خدا جونم چقدر مهربونیییی..
کرم بیش از حدت باعث شده اشک تو چشمام جمع شه..
فقط به من یک جنبه ای بده که قدر بدونم..
فقط می تونم بگم بی نهایت شکرت:43::43::43::43::43::43:
نمایش نسخه قابل چاپ
خدا جونم چقدر مهربونیییی..
کرم بیش از حدت باعث شده اشک تو چشمام جمع شه..
فقط به من یک جنبه ای بده که قدر بدونم..
فقط می تونم بگم بی نهایت شکرت:43::43::43::43::43::43:
خدای خوب من ازت واقعااا ممنونم که همیشه راه درست رو بهم نشون دادی و منو از اشتباهی که درش غوطه ور بودم نجات دادی.. این یعنی هنوز ددوستم داری... خدایا بهم این قدرتو بده که همیشه قدردان تو و کرم و بخششت باشم... خدایا بازم ازت میخوام هیچوقت منو به حال خودم نذاری... خدایاااا ازت ممنونم به خاطر همه چیززز... خدایاااا بارم بهم کمک کن... دوست دارم خدای خوبم... منو ببخش به خاطر تمام اشتباهاتم... منو ببخش.. دوستت دارم خدا جونم... خدای مهربونم شکررررررررر...
سلام خدای خوب و صبورم...
وقتی هنوزم دلم میخوادباهات حرف بزنم یعنی هنوز به حفام گوش میدی...
میدونم خیلی آدم بی معرفت و بدی شما همش دارم غر میزنم الهی قربونت بشم که با حوصله به حرفام گوش میدی خداجونم من عاشقتم تنهام نذار کمکم کن کنار بنده ی خوبی که بهم هدیه دادی زندگی خوب و آرومی و داشته باشیم کمک کن زندگیمون جوون یگیره و شاد بشه...خدای جونم دوست دارم من و ببخشم اشتباهاتم و به دل نگیر خودت میدونی که چقدز ضعیف و ناتوان شدم توان و انرژیم و بیشتر کن مهربونم...:43:
سلام به همه ی دوستان گل همدردی...
خانم فرشته اردیبهشت
خدمت شما هم به طور خاص عرض سلام دارم....امیدوارم این پست منو بخونید...از موقعی که اون خبر ناگوار رو ازتون خوندم بارها خواستم چند تا چیزو بگم ولی توی تاپیکایی که نظر داده بودید مجاز نبودم نظر بدم...نمی دونم این کارم اگه خلاف قوانینه این پستمو مدیران لطف کنند پاک کنند یا انتقال بدند...ولی حرفام بی ربط به تاپیک نیست...
می دونم غم از دست دادن یک عزیز اونم توی تصادف ناگهانی اونم تصادفی که خود ادم پر پر زدن عزیزترین عزیزانشو از نزدیک ببینه خیلی سخته...نمی دونم یا حتی نمی تونم بگم متاسفانه(اخه حتما همه ی کارهای خدا درش خیری هست و خدا که بد بنده هاشو نمی خواد و به نظرم چیزای بدی که ظاهرا از نظر ما به ما می رسه یا بد نیست..یا بازتاب یه عمل بد خود ماست..یا امتحان و حکمت خداست و..)...بنده هم شما فرض کنید داداش(واقعا همین طوری بود رابطمون) کوچیکمو توی تصادفی از دست دادیم...هنوز که هنوزه کل خانواده از این غم داغداریم...بعدش اون شبی که گفتید چی شده و پستتون رو خوندم که گفتید حس نمی دونم سبکی دارید یا همچین چیزی
خواستم بگم که شش ماه اول سخت ترین روزها به ادم می گزره...اتفاقا روزای اول بازمانده ها هنوز تو شوکه هستند مخصوصا در مرگ های ناگهانی...مثلا تازه ادم اون عزیزشو چند روزه ندیده و زیاد دلتنگ نیست اگه بی تابی میکنه بیش تر به این دلیل هست میدونه این جدایی ابدی شده ...اما هر چی می گزره مثلا وقتی میاد ماه اول و... کلا هی حس دلتنگی ادم بیش تر میشه و بیش تر عذاب می کشه از طرفی واقعا دل ادم تنگ میشه از طرفی پر از حس های ناراحت کننده و.....کلا در این بازه اگه فرد نتونه خودشو کنترل کنه و افسردگی بگیره خیلی کار براش سخت میشه و حساس ترین دوران همین دوران هستش پس در این شش ماه خیلی خیلی مواظب خودتون باشید منظورم روحیتون هستش...
حس هایی مثل این میاد سراغ ادم که مثلا کاش اینا خواب بود...وقتی از خواب بیدار میشی و یادت میاد دیگه نداریش دلت این قدر سنگین میشه که قلب ادم از سینه میخواد کنده بشه باز همش دوست داری بخوابی یا خودتو بزنی بخواب...البته بنده اون زمان مثل الان خدا رو نمی شناختم و پا توی یک سری مسایل نذاشته بودم مثل الان...ولی چیزایی که ارومم کرد(تقریبا حدود بیش از 5 سال از اون ماجرا می گزره و اون اتفاق هم اتفاقا توی یکی از غروبای دلگیر پاییز بود که داره دوباره هواش میاد به مشامم)..یادمه هر چی کتاب راجب قبر و روح و بعد مرگ چی میشه...مخصوصا راجب کودکان که روحشون چی میشه و جایگاهشون کجاست و.. می خوندم ...اخه اون عزیز ما تازه تولد 8 سالگیش رو پشت سر گذاشته بود...یا مثلا فکر کردن به مصیبت های امام حسین(ع) و حضرت زینب و این که بازم خدا رو شکر می کردیم و می گفتیم اتفاق خیلی خیلی بدتری می تونست بیفته و بیش از یک نفر رو از دست بدیم و به خدا گله نکردیم و... خدا لطف کرد و صبرش رو هم بهمون داد...من خودم فکر می کنم قدر اون غنچه نو شکفته رو ندونستیم و خدا ازمون گرفتش..یادمه اون اوایل فقط بدی هایی(البته سخت گیری تربیتی بود شاید ولی همش من به بدی تصور می کردم)که در حقش کرده بودم یادم می اومد..چرا بهش سخت گرفتم..چرا و چرا و چرااااا و کلی چراهای بی جواب...
مطمئنم شما در یکی از سخت ترین گردن گاه های زندگیتون هستید و ازمون های خدا...مخصوصا یادمه تاپیکاتونو یک زمان خونده بودم راجب مسایل خاصی داشتید پیش می رفتید و...
راستش شنیده بودم خیلی سخته بالا رفتن توی این چیزا ولی مهم یک شبه و زود بالا رفتن نیست بلکه کیفت مهمه ..و اگه کسی خوب جای پاشو محکم نکرده باشه قبل ترش ..مثل این کوه نورد هایی که دیدید اصلا صخره نوردی می رند از کوهی بالا اونایی که هی اون طنابشون رو وسط راه سفت می کنند درسته دیر تر اوج می گیرند ولی اگه جایی پاشون بلغزه نمی افتند پایین نهایتا جز یکی دو متر و دوبراه اوج می گیرند...ولی اونایی که سریع و یک کله می رند بالا درسته ظاهراا زود می رند بالا ولی خدا نکنه جایی پاشون در این مسیر بلغزه چنان با سر میان پایین که به درک واصل می شند...البته می دونم شما جز کسانی هستید که پیروز از این ازمون ها میاید بیرون و استه استه رفتید بالا پس این شرایطی که دارید طبیعی هستش و ان شالله دوباره اوج می گیرید...
می دونم شاید خیلی این چیزا رو بدونید...ببخشید اگه جسارت کردم..
فقط خواستم باهاتون همدردی کرده باشم...
امیدوارم با پشت سر گذاشتن این گردنه ی حساس زندگیتون اوج بیش تری نسبت به قبل بگیرید.. و برای بنده هم دعا بفرمایید.التماس دعا.
از خدا می خوام امشب که قدر زنده هامونو تا وقتی هست خوب بدونیم....من این درسو گرفتم از خدا... چون می دونم روزی دوباره عزیزانمو از دست خواهم داد(تا وقتی که خودم هم برم)...وای خیلی عذاب اوره عزیزت بره یاد کارایی بیفتی که براش نکردی..دیگه بدی ها و... بماند...ولی وقتی ادم تا می تونه خوب باشه و خوبی کنه...موقع از دست دادن عزیزانش تسلیم رضای خدا میشه... و به این امید نفس می کشه که روزی دوباره در جهانی دیگر به ملاقاتشون خواهد رفت.
امیدوارم این دیدار مجدد قسمت همه بشه.دیدار مجدد عزیزان.
- - - Updated - - -
.
.
.
ضمنا نمی دونم مثلا شما فسلفه ی رنچ از اقای پناهیان رو گوش کردید یا نه...اگه گوش نکردید به نظرم گوش بدید...یا رشد در سایه سختی ها از استاد شجاعی که اقای محمد 93 (همیشه خودمو به ایشون مدیون می دونم از این که ایشون بنده رو با استاد شجاعی اشنا کردند به لطف خدا) این جا هم لینکاشو گذاشتند....
لطفا به خدا بدبین نباشید(البته می دونم نیتسید بحث یاداوری گفتم) خدا لزوما وقتی مصیبتی میده می دونم می دونید لزوما دلیل بر بد بودن و خطا کار بودن نیست... مطمئنم الان چون شرایط جسمی و روحیتون مساعد نیست این حس ها رو دارید و ان شالله خبرای خوبی در اینده از شما خواهیم شنید.
بهتون تسلیت عرض می کنم و از خدا می خوام بهتون صبر بده و صبر...روح اون عزیز از دست رفته هم قرین ارامش باشه.امین.
سلام فدایی جان :72::72:
اوووه چقدر برام نوشتی ممنون ولی من ندیده بودم شیدا جان بهم گفت
خدا رو شکر مشکل فلسفی با مشکل ندارم :)و مهم هم همینه حکمتش هم که در توان من نیست درک کنم پس اینجاست که باید توکل کرد و سپس صبر .
فکر کنم حقم همینه چون من وقتی چالشی در زندگی ندارم خودم پیش میرم حالا هم خدا یه داستانی برام بوجود اورده که حالا حالاها سرم گرمشه
باور کنید همش فیلمه اتفاقات از دست دادن ها به دست اوردن ها اعتباری ان ... من تنها از عمل خودم میترسم میترسم اشتباه کنم که باز لطف خدا ترس رو از بین میبره
ترس مقابل ایمانه بلخره یکی رو باید انتخاب کرد و من مشتاقانه طالب ایمانم ایمان امنیت ارامش در هر لحظه ای
خدایی که این همه نعمت بهم داده و من لذت بردم حالا هم میخواد یکی دوتاشو بگیره
و خودش گفته نه برای به دست اوردن چیزی خیلی خوشحالی کن نه برای از دست دادن چیزی خیلی ناراحتی کن
بلخره نگرانم نباشید اقای فدایی یار ماهم فدایی یارمون هستیم :)))) کلی ناز داره کرشمه داره, نازها زان نرگش مستانه اش باید کشید
خوشبختم اگر خدا بهم نظر داشته باشه و خدا هم رحمان و رحیمه و من بخاطر داشتن او خودم رو سازگار میکنم با حوادث زمان .
حالا هم کلی ماجرا دارم زندگیم کله پا شده :18: سرو تهش معلوم نیست ... دعا کنید خوب خودی نشون بدم .
مرسی
سلام بچه ها. متاسفانه مدتیه ی بیماری خونه نشینم کرده، از همه شما ملتمسانه میخام دعام کنید.
با آرزوی شفای همه بیماران :323:
من دل به غم تو بسته دارم ای دوست
درد تو به جان خسته دارم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
من نیز دلی شکسته دارم ای دوست
راه تو به هر قدم که پویند خوش است
وصل تو به هر سبب که جویند خوش است
روی تو به هر دیده که بینند نکوست
نام تو به هر زبان که گویند خوش است
مجنون و پریشان تو ام دستم گیر
چون دانی کز آن تو ام دستم گیر
هر بی سر و پایی دستگیری دارد
من بی سرو سامان تو ام دستم گیر
*********************
http://www.hamdardi.net/imgup/6178555f4a8449e9a2.jpg
خواستم تاپیک جدید بزنم ، ولی همه نوشته هامو پاک کردم ، آخه همه چیز دست خود آدمه فکر نکنم چیز جدیدی برام بنویسن همه رو میدونم ، مساله اجرا کردنشه، فقط خواستم درد دل کنم خوب فکر کنم اینجا بهتر باشه
دیشب با خدا حرف زدم آخه 1سالیه که خیلی کم باهاش حرف میزنم خیلی کم گریه میکنم حتی توی خودمم نمیریزم فقط رد میشم از کنار شکستن از کنار غصه از کنار دلتنگی فقط رد شدم نه اشک ریختم که سبک شم نه توی خودم ریختم که با خودم و حرفای دلم تنها باشم سکوت واقعی
حالا فهمیدم چرا گریه نمیکنم آخه دیشب تا اولین قطره اومد، بقیه اشکام انگار تازه مجال پیدا کرده باشن انقدر ریختنو ریختن تا صبح شد ولی من خالی نشدم اگه وقت بود اگه صبح نبود اگه خونه خالی بود فکر نمیکنم بازم میتونستم جلوی خودمو بگیرم
آخه قبلا خیلی با خدا دوست بودم هرشب گله هامو میگفتم ، هرشب غصه هامو میگفتم هرشب میگفتم خدایا فکر نکن نفهمیدم فلانجا نجاتم دادی اگه تو نبودی کلاهم پس معرکه بود،
خدایا قربون اونهمه مهربونیت بشم ، متوجه شدم داشتی منو میدیدی و کمکم کردی ،
خدایا چرا فلانجا کمکم نکردی ؟ خواستی بزرگ شم باشه بیشتر فکر میکنم ، خدا فهمیدم خدا بزرگتر شدم ....
