RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه خودتو گول می زنی ؟ وقتی به کارهای نیما توجهی نکنی و این کم لطفی هاشو نبینی بازم احساس می کنی شخصبتت داره خرد و له می شه ؟؟؟
چکامه جان تمام این کارها به خاطر اینکه تو زندگیتو دوست داری و نمی خوای خرابش کنی.
دوست من به نظرم تو با خودت کنار نیامدی. قضیه رو از دو دید می تونی نگاه کنی :
1- به زندگی با نیما نمی خوای ادامه بدی چون شورشو درآورده. تو هم دیگه تحمل نداری چون همینی که هستی و رفتار نیما هم ازادهنده است . پس باید راهتو جدا کنی
2- زندگیتو دوست داری . می خوای یک فرصت دیگه به زندگی و همسرت بدی. شاید به خاطر عشق مجبوربشی خیلی کار ها بکنی از جمله عوض کردن و پرورش شخصیت خودت.
چکامه باید ببینی از کدام دیدگاه نگاه می کنی. یا رومی رومی باش یا زنگی زنگی. خواهر گلم من دیگه هیچی ندارم بهت بگم عزیزم. تمام حرفامو زدم.
از این به بعد فقط برات دعا می کنم گل من.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز، مطمئن باش که همسرت دوستت داره، عزیزم، مطمئن باش اون دو باری که تک زنگ زده و قطع کرده، غرورش مانع اش می شده اما بار سوم دیگه نتونسته جلوی خودشو بگیره و برای اینکه چیزی ازش کم نشه اون جمله آخر رو گفته.
عزیزم صبر داشته باش، همینطور ادامه بده، اینها همه نشونه بازگشت قدم به قدم همسرت به زندگیه، پس بدبین نباش دختر خوب، به روحیه ات برس تا روی احساساتت کنترل بیشتری داشته باشی...
منتظر شنیدن خبرهای بهتر و بهتر هستم...
:72:
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چکامه جونم
چطوری خانومی؟
به نظر من دوست داشتن اصلان عیب نیست ضعفم نیست این که با تمام وجود نیما رو دوست داری و می خوای زندگیتو نجات بدی قابل ستایشم هست گلم
نیما هم همه ی اینارو می بینه برا همینه که از طلاق منصرف شده از همه ی روابطشم با تو لذت می بره شک نکن
پایدار باشی
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیزم سلام. خوبی دوست من ؟ چرا ازت خبری نیست ؟ چه می کنی ؟؟؟ چه خبرا ؟؟؟ منو بی خبر نذار عزیزم. من نگرانتم دوست عزیز. نیما چطوره ؟؟؟
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چكامه جان
منم بي صبرانه منتظر اومدنتم ! مارو بي خبر نذار
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چکامه جان
کجایی خانومی؟ چرا 2 روزه سر نمی زنی ؟ چرااز خبری نیست؟
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جان اینقدر مارو تو بی خبری نزار. ما نگرانتیم گلی..........
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چكامه جان كجايي . نگرانت شديم دختر خوب
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام دوستاي گلم.از همتون ممنونم.بچه ها پريروز شرکت بودم که مامان نيما زنگ زد و گفت يکي از فاميلاشون مهموني گرفته براي پنجشنبه شب.گفت به نيما گفتن که شما هم بايد بياين.نيما هم به پدرش گفته مگه شما رابطه مارو نميدونين چه جوريه؟چه جوري بيايم؟پدرشم گفته چند ساعت که ميتوني فيلم بازي کني.نيما هم گفته ببينم چي ميشه.جواب قطعي نداده بوده.مامان نيما بهم گفت تو به نيما نگو ما بهت گفتيم.من زودتر بهت گفتم که اگه ميخواستي لباس بخري آماده باشي.احتمالا خود نيما بهت ميگه.تو به روي خودت نيار.تلفنو که قطع کردم نيما زنگ زد.گفت بچه هارو براي شام دعوت کردم.منظورش از بچه ها خواهرام بود.من دوتا خواهر کوچيکتر از خودم دارم.يکيشون 23 سالشه يکيشونم 16 سالشه.از حرفش تعجب کردم.گفتم براي شام دعوتشون کردي؟گفت آره.قرار شد شام هم از بيرون بخره.از مهموني پنجشنبه هم حرفي نزد.خلاصه کلي خوشحال شدم.خلاصه رسيدم خونه خواهرم اينا هم بعد من رسيدند.نيما خيلي باهاشون خوب برخورد کرد.مثل هميشه.رابطه اش با اونا خيلي خوبه.