RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
موقع امتحانام بود و 3 روز بود که همو ندیده بودیم ، عصر کلاس زبان داشتم.با عجله از کلاسم داشتم برمیگشتم تا برسم خونه درسمو شروع کنم که 1ماشین کنارم بوق زد برگشتم دیدم همسرمه!!!!
باورم نمیشد بیخبر از سر کارش بیاد که منو ببینه.گفت خیلی دلش تنگ شده بوده و دیگه طاقت نداشته ومیخواسته فقط راه کلاسم تا خونرو باهام باشه و بعد زود بره تا درسمو بخونم( چشاش پره اشک بود):43:
خیلیییییی خوشحال شدم که اینقدر دوسم داره:43:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
من اولين بار براي عروسيم موهام را مش كردم. :227::227:مهدي جلوي باباش و بقيه هي مي اومد مثل بچه ها مي نشست و با تعجب موهاي من را نگاه مي كرد و دست روي موهام مي كشيد. اصلا نمي تونست جلوي خودش را بگيره.:311::311: منم كلي خجالت مي كشيدم.:46:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
ماشالله بچه ها:104: امروز با این همه خاطره ی خوب حسابی ترکوندید:46::227:
ادامه بدین:43:
ادامه بدین:46:
بیاین با پخش این موج مثبت دل همو شاد کنیم:310::R:R
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
الهی دورش بگردم از بعد عروسیمون بخاطر اینکه شاغلم و شبها حال و حوصله ناهار درست کردن فردامو ندارم عزیزم ناهارشو که سرکار بهشون میدن نمیخوره میاره باهم میخوریم.هزار بار هم بهش گفتم ناهارتو بخور من میرسم خونه واسه خودم غذا درست میکنم میگه نه .میخام با خانمیم بخورم..:227:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
تو دوران نامزدی یه روز خونه اونا بودیم.خاله و مادر بزرگش هم اونجا بودن.همسری تو اتاق پای کامپیوتر بود و من پیش خانوما و از همه بیشتر دید داشتم به اتاق همسری و همه حواسم پیش اون بود و هرازگاهی نگاش می کردم.البته اونم دست کمی نداشت.یه لحظه دیدم داره می خنده بعد به کاغذ دستش اشاره کرد دیدم با خط درشت و با ماژیک نوشته رایحه جان دوستت دارم و اون برگه رو گرفته بود طرفم.اون لحظه قلبم داشت وای میستاد ازین که کسی متوجه بشه خجالت می کشیدم و سرمو برگردوندم تا اونم کاغذو پائین بیاره اما اون دست بردار نبود هی کاغذو تکو می داد و صداشو درمی یورد چون می دونست حواسم اونجاست.اون لحظه کسی متوجه نشد اما هر لحظه یادم می یاد حس خوبی بهم دست می ده:43::310:
البته یه چیز هم بگم همسری بنده اون کاغذو گذاشته بود رو میز ،شب شوهر خالش که میشه پسر عموی بنده با کامپیوتر کار داشت رفت پای میز و خودم دیدم داره برگه رو نگاه می کنه از خجالت آب شدم.:163:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
دیروز از سر کار اومدم خونه خیلی هم ناراحت بودم از دستش و به تلنگری بند بودم که منفجر بشم یه سلام خشک خالی کردمو رفتم بدون اینکه لباسامو در بیارم تو اشپزخونه و شروع کردم به آشپزی اومد دم اپن اشپزخونه وایستاد و زل زد به من و گفت چته وقتی برگشتم جوابشو بدم نگاهش تمام بدنمو لرزوند نگاهش عجیب بود وبا چشای قهوه ای نازش و بیریاش که پر بود از عشق و نگرانی و .... به من ذل زده بود و منم بغضم ترکید و حرفمو خوردم رفتم تو اتاق و با تمام وجودم گریه کردم اونم پشت در اتاق یه نیم ساعتی وایستاد بعدم که گریه تموم شد پتو روم کشید واین نگاه چیزی بود که هیچ وقت تو زندگیم ندیده بودم و نگاهی که با تمام وجود بهم گفت دوستم داره
خدایا من چقدر دیروز عزیزمو عذاب دادم و اذیت کردم کاش می تونستم بهت بگم که چقدر دوستت دارم
