من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
نمایش نسخه قابل چاپ
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
ساحره سکوت باد را
به بازی می گیرد
تا زمزمه ای - هم
هرچند زخمی به
گوشِ مان نرسد
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالي و درماندگي
یاران به مرافقت چو دیدار کنید؛شاید از دوست یاد بسیار کنید
چون باده خوش گوار نوشید به هم ؛نوبت چو به ما رسد نگون سار کنید
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
دائم گل اين بستان شاداب نمي ماند ....
درياب ضعيفانرا در وقت توانايي ....
ساقي چمن و گل را بي روي تو رنگي نيست...
شمشاد خرامان كن تا باغ بيارايي ....
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود
در دايره قسمت ما نقطه پرگاريم...
لطف آنچه تو انديشي .... حكم آنكه تو فرمايي.....
حافظ شب هجران شد ... بوي خوش وصل آمد...
شاديت مبارك باد اي عاشق شيدايي.....:72:
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
و آن سهی سرو خرامان بچمن باز رسان
دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان به تن رفته به تن باز رسان
نک بهاران شد صلا ای لولیان
بانگ نای و سبزه و آب روان
لولیان از شهر تن بیرون شوید
لولیان را کی پذیرد خان و مان
دیگران بردند حسرت زین جهان
حسرتی بنهیم در جان جهان