لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم
نمایش نسخه قابل چاپ
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
تو بگفتیم که "دل را زجهانیان فروشو "
دل خود چگونه شویم چو ببرد هجرت آبم ؟
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
مطرباا ین ره زدن زان ره زنان آموختی
زان که از شاگرد آید شیوه های اوستاد
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
در هاون ایام چه درها که شکستید !
آن سرمه ی دیده ست بسایید ، بسایید
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است
تو اگر میدانستی که چه زخمی دارد,
که چه دردی دارد ,خنجر از دست عزیز خوردن
از من خسته نمی پرسیدی ,آه ای مرد چرا تنهایی....
یا چون شراب جانفزا هر جزو را دادی طرب
یا همچو باران کرم با خاکدان آمیختی
ای آتش فرمانروا در آب مسکن ساختی
وی نرگس عالی نظر با ارغوان آمیختی