RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جان به نظر من اگه بهت گفت اصلن نگو اگه اینجور باشی میام اگه نباشی نمیام بگو باشه میریم بعدشم خودتو کلی مشتاق نشون بده برو واسه خودت لباس بخر روز مهمونیم به خودت برس شون بده که دیگه رفتار اون واست مهم نیست تو مهمونیم خودتو با بقیه مشغول کن چرا همش اون به تو کم محلی کنه از این به بعد تو هم مثله خودش برخورد کن حسابی به خودت خوش بگذرون بعد از مهمونیم مرتب بگو که چقدر خوش گذشت از بس که شما خودتو جلوش افسرده و وابسته نشون دادی اونم داره سوء استفاده میکنه یه کاری کن تو مهمونی نظر همرو به خودت جلب کنی بزار اون یه کم احساسه تنهایی بکنه یه کم بی تفاوت برخورد کن . بخدا اگه با هر کسی یه مدت مثله خودش برخورد کرد متوجه اشتباهش میشه . عزیزم یه کم مستقل باش بابا اصلا فکر کن نیمایی وجود نداره یه کم به فکر خودت باش خواهر من. الان بهترین فرصته که به نیما نشون بدی بدونه اونم میتونی خوش باشی............
دوست دارم عزیزم...........
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام خانومی
همین که مهمون دعوت کرده و بهت زنگ زده گفته خودش کلی خوشحالی داره ببین عزیزم نیما دوست داره خانوادتم دوست داره فقط داره یکم بد جنس بازی در می آره
نسبت به چند ماه گذشته رابطتون خیلی بهتر شده مطمئن باش بهترم می شه مهمونی پنجشنبه رو هم اگه بهت گفت بگو می یام شرطم براش نذار چون بیشتر لج می کنه می گه همین طوریم
مهمونی رو برو ولی سعی کن تو مهمونی با بقیه گرم بگیری پیش مادر شوهرت باشی و زیاد اطراف نیما نباشی که بخواد کاری کنه
تازه اگه خودش بگه مهمونی بریم دیگه فکر نمی کنم حرکتی کنه
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه من کاملا با نفس موافقم .
قرار شد یک مدت نیما کم رنگ بشه ولی تو داری همش پر رنگ ترش می کنی. هنوز شخصیت ضعیفتو همون چیزی رو که مردها ازش فرارین داری. هر چه نیما رو پررنگ تر کنی خودتو پیشش کوچک تر می کنی.
پررویی نیما خودت باعثش هستی . با دست پیش می کشه با پا پس می زنه !!!!
کی می خوای تغییر ایجاد کنی خانمی؟؟؟
اگه یکم فقط یکم بی تفاوت بشی ...
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
بابا آخه وقتي هميشه توي همه مهمونيها با من بوده پيش من مينشست هوامو داشت حالا بريم اونجا شامشو برداره بره يه جاي ديگه بشينه بخوره اصلا منو حساب نکنه خوب فکر ميکنين ديگران نميفهمن اونم رابطه من و نيما که توي فاميل همه يه جور ديگه روي ما فکر ميکردن.اگه از قبل اينطوري نبود ديگران متوجه نميشدن ولي آخه اون اينطوري نبود.بعدم يه چيز ديگه.من نگران اينم که اون عادت کنه.مهمونيشو بره مهمونشو دعوت بکنه بي احترامياشم بکنه.از زندگيشم لذتشو ميبره.مخصوصا جلوي پدر و مادرش ديگه نميخوام خورد بشم.چون با اونا ميريم اولين کاري که ميکنه توي ماشين مهسارو (خواهر نيما)ميندازه وسط بشينه که بين من و نيما باشه.ديگه حالم داره از اين رفتاراي بچه گونه اش بهم ميخوره.اونم اون مهموني که يا همه دختر پسرن يا زن و شوهر جوون.همه با همن.بعد من چيکار کنم؟مادر نيما هم پيش شوهرشه ديگه.من برم پيششون بگم چي؟شايدم دارم حسادت ميکنم.به روابط اونا توي مهموني.نميدونم.يه گيري دارم که خودمم نميدونم چيه.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
ما زنها وقتي بهمون مي رسن يه حرف مي زنيم وقتي محلمون نمي دن تازه به فكر چاره ايم درست مثل مادربزرگهاي قديمي كه تا سرشون هوو نمي اومد يادشون نبود شوهر دارن اين ها رو در مثال تو نمي كم چكامه جان
اما به قول NAFAS چرا اون به تو بي محلي كنه فقط. مگر تو احساس نداري چرا اجازه مي دي خردت كنه عزيزم اينها مقاومت در مقابل شدايد و سختي نيست اين آقا به خودش اجازه داده حرمت تو رو بشكنه من اصلا درك نمي كنم چرا مقابلش نمي ايستي حالا نه اينكه طلاق بگيري و چادر به كمر ببندي و آشوب به پا كني نه . اما دست از اين همه ضعف بردار چكامه اين خيلي آزار دهنده است كه تو محتاج و گداي محبت اوني و لحظه اي نمي گذاري اون به خودش بياد و تقاضاي محبت كنه ازت نمي گذاري اونچه توي دلشه بروز بده اونقدر شيريني به زندگي باعث دلزدگي اش شده
بد نيست كمي هم بي محلش كني لزومي نداشت بهش بگي زنت رو نمي شناسي كه ... بايد حرفي نمي زدي اگر مهم بود كه مجدداً ازت مي پرسيد اگر هم نه كه فراموش مي كرد .
