RE: حال و احوال یاران همدردی (3)
سلام.
دوستان، فکر میکنم به کمی نوازش کلامی (یا یه چیزی تو همین مایه ها)، احتیاج دارم.
تو خونه نباید ناراحت باشم.
باید خودمو خوشحال نشون بدم تا نکنه کسی ناراحت بشه.
از در خونه میام تو، بغض گلومو میگیره!
از حالم، حال درونیم، حرف زیادی نمیتونم با کسی بزنم.
فقط اینجا رو دارم و سر سجاده.
بس که حرفامو توی دلم مرور میکنم و نمیتونم با کسی درمیون بذارم، سر درد میگیرم!
حتی گریه هم نمیتونم بکنم نکنه کسی فکر کنه من ناراحتم.
تو رو خدا هر چی میخواید بگید،فقط دعوام نکنید که حالم رو بدتر میکنه :(
فکر کنید دخترتون، یا خواهرتون، دلش گرفته، فقط اومده پیشتون و از شما دلداری میخواد.
RE: حال و احوال یاران همدردی (3)
چی شده خوشگل خانومی؟
چرا دلت گرفته عزیزم
ما همه دوستای تو هستیم
می خواهیم خنده روی لبانت همیشگی باشه
آخه میدونی چیه یه دونه دختر مهربون دوست داشتنی بیشتر که نداریم
اون هم داره یه چیزی خوشمزه رو با انگشتش می خوره که هر موقع من می بینبش دلم آب میشه
حالا عسل خاونم چی کار کنیم دلت باز بشه؟ هان؟
نکنه توی این عزاداری ها خیلی دلت آسمانی شده؟ یهو پر کشیدی اونجاها ؟
RE: حال و احوال یاران همدردی (3)
نبینمت اینجوری گل نازم :46:
نبینم دل مهربونت ُ غم گرفته باشه :46:
نبینم دختر مهربون تالارمون، چشم هاش ابری باشه :46:
نازنینم تو که بهتر از من می دونی "خدا خودش رو برات انتخاب کنه" یعنی چی ...
سخته امتحانش؟
می دونم
درد داره؟
می دونم ...
به خنده های خدا فکر کن ... به آغوش آرومش ...
...
( حرفهای درگوشی: این چه بساطیه راه انداختی دختر خوب؟ حیف که شبش، شب مناسبی نیست وگرنه یه آهنگ جوات می ذاشتیم برات و میاوردمت و کلی اینجوری :227: )
RE: حال و احوال یاران همدردی (3)
سلام بالهای صداقت عزیز.
چقدر جاتون خالی بود این چند وقت:72:
داستانی که باعث این دلتنگی شده، توی تاپیک آخرم هست.
لینک
از پست 64 به بعد
نقل قول:
نازنینم تو که بهتر از من می دونی "خدا خودش رو برات انتخاب کنه" یعنی چی ...
درست میگی. میدونم.
ولی با این حس های منفی چیکار کنم؟!
درست همین وقتی که حالی نداری که حس های بد رو از اطرافت دور کنی، وقتی که به یه استراحت احتیاج داری، وقتی که به اندازه کافی خسته هستی، بهت هجوم میارن!
چیزی مثل خوره افتاده به جونم و داره دنبال نکات منفیم میگرده.
همش دارم دنبال چیزی توی وجودم میگردم که باید عوضش کنم.
RE: حال و احوال یاران همدردی (3)
تاپیکت رو تند تند ورق زدم تا به پست 64 برسم
یه جایی نوشته بودی احساس می کنی که داری بزرگ میشی
و یه جایی دیدم از خدا چیز خیلی خیلی بزرگی خواستی ، چیزی که از توان هر کسی بر نمیاد(خدایا، من کسی رو که باعث بشه من ذره ای ازت دور بشم رو نمیخوام.)
و حالا می بینم آدم های بزرگ چیزهای بزرگ رو می خواهند
خوش به حالت
واقعا به حالت غبطه خوردم
چقدر دختر مهربونمون بزرگ شده
چقدر رشد کرده
و خدا چقدر با دختر مهربون ، مهربون بوده که
پیشامدی رو برایش رقم زده که توش همش خیر بوده
خیر در رشد و کمال
یه چندتا جمله ی قصار از مدیر هم دوست دارم واست بگم شاید جرقه ای در دلت زده شد و کمی آرامش رو به خانه ی دلت راه دادی :72:
وقتی ما در ذهن خود قوانینی غیر واقعی ، سخت گیرانه و غیر قابل انعطافی وضع می کنیم و انتظار اجرای آن را در بیرون و زندگی واقعی داریم، معمولا با مشکلاتی روبرو می شویم.
این باید ها در مورد تحصیل، پیداکردن شغل، پیدا کردن همسر ، بچه دار شدن و ...، موجب به هم ریختن آرامش ما می شود و ایجاد تنش و اضطراب می کند.
این سعی و کوشش شماست که به شما انرژی می دهد.
انسان سالم به « اینجا و اکنون» تمرکز می کند. شما باید همین ثانیه را دریابید و به بهترین شکل بگذرانید. و در جهت آینده صرفا تلاش کنید. نگاه به گذشته افسردگی و نگاه به آینده اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم. لیکن هم اکنون را دریاب و بهترین عملی را که می توانی انجام بده.
- هیچ نگران نباش. چون اگر این شخص به همان فهمیدگی باشه که شما تصور می کنی، وجود تو را طالب هست، و نمی تواند به بهانه جزئی شما را ترک کند و اگر شما اشتباه می کردید و او اینگونه خود را نشان داده ، ولی آدم ظاهر بین و لذت طلبی هست، پس چه بهتر قبل از ازدواج این را متوجه شوی
به هر حال تو همانی خواهی شد که هم اکنون انتخاب می کنید. رنج امروزت بیمه کننده آرامش با ثبات توست و لذت کنونی ات تخریب کننده زندگی آینده ات خواهد شد.
RE: حال و احوال یاران همدردی (3)
دختر(خواهر )گلم شما یکی دیگه ( به جز من و گل مریم ) از عجایب افرینش هستی :)
تا حالا شدیم سه تا ، چهار تا دیگه کم داریم :)(دوستانی که نوازش می خوان سریع تر اعلام کنن )
دخترم (خواهرم )غصه نخور
احساساتت رو نگه دار و به کسی که لایقشه تقدیم کن
البته من قصد جسارت به اقای خواستگار ندارم ولی نمیدونم چرا این تصویر رو که میبینم ناخوداگاه یاد ایشون میفتم :163:
http://www.gifs.toutimages.com/image.../fleur_045.gif
دختر(خواهر) خوب و نازنین
فرشته روی زمین
قل نخوری . . . (راستی قرار شدم دعوات نکنیم! )
مراقب گلدون احساست باش ، سرما نخوره :(
http://www.gifs.toutimages.com/image.../fleur_039.gif
RE: حال و احوال یاران همدردی (3)
همچین این خارپشت نوشته "دختر گلم" یه لحظه توهم زدم این خارپشت هشتاد نود سالشه !!!!!!!!!!!!!!
RE: حال و احوال یاران همدردی (3)
سلام خارپشت عزیز ، جریان گل مریم چیه؟ تا اونجایی که خبر دارم ، من خودمم یکی از عجایب آفرینش هستم:311: ، حالا از کجا به به نتیجه رسیدی که منو استثنا کنی ؛ خبر ندارم:163:
ولی جدا از شوخی ، راستش رو بخوای به این اعتقاد دارم همین که خدا به ما وجود داده ، به این معنی است که مهم هستیم و خود وجود یعنی نعمت ، یعنی انقدر مهم بودیم که خدا بهمون اعتماد کرده که بار امانت رو روی دوشمون بذاره:104:
==========================================
دختر مهربون عزیزم
اگر خواستگارت جواب نه داده ؛ به هزارو یک دلیل ممکن احتمال داره این تصمیم رو گرفته ؛ هزارو یک دلیلی که شاید شما هیچ سهمی توش نداشته باشید ، منظورم اینه که شاید اصلا مشکل خودش بوده ؛ شاید معیارهاش با شما جور در نمیومد ؛ این هیچ ربطی به خوب یا بد:163:بودن تو ندارد
این که این همه خواستگار داری ؛ به این معنی است که انقدر دختر شایسته ای هستی که همه آشنایانت به تو اعتماد می کنند که به دیگران تو رو معرفی کنند.
پس فقط نشانه را دریاب و بگذر
به یاد آور این نیز بگذرد:46:
RE: حال و احوال یاران همدردی (3)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط gole maryam
سلام خارپشت عزیز ، جریان گل مریم چیه؟ تا اونجایی که خبر دارم ، من خودمم یکی از عجایب آفرینش هستم:311: ، حالا از کجا به به نتیجه رسیدی که منو استثنا کنی ؛ خبر ندارم:163:
من ، شما و دختر مهربون هرسه از عجایب هفتگانه افریش هستیم :316:
عرض کردم چهار نفر دیگه به ما بپیوندن که تکمیل بشیم :)
RE: حال و احوال یاران همدردی (3)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دختر مهربون
سلام.
دوستان، فکر میکنم به کمی نوازش کلامی (یا یه چیزی تو همین مایه ها)، احتیاج دارم.
تو رو خدا هر چی میخواید بگید،فقط دعوام نکنید که حالم رو بدتر میکنه :(
فکر کنید دخترتون، یا خواهرتون، دلش گرفته، فقط اومده پیشتون و از شما دلداری میخواد.
سلام
دیروز عصر که تاپیکتو دیدم سریع رفتم یه چیزایی برات نوشتم تو ورد،تا وقتی اومدم تالار سریع ارسال کنم برات،
اومدم دیدم که تاپیکت قفل شده،بسی ضایع شدم،یبار حالا ما خواستیم تو تاپیکت باهات حرف بزنیم،نشد که نشد،که الان این پستتو دیدم گفتم همینجا یه تیکه هاییشو برات بزارم،چون خیلی طولانی بود،البته تکرار مکرراته،حرف جدیدی نیست،فقط خوبیش
باینه که از زبون ابجی شایاناته:43:
اینم یه تیکه هاش:وقتی پستتو دیدم دلم گرفت،چون دیگه من تو رو از دست رفته تصور کرده بودم(منظورم اینکه منتظر خبر عقدت بودم)ولی
خب به هر حال یه سر خواستگاری اره هست یه سرش نه،یه وقت دختر میگه نه ،یه وقت
میشنوه نه،مهم اینه که قبول کنیم این اصلو،متاسفانه ما دخترها خیلی مشکل داریم با این جواب نه پسرهای بی معرفت ;)(شوخی کردم)
خواهر گلم،کاملا حال این روزهاتو میفهم چون خودم هم دوسال پیش این اتفاق برام افتاد،روز اول خیلی داغون بودم.
همش دنبال جواب چراها بودم،البته من جواب چرا رو،راست یا دروغ از دوستم شنیدم و ارومتر شدم،ولی عزیزم کلا دنبال چرایی رفتنش نباش،اینجوری بیشتر اذیت میشی.
ناراحتی من فقط مال اون اوایل بود،بعدش مثلا سه هفته بعدهم،تو یادم بود ولی روز بروز کمرنگتر میشد،میخواهم بگم که فراموشی مطلق محاله ولی با اومدن خاطرات جدیدتر،با مشغول کردن سرت بکارهای دیگه،این خاطره هم میره اون گوشه موشه های ذهنت و اگه تلنگری بهش نخوره،همونجا خاک میخوره.
من الان به ناراحتی و چند تا دونه اشک :Dاونروزام خندم میگیره،مطمئنا واسه تو هم همینجوری خواهد بود و زود یادت خواهد رفت،چون دختر منطقی تری نسبت بمن هستی و 2سال نسبت به اونروزای من بزرگتری،گذر زمان مرهمیه برای التیام درد این زخم،که البته واقعا زخم نیست،به هر حال همیشه ما دخترها جواب رد میدیم به پسرا :311:یبار هم اونا اینکارو کردن :302:،باید جنبمونو بالاتر ببریم،مگه نه؟
مطمئنا قسمت و مصلحتت ایشون نبودن،تو تواناییها و نقاط قوتت شک نکن و اعتماد بنفستو حفظ کن.
راستی خواستگارت اقا..... باعث خیر فراوانی شدن،تجربه خوبی کسب کردی و همین مسئله جرقه ای شد برای قرابت و نزدیکی دل تو و پدرت،بقول خانم انی شدی دختر بابا،من که خودم این مشکلو
دارم میدونم که این کاری که کردی کم چیزی نیست،فعلا سعی کن به اندازه تمام سالهایی که پدرو کنار خودت نداشتی،ازین به بعد داشه باشیش و جبران گذشته رو بکنی و از بودن کنارشون لذت ببری.
اصلا خوب شد که دختر مهربون فعلا مزدوج نشدی :P،اونوقت من تنهایی تو تاپیک پرسش و پاسخ های ازدواج چیکار میکردم؟!:311:
بقول علی ضیاء خودم یه تنه همه غصه های تو و بچه های همدردی رو پرپر کنم،حالا یه نفر مثل جان کافی تو فیلمThe Green Mile
بیاد غصه های منو دود کنه ببره هوا:311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
[color=#0000CD]دختر(خواهر )گلم شما یکی دیگه ( به جز من و گل مریم ) از عجایب افرینش هستی :)
تا حالا شدیم سه تا ، چهار تا دیگه کم داریم :)(دوستانی که نوازش می خوان سریع تر اعلام کنن )
میخواین من افتخار بدم و چهارمیه باشم؟!اخه نیاز مبرم و اساسی به نوازش دارم،نمیدونم چند ماهه چه چیزیم شده؟(مودبانه ی چه مرگم شده :311: )غمگین نیستم ولی مثل گذشته شاد هم نیستم:302: و این کاملا برام غیر طبیعیه!!!
سن و سال که بالا میره انگار
ادم دنیاش،افکارش،ایدئولوژیش و....خیلی تغییر میکنه،انگار دارم یکی دیگه میشم :316:،اخه
این طبیعیه؟(واقعا سواله ها،اگر جواب بدین،ممنون میشم)
آه من هم مثل اینکه،در گذر ار خویشم،ای کاش نیندیشم :P
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
همچین این خارپشت نوشته "دختر گلم" یه لحظه توهم زدم این خارپشت هشتاد نود سالشه !!!!!!!!!!!!!!
بالهای صداقت جون،خارپشت خودشو پدر معنوی همه ما میدونه:D
فردا امتحان میانترم دارم،نصف اون چیزی که باید بخونم رو هم نخوندم:302:دعا کنین که اخر و عاقبتم ختم
بخیر بشه:203:
حالا اگه من امتحان نداشتم هیئت دولت این دو روزو کلا تعطیل میکرد،شانس نداریم که:97:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shayana
همش دنبال جواب چراها بودم،البته من جواب چرا رو،راست یا دروغ از دوستم شنیدم و ارومتر شدم،
منظور از دوستم اینجا
دوست و همکلاسی دانشگام،بود،خواستگارم داداشش بود،سوء برداشت نشه :)