هوس باد بهارم به سوی صحرا برد |
|
باد بوی تو بیاورد و قرار از ما برد |
|
هرکجا بود دلی چشم تو برد از راهش |
|
نه دل خسته بیمار مرا تنها برد |
|
آمد و گرم ببرد آب رخم اشک چو سیم |
|
زر به زر داد کسی کامد و این کالا برد |
|
دل سنگین ترا اشک من آورد به راه |
|
سنگ را سیل تواند به لب دریا برد |
|
دوش دست طربم سلسلهٔ شوق تو بست |
|
پای خیل خردم لشکر غم از جا برد |
|
راه ما غمزهٔ آن ترککمان ابرو زد |
|
رخت ما هندوی آن سرو سهی بالا برد |
|
جام می پیش لبت دم ز روانبخشی زد |
|
آب وی آن لب جانبخش روانافزا برد |
|
بحث بلبل بر حافظ مکن از خوش سخنی |
|
پیش طوطی نتوان نام هزارآوا برد |