.
سر شام هم اون برام شام کشید.باهم خوردیم.موقع برگشتن دوباره توی ماشین مهسارو انداخت وسط که خودش پیش من نشینه.دیگه برام مهم نبود.مهم این بود که خیلی بهم خوش گذشته بود و اینکه باهم رقصیده بودیم.میدونین بچه ها زمانیکه پیش خانواده اش هستیم چون اونا از برنامه ما کاملا خبر دارن و نیما هم خیلی توی روشون وایستاد حس میکنم برای اینکه غرورش نشکنه(از دید خودش)و قدرتشو حفظ کنه و مثلا بگه من هنوز هم سر حرف خودم هستم جلوی اونا به من بی محلی میکنه.البته توی خونه هم همینطوریه.ولی نه به اون شدت.
الان هم دوباره در سکوت مطلق هستیم.الان اون اتاقه داره کتاب میخونه.نمیدونم دیگه بعدا میخواد چی پیش بیاد.فعلا به همینشم راضیم.
دوستای گلم برام دعا کنید.
چکامه عزیز، خیلی خوشحال شدم :72:
امیدوارم لحظه به لحظه زندگیت در حال پیشرفت باشه عزیزم.. دیشب همه اش به فکرت بودم، خوشحالم که بهت خوش گذشته..
:72:
دوستای عزیزم فکر کنم باید مهمون دعوت کردن رو شروع کنم.میدونین چیه دیشب خیلی روحیه مونو عوض کرد.باورتون نمیشه ولی این مسئله کاملا توی س ک س مون هم معلوم بود.با اینکه طبق معمول شروع کننده من بودم و من پیشقدم شدم ولی روابط نیما با من کاملا با قبل تفاوت داشت و خیلی خیلی گرمتر بود.من حس میکنم مهمونی دیشب خیلی تاثیرگذار بود.تصمیم گرفتم کم کم شروع کنم هرازگاهی دوستامونو دعوت کنم تا جو خونه هم شاد بشه و از یکنواختی دربیاد.با اینکه روابط خیلی امیدوارکننده بود ولی همچنان هردو در سکوت مطلق هستیم.امیدوارم صبرکردنام بالاخره جواب بده.
دوست عزيز از اينكه داري نتيجه ميگيري خيلي خوشحالم ، ان شا الله كه از كارهاي درست و صبركردنهات نتايج بهتر هم ميگيري
اميدوارم هميشه موفق باشي
shad و elina عزیزم مرصی.خیلی خیلی خیلی خیلی دوستون دارم.
اسماجون نیما هیچوقت به دکور خونه کاری نداشته.همیشه دکور خونه با من بوده.بعدشم الان آخه شرایط طوری نیست که بخوام در این مورد ازش نظر بخوام.قربونت برم مرصی از توجهت دوستم.
خوبه چکامه جان، مهمونی بگیر، اما سعی کن زیاده روی نکنی، قبلش هم نیما رو در جریان بذار و ازش نظر بخواه، سعی کن چهار نفری (شما و نیما و مهسا و نامزدش) با هم برین بیرون، چون وقتی نامزد مهسا باهاشه، نیما دیگه نمی تونه بچسبه به مهسا.
من هم واقعا دوستت دارم عزیزم..:72:
آخه shad عزیزم مهسا با علی دوستن و هنوز نامزد رسمی نشدن.خانواده نیما از رابطه این دو نفر باهم اطلاع دارن غیر از نیما.برای همین نمیتونیم باهم بریم بیرون.بعدشم حتی اگه میشد باهم بریم میدونم توی این شرایطی که ما داریم نیما میرفت میچسبید به علی. من و مهسا هم باهم.
اگه اینطوریه که نمیشه، اما اگه نامزد بودن، می تونستی از مهسا بخوای که به علی بگه بیشتر با اون (مهسا) باشه.
اما همین هم که مهمونی بدی و سعی کنی زوج زوج دعوت کنی خیلی بهتره. هیچ وقت یه چیزی یادت نره، «باید به خودت خوش بگذرونی»..
:72:
سلام خانوم خانوما
واااااای خیلی خوشحال شدم خیلی از پنجشنبه صبح دیگه نیومده بودم تو تالار ولی امروز که اینا رو خوندم خیلی سرحال شدم تو لیاقت بهترین ها رو داری پس امیدوارم به بهترین ها برسی عزیزدلم