نوشته اصلی توسط چشمک
سلام
سلام آبجی
برای دوستانی که راحیل خانوم در پست قبلی اوردند یه شکلک هم براشون انتخاب کن .
چشم. در اولین فرصت .اما شکلک ها زیاد نیستند تکراری میشه .
چند تا توصیه خوب به دوستان بالایی هم بگو که در زندگی بدردشان بخورة؟
:305:
اوووووووووووه خیلی طول میکشه .
یک خاطره از دوران بچگیت که هیچوقت از ذهنت پاک نمیشه؟
این خاطره وتجربه درسن 13 سالگی بوده. یادم میاد که پسر خالم در قوطی 5 کیلویی روغن کاه ریخته بود و زیرش چراغ گذاشته بود و روی کاه هم یک عدد تخم مرغ که با گرما جوجه بشه .
این کاره پسر خالم باعث شد در ذهن من جرقه ایجاد بشه که هر طور شده یه دستگاه بسازم.
که شروع کردم به جم اوری وسایل خلاصه یه جعبه مکعب ساختم با یه لامپ یخچال و تعدادی تخم مرغ .
من این تخمه مرغ هارو روی سه بار تکان میدادم. تا 21 روز کارم شده بود همین هیچ جا نمیرفتم. تمام فکرم وقتم کنار دستگاهم بود . تا روز 21 فرارسید دیدم که تخم ها شکسته و نوک جوجه بیرون آمده .من بهش کمک کردم تا بهتر بیاد بیرون . موفق شدم در کارم. جوجه به دنیا اومد اما مشکل داشت پاهاش کج بود و ربونشم ناقص .
مشکل در کارم این بود که رطوبت باید براش میزاشتم که نذاشتم تجربشو نداشتم.
اما الان یه ستگاهی درست کردم. که تمام اتوماتیک نیازی به دست انسان نداره .
از دوران نوجوانی بگو؟
در نوجوانی همیشه با دوستان شمال بودیم. خاطره خواصی یادم نیست .
فقط کنار ساحل روی سنگهای بزرگ ساحل راه میرفتم واز روشون میپریدم. که یک دفعه دیدم رو هوام پام رفته بود رو جلبرگهای روی سنگ لیز خوردم کل تیپم که سفید بود سبز شده بود با خجالت اومدم منزل .
از دوران جوانی هم بگو ؟
درقهوه خانه بودیم با دوستان ناباب .من چون قدم بلنده وپاهامم دراز رو تخت راحت نبود خلاصه 3 تا قلیون آوردن مشقول بودیم پای من خواب رفت اومدم بلند بشم. پام خورد به قلیونها چپ شد بو میز هرکی یه سمت فرار میکرد بخاطر ذغالهاش . ب بعد اولین بارم بود رفته بودم از خجالت با همه دست میدادم معذرت خواهی میکردم.:311:با کل آدمای اونجا
حالا بگو توی هر کدوم از این دوران چه افکاری برای آیندت داشتی؟
افکاری نداشتم جوون بودم جاهلی . فکر آینده نبودم.
ای:163::163::72:ن افکار در چه راستایی در حال تغییر بودند؟
درسنین 24 سالگی شروع شد به آینده فکر کردن .
فکر می کنی برای موتقیتمان چه راههایی رو بریم خوبه؟
نمیدونم سوال سخت نپرس دیگه :311:
:72:72::163:حالا بگو تجربه ی مهمت که به درد تالار بخوره؟
در تجربیات فردی پست گذاشتم . ( غم زندگی من )
ممنون
منم نونم:72: