کاش به این حرف ها گوش بدی.:223:
نمایش نسخه قابل چاپ
کاش به این حرف ها گوش بدی.:223:
چكامه جان اتفاقا" وقتي ازت نظر مي خواد تحويلش بگير و باهاش تبادل نظر كن ولي بعد از اون برو دنبال كارهاي ديگه ات .به قول دوستمون نازنين شوهرت تو رو با دست پيش مي كشه و با پا پس مي زنه .
اگه مي خواي تو اين مهموني شخصيت قوي خودت رو نشون بدي و به نيما تو حركاتش توجه نكني و تا او هم ممتوجه بشه به توجه تو نياز داره خيلي خوب برو . ولي اگه هنوز هم احساس مي كني اين وضع برات عادي نشده و نمي توني كم محلي هاش رو ناديده بگيري و فقط قراره زجر بكشي به مهموني نرو.( چون اون مهموني جاي مناسبي براي ادا درآوردن ( ببخشيد) نيماست )
تازه اونايي كه توي روابط گذشته شما قرار داشتن فكر كنم بعد از يكسال حالا همگي وضعيت جديد رو مي دونند.
چکامه عزیز، چکامه صبور و دوست داشتنی، تو الان پیش همسرتی و شاید متوجه نمیشی، اما من و سایر دوستان که از بیرون به قضیه نگاه می کنیم دقیقا متوجه علاقه نیما به شما میشیم...
عزیز دلم، اونقدر دوستت داره که نگرانه عکاست خانم بوده یا آقا، اگه واقعا ازت متنفر بود، چه دلیلی داشت که نگران آینده ات بعد از جدایی باشه؟
چکامه جان، در مورد مهمونی نظری نمی دم چون بستگی به شرایط روحی خودت داره، نمی دونم همسرت چطوری باهات برخورد می کنه و نمی دونم شما چقدر تحمل داری و یا چقدر می تونی بی تفاوت باشی. اما به هر حال کاری بکن که بیشترین کمک رو به رابطه تون بکنه.
عزیزم، ببین داری جواب می گیری، پس همین روشی که پیش گرفتی رو ادامه بده، می دونم که همسرت رو خیلی دوست داری، پس سعی کن کم نیاری و خسته نشی ..
:72:
shadعزيزم من با نظرت موافق نيستم شايد به اين دليله كه من بيش از 10 ساله كه تجربه زندگي مشترك دارم (به تمام معني تجربه) قبول ندارم يه مرد كه زنش رو دوست داره يك سال زجرش بده كمتر مردي پيدا ميشه كه اجازه بده زنش جلوي ديگرون بي حرمت بشه خانم هاي محترم چرا فقط به ديد مادرانه به قضيه نگاه مي كنيد چرا كمي منطقي مسئله رو نبينيم من اسما دانه نازنين و احتمالا همه كساني كه صبح ها ساعت 8 وصل ميشن به اينترنت شاغليم و خوب از روابط زن و مرد سر كار اطلاع داريم معذرت مي خوام منو ببخشيد اما به نظر من اين فساد اخلاقيه كه يه همكار زن براي همكار مرد جواني smsعاشقانه بده چكامه عزيزم چرا با خودت رودربايستي داري كدوم علاقه نيما رو وادار مي كنه به همسر مهربونش توهين كنه عزيزم چرا اجازه مي دي يكي با شرف و آبروي تو بازي كنه
به خدا من هم زنم مثل همه شما با همون احساسات بي ريا كه براي اصل زندگي ام تلاش مي كنم
همسرم تا حالا به حد موهاي سرم مشكلات داشته چه خانوادگي چه مالي چه روحي و حتي جسمي من با افتخار مي گم كه بعد از خدا تنها ياورش بودم اما ديگه قرار نيست اگر بهم بي احترمي كرد به خودم ، شخصيتم ، عقايدم و... كوتاه بيام
ما انسانيم اينو كه دوستان قبول داريد خداوند هم مكرراً فرموده اند كه قدر و منزلت خود رو دريابيد
چكامه جامعه ما خرابه مثل همه جوامع كه ممكنه مشكلاتي داشته باشن من كاري با سياست حاكم بر محيط ندارم
من دو سالم بود كه مادرم در اوج زيبايي بيوه شد اما هرگز پيش نيومد كه كسي ار گل نازكتر بهشون بگن پس عزيزم سختي آسيب هاي ااجتماعي رو ميشه با رفتاري معقول به حداقل رسوند .
عزيزم من برات اون پيام خصوصي رو فرستاده بودن نه taravat به هر حال ممنون كه جواب دادي
در انتها اگر نظراتم نا معقول بود از كليه دوستان پوزش مي طلبم.
ولی من با shad موافقم برای اینکه نیما اوایل فقط حرف از طلاق می زد ولی الان از طلاق منصرف شده درسته که به چکامه گفته بخاطر تعهداتم منصرف شدم ولی به نظر من خودشم حاضر به از دست دادن چکامه نیست درسته که یک سال چکامه رو اذیت کرده ولی از یک سال پیش تا حالا خیلی بهتر شده و روابطشون گرمتر شده
مثلا قبلا اصلا حرف نمی زده ولی الان چکامه می گه خودش پیش قدم می شه یا قبلا تلفن نمی کرده ولی الان زنگ می زنه و ازش می پرسه کجایی یا در مورد بعضی کارا نظر می پرسه و نظر می ده درسته که این موارد برای یه زندگی مشترک خیلی کمه ولی برای زندگیه چکامه که لبه ی پرتگاه بوده یه پل امیده
N.DELNAZ عزیز حرفات کاملا درسته خانمی و منطقی. ولی در مورد چکامه جریان فرق می کنه. دوست من اس ام اس بهانه ای بوده برای منفجر شدن نیما عزیزم. چکامه شاید مرتکب خیلی اشتباهاته دیگه هم شده باشه کا خودش ندونه.
الان هم ما داریم بهش می گیم بس کنه. نیمی از حرف هاتون رو الان گوش کنه. باید الان کم کم نیما رو به حال خودش بذاره. چیزی که بارها و بارها با زبان مختلف بهش گفتیم.
چکامه جان چی شد بالاخره میری مهمونی ؟ نیما باهات صحبت کرد؟ مارو بی خبر نزار آجی؟
سلام دوستای گلم.
راستش تصمیم گرفتم که برم مهمونی.امروز هم رفتم برای مهمونی لباس خریدم.برام دعا کنید تا همه چیز خوب پیش بره.اگه اون بغض لعنتی دوباره راه گلومو بست بتونم قورتش بدم.
امروز نیما نرفت سرکار.مرخصی گرفته بود.داشتم برای خرید میرفتم بیرون که بهم گفت فردا شب دعوت داریم.منم گفتم باشه فردا که از پاتختی اومدم یه سره میریم اونجا.کاملا معلوم بود که ته دلش خیلی دلش میخواسته که بره اون مهمونی.منم دیگه سنگ جلوی پاش ننداختم. بهم پول داد تا برم خرید.یه کت خریدم ولی احتیاج به اتو داشت.برای همین عصری رفتم بیرون تا ببرمش خشکشوئی.اون موقع نیما هم بیرون بود.توی راه دیدمش.با هم رفتیم تا اتوشویی.این دومین باری بود که توی این یکسال باهم بیرون قدم میزدیم.خیلی خوشحال بودم.خیلی.با برادرش رفته بودن برای آکواریوممون ماهی بخرن.توی راه کلی از ماهی و این جور چیزا صحبت کرد.یه کم هم راجع به مهمونی فردا شب صحبت کردیم و بهش گفتم که فردا میرم تا یه هدیه هم براشون بخرم.(آخه اونجایی که دعوتیم جشن تولده)جالبه به محض اینکه پامونو میذاریم خونه دوباره میشه همون آش و همون کاسه.سکوت مطلق.ولی من فعلا به همینشم راضیم.
بچه ها بخاطر فردا برام دعا کنید.منتظر خبرهای مهمونی باشید.
امیدوارم بهت خوش بگذره عزیزم و همه چیز خوب پیش بره. :72:
دلناز عزیز، منم با قضیه اس ام اس دادن اون خانم موافق نیستم، اما در حال حاضر معتقد هستم که آقا نیما از این رفتارش خسته شده به چکامه علاقه داره فقط نمی دونه چطوری به اوضاع سابق برگرده.
:72:
خوش باشي جاي ما رو هم خالي كن . راستي چكامه جان فكر نمي كني لازم باشه دكور خونه رو با سليقه نيما عوض كنيد .