-
RE: باز هم .......
نمی خوام نمک به زخمت بپاشم ولی من به این نتیجه رسیدم ما زن هایی که انقدر تو زندگیمون نقش داریم و برای خوب بودنش زحمت می کشیم و به هر دری می زنیم یک درد مشترک داریم : همسر بی مسئولیت.
وقتی دور و ورم رو نگاه می کنم و زن های دیگری رو که زندگی آرومی دارند می بینم ، می بینم که همسرانشون هم به اندازه اونها احساس مسئولیت می کنند برای آرامش روانی زندگیشون.
به قول باربار دی آنجلیس : ما زن هایی هستیم که توی قایق زندگی یک نفره و تنها با هر دودستمون و با تمام قوا پارو می زنیم و شریکمون فقط نظاره گره ...
به نظر من یکبار محکم بایست و حرفتو عملی کن. و اصلا کوتاه نیا. به قول قدیمی ها مرگ یکبار شیون یکبار... یا جنگ اول به از صلح آخر...
همسر چکامه روزی حرف خوبی به من زد. گفت اگه می خوای تغییری ایجاد کنی که طرفت با هیچ راهی نمی فهمه یکبار محکم بایست و یک حرکت انقلابی کن ( دقیقا کاری که خود نیما کرد. یکبار محکم ایستاد تا چکامه الان تونسته دست از اون افکار مخرب قبلی اش برداره و خدا رو شکر الان زندگیش روز به روز داره بهتر می شه و من مطمئنم به زودی دوباره شاهد خنده های از ته دل خودش و همسرش خواهم بود)
یکبار و فقط یکبار برای همیشه محکم رو خپحرفت وایسا. نه توهین کن نه بذار کسی بهت توهین کنه. متین و سنگین.
مگه ما آدم ها چند سال زنده ایم که بخواهیم نیمی از زندگی مشترکمون رو فقط به جدال بپردازیم؟؟؟
-
RE: باز هم .......
الینای عزیزم، شما خواسته به جایی داری، حالا نوبت همسرته اما سعی کن تنهاش نذاری، بهش بفهمون که کمکش می کنی تا خانواده اش راضی بشن، بهش بفهمون که هیچ کسی جز اون برات مهم نیست و مطمئن باش که اون هم به تو همین رو ثابت می کنه..
:72:
-
RE: باز هم .......
دیروز عموی همسرم اومد با مادر شوهرم صحبت کنه که ما بریم ولی چنان دعوایی راه انداخت که نگید آخرش هم یه تو گوشی زد به شوهرم تا دیگه تصمیم بی اجازه اونها نگیره. من هم اومدم خونه پدرم تا خونه جدا بگیریم. عموی شوهرم پیگیر این مسئله شده
-
RE: باز هم .......
سلام الینا جان
واقعا دیگه زمانی رسیده که باید مستقل بشی تا مادر شوهرت بفهمه که پسرش بزرگ شده و تشکیل زندگی داده
خیلی خوبه که یه بزرگتر وسط افتاده بزار همون عموی شوهرت کارا رو درست می کنه
شوهرت کجاست ؟؟ اونم پیشه توه یا تو به قهر اومدی خونه ی خودتون؟؟
-
RE: باز هم .......
اون دیشب رفت تهران . ولی من دیگه هیچ وظیفه ای ندارم . از الآن شوهرم باید به من ثابت کنه که مستقل شده.
-
RE: باز هم .......
الينا جان به نظرم اگه حرفهاي نازنين رو گوش بدي ضرر نميكني،مخصوصا با حرفي كه آقا نيما بهش زده.
-
RE: باز هم .......
آره . میخوام دیگه روی حرفم بایستم. دیگه بسه. میدونید به من چی میگه؟ میگه ما نمیخواستیم پسرمونو زن بدیم تو ولش نکردی. پریشب هم پدربزرگ شوهرم سکته کرده. میخوام امروز برم بیمارستان ولی فقط به احترام شوهرم.
-
RE: باز هم .......
الینا جان سلام
همین طور رو حرفت بیاست نتیجه می گیری بزار هرچی هم که می خوان بگن اصلا برات مهم نباشه
-
RE: باز هم .......
به نظر من بیمارستان نرو. از خونه پدر پا بیرون نذار تا تکلیفت مشخص بشه.
-
RE: باز هم .......
الآن عموی شوهرم زنگ زد . گفت اگه میشه یه تجدید نظری کن. گفتم نه. من 6 ماه صبر کردم. ظاهرا" باز زنگ زده به مادرشوهرم که اینا باید برن سر خونه زندگیشون. اون شوهرمو مقصر میدونست. میگفت داره ضعیف عمل میکنه. قراره با شوهرم صحبت کنه.