ببين اگر تو نچسبي بهش اون مجال بي احترامي پيدا نمي كنه . مثلا توي مهموني به نظر من نيازي نيست نه ناراحت باشي و نه خوشحال اگر بهت گفت خيلي بي تفاوت بگو كه باشه مي يام و خودت براي مهموني آماده شو و توي جمع هم خانمانه نه عقده اي وار رفتار كن و ازش دوري كن به اين نيت كه به هرحال توي همه زندگي ها كدورت پيش مي ياد . جواب دوستان رو هم محترمانه و با بي تفاوتي بده كوتاه و مفيد " بين همه زن و شوهر ها مشكل وجود داره"
من حدس مي زنم اگر تو اين همه مته به خشخاش نگذاري بهتر به نتيجه مي رسي .
قبل از اونكه اون ظرفش رو جدا كنه تو اين كار رو بكن قبل از اينكه اون از جفت تو بلند شه تو اين كار رو بكن
گذشت ، فداكاري ، و... هر چيزي زماني مفهوم داره كه همسر يا دوست شما معني اش رو بفهمه . صبر زماني نتيجه مي ده كه ضامني داشته باشه بر اينكه اون فرد ديگه آزارت نده
يه همسران در نداري هم شريك مي شن تحمل بيماري هم رو ميكنن ، اما حرمت شكستن خواه توسط مرد يا زن غير قابل گذشته .
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
يادم رفت بگم به نظر من هم نيما دوستت داره اما كودكانه يا با دليل داره لجبازي مي كنه و احتمالا از محبت كردن تو يه جورايي داره سوئ استفاده مي كنه عزيزم چند روز بي محلش كن اگر نتيجه نگرفتي باز برگرد به روال عادي خودت اما يه جوري برخورد نكن كه اينگار بريدي چرا كه فورا بهت مي گه اگر خسته شدي طلاق بگير به خواهرت هم بگو توي روابط شما دخالت نكنه نگذار حرمت اونها كم بشه شايد نيما اونها رو دعوت كرده تا بهت بفهمونه كه خانواده ات براش محترمن و دوستشون داره . اتفاقا من جاي تو بودم خانواده ام رو تشويق مي كردم تا به شوهرم بيش از پيش احترام بگذارن . وقتي خواهرت به نيما زنگ زده يعني كار تو خيلي مهم بوده كه چكامه رو خرد كردي و ما هم فهميديم و اين درست نيست ني ما نبايد ديگه حس كنه رفتارهاش تو رو ناراحت مي كنه . اميد وارم تونسته باشم منظور خودم رو درست بيان كر ده باشم.
دلم مي خواد شنبه خبرهاي خوش ازت بشنوم
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دوست عريزم برات pmزدم حتما بخونش
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جان ای کاش به این حرف هایی که می شنیدی عمل می کردی. فقط داری از یک گوشت می شنوی از یک گوش دیگه در می دی. :158:
کاش کمی به این حرف ها توجه کنی نه اینکه فقط بخونیشون :304:
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
مرصي N.DELNAZعزيزم.ولي آخه فکر ميکني بهش بي محلي کنم تنها ميمونه يا مثلا به خودش مياد؟اصلا براش مهم نيست.بعدشم ما اصلا با هم حرف نميزنيم که کار به محل گذاشتن من برسه.ببين به جايي رسيده که ديگه خودش گاهي اوقات سرحرفو باز ميکنه. مثلا ديشب براي آکواريومش ازم نظر خواست منم خيلي سروسنگين جوابشو دادم.يعني ميخوام بگم شديدا دارم با خودم مبارزه ميکنم که طرفش نرم و واقعا هم نميرم.تا اينجاي کار ضعفمو از بين بردم.چيزي که قبلا شديدا آزارم ميداد.من طاقت يک دقيقه صحبت نکردن با نيمارو هم نداشتم و براي همين بعد از هر دعوا من پيشقدم بودم که خيلي هم اشتباه کردم.تا اينجارو تونستم ولي اينکه جلوي ديگران بهم بي توجهي کنه رو نميتونم تحمل کنم و گيرم هم همينجاست.اصلا قابل تحمل برام نيست.شديدا بغض گلومو ميگيره و دلم ميخواد گريه کنم.به خدا دست خودم نيست.شايد سرزنشم کنيد ولي چيکار کنم.حالا فکر کنين توي اين شرايط رفتار خوب ديگران باهم رو هم ميبينم ياد رفتاراي قبل نيما هم ميفتم.بابا چيکار کنم دست خودم نيست.شايد اين کمبودها بخاطر نبود مامانمه.نميدونم.ميدونم يه ضعف خيلي بزرگه ولي به خدا دست خودم نيست.نازنين الان داشتم پستتو ميخوندم.هميشه ميخونم.نوشته بودي براي رژيم گرفتن اراده نداري.ميخوام بهت بگم به خدا در اين مورد منم اينطوريم.يه جورايي نميتونم اين حساسيت رو ترکش کنم.شايدم نيما بدعادتم کرد.چون هميشه باهام خوب بود.ميخوام بگم رفتارش با من طوري بود که اگه ما از هم جدا بشيم همه شاخ درميارن.اصلا براشون باور کردني نيست.ميدونين چيه کمبود محبتهامو هميشه نيما بود که برام جبران ميکرد و حالا ديگه اونم ندارم.نازنين يه جا توي يکي از پستهات نوشته بودي چون خواهرم ازم دوره من همه حرفامو به امين ميزدم.براي منم همينطور بود.نيما همه چيز من بود.همه حرفام پيش اون بود.توروخدا خودتونو جاي من بذارين.نميدونم شايد حسادت ميکنم.ولي آخه مگه هيچ زني اين حسادتهارو نداره؟
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
TARAVAT عزيز پيامتو نديدم.منظورت توي قسمت پيغامهاي خصوصي بود؟