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
از آب شدن بگم : تو مراسم عقد همسرم سنگ تموم گذاشته بود به خودش رسیده بود وقتی دیدم جاخوردم که اینحوری صورتشو زده خیلی تو دل برو شده بود کیف کردم لباس منم که بدبخت یه روز تا ساعت دوازده شب برای خریدش وقت گذاشته بود خیلی قشنک بود منم که خیلی خوشکل شده بودم از در که وارد شدیم (باوحود اینکه بخاطر ماشین عروس ناراحت بودم) جلو همه میخندیدیم وارد که شدیم وقتی که دیدم همه هاج و واج ما رو نگاه میکنن و ازمون تعریف میکنن همه ناراحتیم یادم رفت بعدم که بعد از عقد مجبورمون کردن برقصیم (همسرم بار اولش بود تو جمع زنونه میرقصید) خیلی کیف کردم آخر رقصیدن هم وسط جمع بغلم کرد و بوسیدم که همه صداسون دراومد و همصدا هو و و و و صدا میکردن و میخندیدن منم از خحالت سرخ شدم (ولی خیلی کیف کردم:46:) هنوز هرکی از عقد ما یاد میکنه این موضوع رو میگه:43:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
سلام
من چند روز پیش از شوشوی مهربون پرسیدم که قشنگترین خاطره عاشقانه ات در زندگی از من چه بوده . ده دقیق بهش فرصت دادم و بعد با حیا گفت همون تولدی که پارسال برام گرفتی. سال اول زندگیمون من بدون اینکه همسرم بدونه خانواده خودش و خودم را دعوت کرده بودم خونمون و براش جشن تولد مفصلی گرفتم.
تازه ما باهم قرار گذاشتیم که تو یک دفتر خاطرات این خاطرات عشقولانه خود را ثبت کنیم و هر کس زودتر به عدد صد رسید دیگری برایش یک کادوی خوب که اتفاقا معین هم کردیم بخره. شما هم این کار رابکنید تا زندگیتون با شکوه تر بشه.
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پریماه
تا حالا شده واسه اولین بار موهاتونو رنگ یا مش کنین؟؟ عکس العمل شوهرتون بعد از دیدنتون چجوری بوده؟؟؟؟
ما 8ماهه از عقدمون و دو ماهه از عروسیمون میگذره .موهای من بلندو مشکی مشکی بود .دو روز پیش رفتم آرایشگاه و کوتاه کوتاه کردمشون و مش صدفی...وقتی شوهرم اومد دنبالم لحظه شماری میکرد بریم خونه و منو ببینه.وقتی رسیدیم خونه و منو دید از دیدنم ذوق کرده بود .و از دو روز پیش تا امروز هزار بار گفته : وای وای مثل فرشته ها شدی ... و خیلی خیلی عکس العمل نشون میده ..هر بار نگام میکنه کلی احساسات بروز میده....منم کلی توی دلم ذوق میکنم.
همسر من خیلی از رنگ و ارایش بدش میاد برعکس من. اولین باری که موهامو رنگ کردم موقع بارداریم بود که نتونه چیزی بهم بگه. وقتی اومدم خونه یک سری تکون داد و برای اینکه من دلم نشکنه هیچی نگفت. هی دوستام می گفتن خیلی خوشگل شدی. هی آقای همسر چیزی نمی گفت. اخرش ازش پرسیدم خوب به نظرت خیلی خوب شدم. گفت راستش موهای خودت خیلی بیشتر بهت میاد. من تو رو همینطوری که هستی طبیعی دوست دارم.:311:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
آخی هوس کردم موهامو رنگ کنم دلم میخواد اگه آشتی کردیم جشن عروسی موهامو مش بزنم خیلی بهم میاد
یادم میاد از دفعه اول که شب قبل از عقدکنون رفته بودم آرایشگاه خودش عذرخواهی کرده بود که مکیتونه بیاد از وقتی رسیدم تو ارایشگاه تا ابروهامو برداشت خودشو منو ارایشگر رو کشت بس که زنگ زد و احوالم رو پرسید و به همراهیم سفارشمو کرد وقتی با ابجیم رفتیم دنبال سفره عقد.دیدم کارشو تموم کرده بود و سریع خودشو رسوند که منو ببینه منم کلی دلبری کردم و سرمو بالا نمیاوردم و اون هی اصرار آخرسر از ذوق میخواستیم همدیگه رو بغل بگیریم (قبل از عقد اونم وسط خیابون اونم جلو آبجیم... ) :311: :311: :311: