خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
دوستان عزیز،
رعایت بعضی حریم ها در این تاپیک داره کم کم رو به فراموشی می ره.
من نه مذهبی هستم، نه چادری و نه .... با این حال برام خیلی شرم آوره که اینجا کسانی هم دم ازحجاب و مذهب و ... می زنند ولی در عین حال به راحت مسایل خصوصیشون را با آب و تاب توضیح می دهند.
اشاره بنده به موردی هست که از طرف مدیران تالار حذف گردید.
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شب نم
دوستان عزیز،
رعایت بعضی حریم ها در این تاپیک داره کم کم رو به فراموشی می ره.
من نه مذهبی هستم، نه چادری و نه .... با این حال برام خیلی شرم آوره که اینجا کسانی هم دم ازحجاب و مذهب و ... می زنند ولی در عین حال به راحت مسایل خصوصیشون را با آب و تاب توضیح می دهند.
سلام
با تشکر از شب نم گرامی به خاطر تذکر به جایی که داده اند. و واقعا به خاطر این دقت نظرشون باید به ایشون رتبه داد.
دوستان توجه کنید. تاپیک های مختلفی که در این انجمن باز می شود باید معطوف به یک هدف مثبت و تغییرات سازنده باشد.
این تاپیک در راستای آشنا کردن زوجین به صورت عملیاتی با ظرافتهای ارتباطی بین همسران ایجاد شده است.
نحوه گفتار صحیح، نحوه رفتار جذاب و مثبت و ....
البته ممکن است زوجین در مسائل خصوصی و صمیمانه خود و مسائل جنسی هم لطافت هایی به خرج دهند که جایگاه گسترش آنها در جوهای عمومی نیست. و این تالار در این راستا به خاطر محدودیت هایی که دارد هیچ فعالیتی ندارد.
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
من فقط خواستم معذرت خواهی کنم.چون یکی از کسانی که تاپیکش حذف شده مال من بوده. پس حتما مسائلی رو عنوان کردم که نباید.من از همه به خصوص شب نم و مدیر همدردی معذرت می خوام با اینکه اصلا قصدم نبود که حریم شکنی کنم.
چند نکته رم توضیح بدم.باور کنید حتما من نتونستم خوب توضیح بدم و اشاره هائی کردم که بد برداشت کردین ازون جائی که خاطره ای که گفتم از دوران عقد بود باید بگم من و همسرم با این که اجازشو داشتیم اما رابطمون محدود بود و اشاره من به اینکه رفتیم داخل ماشین شما رو به غلط انداخته اون شب من سرمو گذاشتم رو شونه همسرم و از استرس های شب عروسی می گفتم که واسه اکثر دخترا پیش می یاد و همسرم دستمو گرفته بود دستش همین.و برای شوخی اشاره کرد به کشتی تایتانیک.اگه اون خاطره رو گفتم به خاطر این بود که تا ساعت 5 صبح موند خونمون.
اما با این وجود من نمی تونم مثل اکثر آدما بی خیال حرفائی که زدم و انتقادها باشم چون واسه تک تک افراد همدردی ارزش قائلم و ممنون از تذکرتون
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
شوهرم چندروز پیش رفت مسافرت، چندروزی میشد، اصلا بهم زنگ نزده بود،منم همین طور اصلا بهش نه زنگ زده بودم و نه حتی پیامک داده بودم! روز جمعه هم با دوستای قدیمم رفته بودیم بیرون و جاتون خالی حسابی بهمون داشت خوش میگذشت ،غافل از اینکه اون بیچاره چندین بار به موبایلم به خونمون به خونه مامانمینا و حتی داداشم زنگ زده بود،پیام داده بود و حتی امروز متوجه شدم که بهم میل هم زده بود و من اصلا متوجه نشده بودم.اما بازهم بهش زنگ نزدم تا خودش دوباره تمس بگیره.بالاخره ساعت 6 زنگ زد اما همین که دید من گوشیو برداشتم زد زیر گریه که نمیگی من سکته میکنم ؟کجایی؟داشتم میمردم؟حالت خوبه؟
میدونم غروب جمعه ها همیشه دلت میگیره ،به یاد تو اومدم کنار ساحل و حسابی دارم گریه میکنم ،منم دلم خیلی گرفته،کاش اینجا بودی، کاش قدرتو بدونم و...........:46:
من از تعجب........صدام در نمیومد.
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
یکی از خاطره های با مزه من من تو دوران عقد اینه که وقتی یه شب من خونشون مونده بودم و صبح باید می رفتم سرکار چون فاصله خونه اونا تا محل کار من کمی دور تر از خون خودمون بود باید زودتر از خواب بیدار می شدم . اون روز صبح هی ساعت زنگ می زد و من حال بیدار شدن نداشتم . همسرم زود تر از من بیدار شد برام صبحانه درست کرد و مثل بچه مدرسه ای ها مانتوم رو تنم کرد دکمه هاش رو بست مقنعه ام را درست کرد کیفم را چک کرد و برام خوراکی گذاشت بعدش بم صبونه داد و تا سر کارم منو رسوند در حالیکه بازم تو ماشین من چرت می زدم و خوابم می اومد
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
یادمه واسه آشنایی بیشتر همسرم چند بار با اجازه پدرم تنها اومد خونمون که باهم حرف بزنیم.یه شب که اومده بودو منو مادرم و پدرمو همسر مهربونم نشسته بودیم توی پذیرایی و حرف میزدیم احساس کردم زیاد حالش خوب نیس که بین حرفاش فهمیدم سردرد داره .حرف رسید به جاهایی که همسرم باید قبل از مراسممون میرفتو رزرو میکرد.مثل شیرینی و شام و ...گل فروشی و...پدرم بهم گفت یه کاغذ بردارمو لیست تهیه کنم که جایی یا چیزی از قلم نیفته. منم یه کاغذ برداشتمو مثلا دارم لیست مینویسم .شروع کردم به نوشتن نامه به همسرم.و یه عالمه سفارش کردم که مواظب خودش باشه و ...که سردردش خوب بشه.خیلی متین و باوقار وقتی داشت خداحافظی میکرد رفتم جلو و گفتم این هم لیست...دل تو دلم نبود گفتم نکنه الان پدرم بگه بده من یه نگاهی بندازم که چیزی از قلم نیفتاده باشه...که بخیر گذش....یه ساعت بعدش اس ام اس زدو کلی ذوق کرده بود که به جای لست واسش نامه عشقولانه نوشتم....گفت خوب خوب شدم...
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
سلام
من مجردم اما هر چقدر فکر و تصور میکنم که اگرهمسری داشته باشم زندگیمون چطور میشه ، می بینم تمامی لجظات زندگی مون عاشقانه و قشنگ و خاطره انگیز هستند.
حتی تصورش رو هم نمیکنم که غیر از این باشه یا ذره ای کدورت یا دلخوری تو زندگی مون باشه
البته *** انشاء الله ***
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
این خاطره مربوط میشه به چند روز پیش:سرشب بود من داشتم تو اتاق نماز میخوندم.همسرم از سر کار برگشت اومد تو اتاق لباساشو عوض کرد من نماز مغربم تموم شدسلام علیک کردیم و اون رفت دستاشو بشوره منم با خودم گفتم نماز عشامو میخونم بعد میرم میز شامو میچینم.خلاصه من مشغول کار خودم بودم که صدای بوق ماکروفر دراومد فهمیدم همسرم داره برنجو گرم میکنه بعد صدای ترموکوپل اجاق معلوم بود که خورشو گذاشته رو گاز. تو دلم گفتم ای شکمو منتظر نموند تا من نمازم تموم شه.حلاصه بعدم صدای ترق توروق بشقابا.امر بهم مشتبه شده بود که داره شامشو میخوره منم با خودم گفتم اشکال نداره حتما خسته است میخاد زود بخوره که زودتر بخوابه.خلاصه نمازم که تموم شد شروع کردم به ذکر گفتن(چون عجله نداشتم فکر میکردم اون داره شام میخوره) دیدم صدام میکنه عزیزم بیا دیگه شام بخوریم.منم اصلا نفهمیدم چه جوری تسبیحاتمو گفتن دویدم تو سالن دیدم همه غذا ها رو گرم کرده و میزو کامل چیده منتظر نشسته رو صندلی تا من بیام.طفلی حتی یه ناخنکم نزده بود.
خیلی خوشحال شدم که دیدم با اون همه حستگی منتظر من مونده بود:46:
(راستی به نظرتون نمازی که من خوندم قبول بود؟:311:)
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
سلام عزیزم
خواستم بگم که حتما این نماز خیلی قبوله چون باعث شده که شما قدر همسرتون را بیشتر بدونید و به هم نزدیکتر شوید:227:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
ديروز رفته بوديم با هم تهران كه براي عروسيمون خريد كنيم موقع برگشتن توي اتوبوس پيشم نشسته بود وداشت با موبايلش بازي ميكرد منم گوشيموبرداشتم ونوشتم اندازه تمام دنيا دوست دارم.با لبخند نگام كرد وگفت دختر غافلگير شدم سرشو آورد جلوي صورتمو يه دونه يواشكي بوسم كرد(شانس آوردم اتوبوس تاريك بود وكسي نديد) انقدر بهم چسبيد كه نگو.بعدش دستامو گرفت توي دستش وباگرماي دستش خوابمون برد:46: