خوشحالم نازنین عزیز
خدا کنه ما هم بتونیم یه سرپناه از خودمون داشته باشیم
نمایش نسخه قابل چاپ
خوشحالم نازنین عزیز
خدا کنه ما هم بتونیم یه سرپناه از خودمون داشته باشیم
انشاءاله. من برای همتون دعا می کنم عزیزانم.:203:
دوستان این طوریهام نیست که من الان هیچ مشکلی نداشته باشم. نه . ولی دارم سعی می کنم خونسرد باشم. خانوادم خیلی تازگی ها به امین گیرمی دن. دیشب مامانم می گفت : بابات گفته اگه من این خانواده رو می شناختم جنازه نازنین رو روی دوش این ها هم نمی ذاشتم!!! :160:حالا یکی نیست بهش بگه انقدر عرصه رو تنگ کردی که ناچار شدم زود عقد کنم ببینم ولم می کنید؟؟؟ از اون طرف هم خانواده امین فقط حرف می زنن و یک موقع هایی دوباره مامانش خیلی بیشتر از حدش حرف می زنه.
البته خدا رو شکر خیلی به نسبت اوایل بهتر شده. خیلی خودشو جمع و جور کرده. آخرین سری هم دو روز از پر حرفیهاش نگذشته بود فهمید چه اشتباهی کرده و هی زنگ می زنه رو موبایلم به بهانه های واهی حرف بزنه مثلا از دلم در بیاره !!! ولی خوشحالم در عین اینکه احترامم رو نگه داشتم فهمید چه طور باید برخورد کنه...
دوستان خوبم از لحاظ خانواده ها خیلی تو فشاریم . خانواده من خیلی ناراضی اند( البته خب منم دخترشونم دیگه. دلشون می سوزه . همش می گن لیاقت تو بیشتر بود:305:) مامانم می گفت از مادر امین به شدت متنفرم. خیلی زن احمقیه. ( من می دونم راست می گه. ولی همه اش می گم مامان جان ما که نمی تونیم عوضش کنیم. ول کن. اهمیت نده ) ولی دارن دوباره اشتباه می کنند منو بذارن تو تنگنا برای عروسی.:302: پدرم می گفت سربازی امین تمام شد باید برید خونه خودتون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! هاهاها. حتی فکرشم خنده داره با این اوضاع مالیمون... :33::33:
نمی دونم. همش سعی می کنم خونسرد باشم. بخندم. صبور باشم و ...
ولی تازگی ها خانواده خودمم به خانواده امین اضافه شدن.
نازنین جان
باور کن من هم از این مسائل داشنم اینقدر خانوادم بهم فشار آوردن که مجبور شدیم عروسی کنیم ولی چیزی عوض نشده
من هنوز خونه بابام هستم وهفته ای که شهرم میاد میرم اونجا . مادر من هم از مادر شوهرم متفره ( چقدر شباهت) ولی خب من مجبورم خیلی از حرفهای مادر شوهرم رو بریزم تو دلم با اینکه میدونم مادر شوهرمو نمیتونم عوض کنم نرود میخ آهنین در سنگ ولی همچنان از کارهاش حرص میخورم
نمیدونم ولی امیدوارم روزی باشه که همه مشکلات ما تموم شه
ولی من دیگه از کارهای مادرشوهرم حرص نمی خورم الیناجان. خیلی باوقار و ارام باهاشون رفتار می کنم.
مشکل اصلیم مامانمه. باور نمی کنید اگه بگم چقدر زن باشخصیت و فهیم و عاقلیه ولی نمی دونم چرا تازگی ها اینطوری شده؟ 3 ماهه پیش هم نخوابیدیم. منی که هر شب 15 دقیقه تو بغلش جوجه می شدم!!! ولی حالا...