ولي خوب مثل اينکه خوشحاليهاي من نبايد زياد دووم داشته باشه.من دو ماه پيش رفتم آتليه عکس انداختم.چون موهامو کوتاه کوتاه کرده بودم ميخواستم با اين موها عکس داشته باشم.خيلي هم عکسام عالي شده بود.يادمه با يه عالمه ذوق و شوق به نيما گفتم عکسامو نگاه کن.اونم گفت نميخوام ببينم.يادمه اون روز خيلي دلم شکست.خيلي گريه کردم.چقدر دلم ميخواست زيباييهامو همسرم ببينه.تعريف کنه.همه زنها به اين توجه احتياج دارن.ولي اون از من دريغ کرد.خيلي جاها دريغ کرد.اون شب عکسارو آوردم که خواهرم ببينه.آخه نديده بود.نيما هم کنار خواهرم نشسته بود.خواهرم هم شروع کرد به تعريف از عکسا.ديدم نيما کنجکاو شده و زيرچشمي داره عکسارو ميبينه.ديگه نتونست طاقت بياره و عکسارو از خواهرم گرفت تا ببينه.فکر ميکنين چي گفت؟گفت عکاستون آقا بود ديگه آره؟چه ژستايي هم بهت گفته بگيري؟البته اصلا براي من فرقي نميکنه که عکاسه مرد بوده باشه يا زن.فکر کنين جلوي خواهرم اينا دوباره داشت منو خورد ميکرد.بهش گفتم تو بعد از 5 سال زندگي هنوز زنتو نميشناسي که با اين لباساي باز پيش عکاس مرد نره؟گفت اصلا براي من فرقي نميکنه.اگه هم مرد بوده برام مهم نيست.خواهرم خيلي ناراحت شد.منم ديگه هيچي نگفتم و سکوت کردم.توي دلم گفتم آخه قصدت از اين مهمون دعوت کردن چي بود؟اون سري که من براش تولد گرفتم جلوي مهمونامون يه همچين رفتاري رو باهام کرد.حالا الانم دوباره تکرارش کرد.نميدونين تا آخر شب چه حالي داشتم.ديروز هم خواهرم ديگه نتونسته بود تحمل کنه زنگ ميزنه به نيما بهش ميگه خواستم بابت ديشب ازت تشکر کنم.ولي يه چيزي هم ميخواستم بهت بگم.تو با بي احترامي که ديشب به چکامه کردي يه جورايي به ما هم بي احترامي کردي.چرا باهاش اينجوري برخورد ميکني؟چرا خوردش ميکني؟ما ديشب اومديم اونجا بهمون خوش بگذره.ولي تو همه چي رو خراب کردي.ديگه از ما نخواه بيايم اونجا.ما نميتونيم اين رفتار تورو با چکامه ببينيم.نيما هم ميگه من اصلا از روي عمد اين حرف رو نزدم.چون اصلا برام مهم نيست که پيش کي رفته عکس انداخته.بعد هم به خواهرم گفته اگه رابطه من و چکامه اينطوريه نميخوام رابطه ما بهم بخوره.شما بايد بياين خونمون.خواهرمم گفته مگه ميشه؟ما از يه خانواده ايم.تو با خواهر من رفتارت اينطوري باشه بعد من عين خيالم نباشه و بيام خونتون.انگار نه انگار اتفاقي افتاده.نه اين نميشه.
نميدونم واقعا سر عکسا حساس شد که اين حرفو زد يا اينکه به قول خودش اصلا براش مهم نبوده.ولي خواهرم ميگفت کاملا معلوم بود که براش مهمه.ميخواست يه جوري خودشو خالي کنه.
بچه ها از طرف ديگه بخاطر مهموني پنجشنبه موندم چيکار کنم.به نظر شما برم يا نه.اگه بخواد اين رفتارو باهام داشته باشه چي؟حتي اگه واقعا فيلم هم بازي کنه و عادي برخورد کنه بازم برام سخته.چون ميدونم داره فيلم بازي ميکنه.ما فردا شب عروسي يکي از فاميلامون دعوتيم.ولي بخاطر وضعيتي که داريم نميريم.البته من به نيما هنوز نگفتم.چون ميدونم اگر بگم ميگه نميام.ولي پاتختيشونو من ميخوام برم.مهموني فاميل نيمااينا هم ساعت 9 شب به بعده.توروخدا بهم بگين چيکار کنم؟اگه بهم گفت پنجشنبه مهموني داريم بهش بگم بريم؟البته ميخوام بهش بگم اگه قرار باشه بريم اونجا بهم بي احترامي کني اصلا فکر رفتنو نکن.ولي ميترسم اونم بگه همينجوريه.اگه ميخواي بريم اگه نميخواي هم نميريم.از طرف ديگه خودم هم خيلي دلم ميخواد برم.چون ميدونم مهمونيشون خيلي خوبه.روحيه ام هم عوض ميشه.ولي اگه اين رفتار نيمارو اونجا ببينم اصلا بهم خوش نميگذره.فکر کنين همه اونجا جوونن.همه با زناشون.همه باهم خوبن.من فقط بايد يه جوارايي حسرت بخورم.توروخدا بهم بگين چيکار کنم؟
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
:301: امان از دست تو چکامه. چرا حرف گوش نمی دی ؟؟؟
چی بگم وقتی حرف گوش نمی عزیز دلم ؟؟؟:161: