نقل قول:
در مورد پرستار باید بگم واقعا نمیتونم پسرم رو دست کسی بسپارم حتی اگر پرستار توی خونه ام باشه و خیلی سختگیرم نسبت به این موضوع.
می خواستم درباره یه موضوعی با یه کوچولو تردید بنویسم ولی حالا مطمئن می نویسم
یه روز خونه ها کامل بود
یعنی چی
یعنی از همه سن آدمی توی خونه ها بود
کودک نوجوان بزرگسال و کهنسال
اتفاقی که میافتاد این بود
نوجوانها الگو داشتن و الگوشون برادر و خواهر بزگترشون بود یا حتی یه عمو و خاله ای که جوون بود
که توی سن پیشرفت بودن یا دانشجو بودن یا شاغل بودن یا اهل مطالعه بودن ،، اینا الگوی نوجوونا بودن که این نوجوون ها با این سن آدما دوست بودن
درد دل میکردن و راهنمایی میگرفتن و...
پیرها و کهن سالها
اینا دیگه در و دیوار خونه رو نگاه نمیکردن یکی از در برسه بهشون هفته ای یک بار سر بزنه
اینا بچه های کوچولو و خردسال رو نگه میداشتن و باهاشون مشغول میشدن
نتیجه این بود که ؛
*اون بچه تحت مراقبت یه آدم مطمئن بود ( پدر بزرگ مادربزرگ)
*پیرها حوصلشون سر نمیرفت
*از همه ی اینا حتی مهمتر این بود که
مادرها به کارهاشون میرسیدن
خونه ی ما و ساختمونمون همین بود
دقیقا تمام اینها رو شاهد بودیم
و من همیشه میگم که ما یه خانواده ی کامل بودیم
باعث شد همه حالشون خوب باشه
همه باهم باشن ولی برای خودشون هم باشن ووو هزاران فایده دیگه
شما خیلی این بچه رو چسبوندی به خودت
خیلی داری به این بچه و خودت آسیب میزنی
این بچه رو بسپار به پدربزرگ و مادربزرگش
گاهییه خلوتی با همسرت داشته باش بدون اینکه نگران بچه باشی
چرا شما نباید باهم دوتایی برید کوهی دشتی دمنی
هر جایی که یکم
دور بشید
بزنید بیرون . شبیه دو نفر که بعد از مدتها میخوان همو ببینن و دوست دارن یه جای دنجی همو ببینن
بعدش از کارو آینده و بچه و... حرف نزنید
خاطراتتونو مرور کنید
بذار یکم ذهنت استراحت کنه ، تفریح کنه .