اصلا حرف نمی زنه. هر چی می گم من از شوهرم راضیم. دوستش دارم. مامانش مهم نیست. بذار من اروم باشم. شرایط مالیم افتضاحه. انگار نمی شنوه و یا زود از یادش می ره. نمی دونم واقعا دیگه باید چه کنم؟؟؟
از طرفی نمی خوام که به امین هم بگم شرایط اینطوریه وجه مامانم اینا جلوش خورد بشه. باید یک بهونه دیگه بیارم امین مدتی نیاد خونمون. شاید این دوری برای بابام اینا بهتر باشه.
واقعا موندم چه کار کنم. اصلا شرایط مالیم طوری نیست بخوام به عروسی فکر کنم. مال خانواده همسرم هم الان افتضاحه. یک موقع هایی جدی جدی هنگ می کنه مغزم...
متاسفانه بعضی مواقع خانواده ها غیرمنطقی فکر میکنند.نازنین جان باور کن پول عروسی ما رو هم خدا جور کرد
بیشتر جاها رو چک دادیم. لااقل مامانتو راضی کن بگو مخوام فصل بهار عروسی بگیریم که هوا بهتر باشه
اینجوری یه کم آروم میشه و گاهی هم برید یه جایی رو ببینید واسه عروسی گرفتن
خدا بزرگه نازنین جان
عزیزم من مشکلم پول عروسی نیست.
من الان 600000 قسط دارم. سال دیگه هم250 تومان دیگه اضافه می شه = 850000 تومان.
با این شرایط خانه و مخارج من چطوری با ماهی 850000 فقط قسط زندگی کنم ؟؟؟ خانه امون هم سال 90 اماده می شه. حداقل 15 میلیون پول پیش می خوام یک 35 متری رهن کامل کنم.
عزیزم سال دیگه 15 میلیون و حقوق کلا 1100000 از کجا بیارم بروم خونه خودم بنشینم نون خالی بخورم ؟؟؟
بابام اینا اینو می دونن. الان خیلی خیلی از رفتار خانواده امین ناراحتن مخصوصا مادرش. دارن بهانه می گیرن.
من تونستم به افکارم مسلط بشوم و حضورش رو ندید بگیرم ولی خانوادم چی ؟؟؟
مامانم می گه از عقدت تا الان کلا با حلقه عقدت و نشونت که اونم به زور 300000 شد یک قرون هم برات طلا نخریدن. یک شاخه گل نخریدن. دوتا مهمونی برات ندادن و همش هم اعصابتو خوردکردن.
مامانشم شب یلدا که خونمون بودن از روی نادانیش یک متلک خیلی بد به مامانم گفت. چی بگم؟؟؟
هر چی می گم امین خوبه. مامانم می گه اونم پسر همون مادره. من مرده تو زنده حالا می بینی.
واقعا از چونهزدن با هر دو خانواده خسته شدم. ولی چاره ای هم نیست نمی تونیم بریم خونمون تا حداقل 5/1 سال دیگه.
نازنین جان
از مادرت ناراحت نشو دلش میسوزه
میترسه از عاقبتت. من هم همینطور بودم مامادر شوهرم فقط رسمهایی رو که به سودش بود قبول داشت. من هم خیلی زجر کشیدم یعنی همه ما داریم زجر می کشیم. ولی خوبی دنیا به اینه که میگذره
موفق باشی
آماروارقام بسیار قابل توجهی است. این حرفتان که "امین پسر خوبیست" با توجه به خدمات ارزنده شما راه دیگری جز خوب بودن ندارد. چرا خود را درگیر مشکلاتی در زندگی کرده اید که بر عهده همسرتان می باشد؟ پول بابت رهن خانه به شما مربوط نمی باشد. اگر همسرتان تا این حد مشکل مالی داشت که قادر به تهیه حداقل یک زندگی نیست چرا با او ازدواج کردید؟ مگر نمیدانستید که وضعیت مالی در زندگی مشترک مهم است؟؟!!!من حق را کاملا به مادرتان میدهم. جای تعجب است که با دانستن وضعیت کاری و مالی همسرتان با ازدواج شما موافقت کرده اند.
