نوشته اصلی توسط afsoon520
سلام.
نميدونم موضوع عادته يا بي تفاوتي. ولي خيلي كمتر اذيت ميشم. بعد از اون سفر رفتار همسرم بهتر شده است. البته او ميگويد اخلاق من گند است كه وقتي او عصباني ميشود و ناسزا ميگويد موضوع را كش ميدهم و زود تمامش نميكنم. و اينكه در همه زندگيها اين دعواها هست . و اينكه ايشان فقط 5 دقيقه عصباني ميشوند و ناسزا ميگويند انصاف نيست 3 روز بابت آن قهر باشيم. كلا با اين استدلالهاي عميق متوجه ميشوم كه متوجه رفتار اشتباه خودش نيست و قصد تغيير ندارد. البته من از اين جهت خوشحالم كه رفتارهاي او ديگر باعث نمشود دچار بيخوابي شوم و همين فعلا برايم كافي است. وقتي بيخوابي ميكشيدم بيشتر احساس عصبانيت ميكردم اما در حال حاضر ريلكس تر هستم.
اما بدي اين ماجراها اين است من دوباره به حالت 2 سال قبل برگردانده شده ام. يعني هرچه به خودم تلقين مثبت كردم و عشق ورزيدم متاسفانه فايده اي نداشت و اين تنش ها باعث شد دوباره به حالت ترديد اوليه بازگردم. با خودم فكر ميكنم اگر همسرم تغيير رويه نميداد و مانند قبل بود الان زندگي خوبي داشتيم. چون اين حس ترديد خيلي آزار دهنده است. به هر حال من به شوهرم علاقمند و وابسته شدم اما بابت اين علاقه خيلي اذيت شدم.
اما دوستان وقتي به طلاق فكر ميكنم بيشتر از آنكه نگران خودم باشم نگران همسرم ميشوم. به اين فكر ميكنم كه ممكن است رنج بكشد و پيش خانواده و اطرافيانش سرشكسته گردد. اينكه مادر و پدرش ناراحت ميشوند و از اين قبيل افكار. و اينكه آدمي نيستم كه بتوانم ببينم كسي بابت تصميم من رنج ميكشد و زندگيش خراب ميشود.
خلاصه حالت گيجي و منگي دارم. البته فكر ميكنم همسرم را دوست دارم كه رنج كشيدنش بعد از طلاق برايم غير قابل تحمل باشد. وقتي به خودم ميگويم كه همسرم بعضي اخلاق هاي بدي دارد و بپذيرم كه او اخلاق بدي دارد ترديد بزرگي در ذهنم ميايد چرا كه قبلا به خودم قبولاندم اگر تحصيلات، پول ، قيافه و .... ندارد اخلاق خوبي دارد و مهربان هست و حالا كه نه مهربان است نه دلسوز و با حرفهايش هم آزارم ميدهد حالا منطقي است كه با او بمانم و يا او را ترك كنم .
منتظر راهنمايي دوستان هستم.