RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمي پرسد
و من چون تک درخت زرد پائیزم
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند...!
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
دوستی نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد
:72:
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
کسی که روی تو بیند نگه به کس نکند
زعشق سیر نباشد ز عیش بس نکند
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
آه اي خدا چگونه تو را گويم
كز جسم خويش خسته و بيزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گويي اميد جسم دگر دارم...
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات | *** | بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن |
|
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
پس بگفت ان تو مسلمان ولی
از سرمستی و لذت با علی
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
سحر بگوش صبوحی کشان باده پرست
خروش بلبله خوشتر ز بانک بلبل مست
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک...
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد...
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
اگر سروی به بالای تو باشد
نه چون قد دلآرای تو باشد
وگر خورشید در مجلس نشیند
نپندارم که همتای تو باشد