مگر درآمد شما چقدر است که 600000 تومان قسط میدهید؟ اینطور که خواندم 23 سال دارید و دختری که در این سن و سال درآمد 1100000 دارد دختر برجسته ای است. چرا با شخصی ازدواج نکردید که حداقل با خودتان برابر باشد؟ من 32 سال دارم و مهندس عمران هستم اما با تمام تلاشها و اضافه کاریها مجموع درآمدم 800000 است. شما شغلتان چیست و چند سال سابقه کار دارید؟
آزاده عزیز سلام.
من الان ماهی 1100000 حقوق نمی گیرم. منظورم این بود حداقل باید ماهی 1100000 داشته باشم که بتونم برم خونه خودم و 850000 هم قسط بدم؟؟؟
دوست من نمی دونم تاپیکو از اول خوندی یانه؟ ولی من همسرم سربازه و فروردین تموم می شه. از 6:30 پادگانه تا 6. چرا این همه طولانی؟؟؟ چون اونجا دارن از سوادش نهایت استفاده رو می کنن. مهندس برجسته ای هست در زمینه برنامه نویسی که قبل از سربازی ماهی 800.000 درامد داشت. ولی الان با توجه به وقتش نمی تونه فعالیت اقتصادی داشته باشته. وقتی می یاد خونه از خستگی رو پا بند نیست. و متاسفانه از قبل هم پس اندازی نداشت. خودشم از این موضوع کلافست. تمام موهاش سفید شده. الان من چاره ای ندارم جز اینکه مثل یک مرد مقابل مشکلات بایستم.
این روزها تا 3 ماهه دیگه تمام می شه.
در مورد اینم که چرا با همسرم ازدواج کردم، عزیزم امین مرد بسیارسالم، منطقی و آرومیه. روشنفکره و ازاد فکر می کنه. به یاد ندارم کاری رو تا به حال از روی اجبار انجام داده باشم. همیشه دلیل داره برای حرف زدنش.
یکی از مشکلاتی که دوستان با همسرانشون دارند ، خدا رو 100 بار شکر من یکیش رو هم با امین ندارم. اون اوایل عقد به علت بی تجربگی هر دوتامون کمی درگیری داشتیم که خدا رو شکر الان نداریم.
در مورد اینم که نوشتی چاره ای نداره جز خوب بودن تا 50% حرفتو قبول دارم ولی خیلی از مردها هم هستند که تمام وجودشون از وجود همسرشونه ولی باز هم ناسپاسی می کنن.
من نمی گم امین خداست یا تنها مرد روی کره زمین. نه. ولی در هر صورت من ازش در کل راضیم تا به اینجا. آینده رو هیچ کس نمی تونه پیش بینی کنه...
مامانم حق داره. این رو هم می دونم. ولی الان باید چه کرد ؟؟؟ من دیگه با امین ازدواج کردم و او همسرم هست. باید به خاطر مادرش همه چیز رو بهم بزنم و طلاق بگیرم یا هر روز باهاش دعوا کنم و از مسئولیت شانه خالی کنم ؟؟؟ آیا واقعا این کارها چیزی رو به خوبی حل می کنه؟؟؟
نازنین عزیز . منهم در دوران عقد همین مشکلات رو داشتم ولی خوب تحمل کردم و حالا خدارو شکر زندگی خوبی رو با همسرم شروع کردم . همسر من هم اوایل عقدمون کارش رو تازه شروع کرده بود و تمام پولی رو که در می اورد هزینه کارگاهش میشد ولی خوب خدارو شکر دیگه راه افتاده . مادر من هم توقع داشت همسرم هر وقت میاد خونمون برای من یه هدیه بیاره . نمی دونی من هم چه زجری میکشیدم از این موضوع چون کلا خودم آدم مادی نیستم و پی مادیات نمی رم . تو هم تحمل کن تمام این روزها میگذره و تموم میشه و فقط خاطراتش برات میمونه که بعدها به شیرینی ازش یاد میکنی و به خودت میبالی از انتخاب درستی که کردی . موفق باشی عزیزم .