دیشب گفتم خدایا سلام ، بعد مدتها سلام فقط همین ، بزار سرمو بزارم روی سجاده گریه کنم بزار فقط بهت گوش کنم ، ایندفعه نیومدم حرف بزنم اومدم فقط بهت گوش کنم ،
آخ که چقدر دلم برات تنگ شده، حرف بزن باهام ، خودت گفتی اگه خواستین باهاتون حرف بزنم قرآن بخونین باشه قرآن میخونم ، خودت گفتی من از رگ گردن بهت نزدیکترم(نحن اقرب الیه من حبل الورید)
گفتی من به بنده هام خیلی مهربونم (ان الله رئوف بالعباد)، گفتی من بنده هامو میبینم و صبر میکنم (ان الله بصیر بالعباد والله حلیم)، گفتی بعد از هر سختی آسونیه (ان مع العسر یسرا)،
آخرشم گفتی همه تون میایید پیش من (انالیه راجعون).
این آخریه بدجوری حالمو عوض کرد یادم رفته بود همه مون باهم میاییم پیشت . خدایا میخواستم این آخرین جمله رو یه بار دیگه بهم بگی تا آروم شم
خیلی ازت ممنونم که مارو میبری پیش خودت
من فقط به خاطر اون روز صبر میکنم باشه خدا؟ ، به حرفات گوش میدم، خودت گفتی خدا خلف وعده نمیکنه (انالله لایخلف المیعاد)، چون میدونم تو ام به قولت عمل میکنی و منو میبری پیشت
منو با همه هست و نیستم میبری
فقط قبلش یه چیزی مگه نگفتی من بنده هامو میبخشم ، اگه کارخوب کنن میبخشم ، خدایا من گاهی کار خوب میکنم ولی گاهی که گمت میکنم میزنم همه چیزو داغون میکنم
توی این مدت که ازت دور بودم خیلی حالم بده ، مگه نگفتی خدا بهترین یاری دهنده است(انالله خیرالناصرین) ، تو رو قسم به قدرتت خدا، به منم یاری برسون آخه خیلی بد شدم به همه چی گیر میدم
به سعیدمم گیر میدم خیلی دارم اذیت میشم ، بهش میگم برو راحتم بزار ولی میدونم تحمل دوریشو ندارم ،
بهش میگم تو بدی مهربون نیستی ولی میدونم از همه مردهایی که تا حالا دیدم مهربونتره آخه چرا اینقدر بهش گیر میدم چرا اینقدر تنهام
چون نیومدم باهام حرف بزنی؟ چون باهات حرف نزدم ؟ قول میدم هرشب بیام بهت بگم از همه ، وایسم تو ام با من حرف بزنی فقط قسمت میدم به همون جملت که گفتی خدا بهترین یاری کنندست کمکم کن
خدا دارم میمیرم از دست خودم از دلتنگی خدااااااااا بزار پشت در خونت گریه کنم خودت گفتی در خونت به روی همه بازه من در نمیزنم ، فقط گاهی میام بهت گوش میدم
خودت گفتی شما همه چیزو نمدونید و من به همه چیز آگاهم(انی اعلم مالاتعلمون)
زودتر همه مونو ببر پیش خودت هم منو هم سعیدمو ، دعوام کن ، ولی بگو که دست خودم نبود بگو که من نمیخواستم اینطوری بشه خدایا منو ببخش از طرف همه هم خودت هم سعید هم خودم اخه من با خودمم بدم
یعنی دوری تو این بلا رو سرم آورده ؟ خدا ببخشید
ولی یادت باشه خودت گفتی من خدای همه ام (الله رب العالمین) یعنی خدای مجرما گناهکارا خوبا بدا همه
خدای منم هستی پس.
بازم منو ببر بنشون روبروتو باهام حرف بزن خودت که میدونی من پای رفتن ندارم مثل همون که پای موندم ندارم من هیچی ندارم جز تو آخه خیلی وقته خالی شدم ، منو ببر خواهش میکنم .
خداجونی دیگه نه...
مراقبم باش نگذار دوباره داغون بشم
خواهش می کنم ازت رهام نکن:72: