دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
نمایش نسخه قابل چاپ
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
تا تو چون نقطه در میان باشی
نتوانی برون شد از پرگار
روزي كه فلك از تو بريده است مرا
كس با لب پر خنده نديده است مرا
آنقدر غم هجران تو بر دل دارم
من دانم و آنكه آفريده است مرا
ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
شبی ار به دستم افتد سر زلف یارم
همه مو به مو شمارم، غم بیشمار خود را
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژدۀ دلدار بیار
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
ای عشق همه بهانه از توست
من غمگنم این ترانه از توست
من اندوه خویش را ندانم
این گریه ی بی بهانه از توست
آخر الامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رواق منظر چشم من آشیانۀ توست
کرم نما و فرود آی که خانه خانۀ توست
تقویم چار فصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟
ولیکن کی نمایی رخ به رندان
تو کز خورشید و مه آیینه داری
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما،هم سوخته پروانه
هزار جهد کردم که یار من باشی
قرار بخش دل بیقرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دارم گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت زدست برآید نگار من باشی
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز جهان برخیزم
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرهبخش نوایی دارد
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
دشت تف کرده و بر خویش ندیده
نم نم بوسۀ باران بهاران
جاده ای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربۀ پاهای سواران
به چيزی که گذشت غم مخور و به چيزی که پس از آن می آيد لبخند بزن.
- هميشه افرادی هستند که تو را می آزارند با اين حال همواره به ديگران اعتماد کن ومواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی.
- اگر تو را آنطور که ميخواهی دوست ندارد دليل برآن نيست که تو را با تمام وجودش دوست نداشته باشد.
- خود را به فرد بهتری تبديل کن و مطمئن باش که خود را ميشناسی قبل ازآنکه شخص ديگری را بشناسی وانتظار داشته باشی او تو را بشناسد.
- زياده از حد خود را تحت فشارنگذار و بدان که بهترين چيزها زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری.
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
ترانه ای بخوان برای من
که حس با تو بودنم میان باغ سینه گل کند
و دشت
در عبور خاطرات سبز تازه تر شود
...
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب
میزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
میکشم مستانه بارت بیخبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب
تا بنگشایی به قندت روزهام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب
تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
ببخشید مثل اینکه مشاعره رو به هم ریختم...
بگذار یک بار هم ....
باران می بارد امشب،دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته ،ره می سپارد امشب
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دریای عشق را به حقیقت ، کنار نیست
ور هست، پیش اهل حقیقت کنار اوست
تا توانی دلی بدست اور
دل شکستن هنر نمی باشد
تا که این یک قطره صد دریا شود ****** صبر صد عالم همی میبایدت
هر دو عالم گر نباشد گو مباش ****** در حضور او دمی میبایدت
تا بال و پرم بود ز دامم نرهاندی
امروز رهاندی که مرا بال و پری نیست
تو كه از محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
تو كه از محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
یاد باد آنکو به قصد جان ما ..... زلف را بشکست و پیمان نیز هم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه می پنداشتیم
من عابر غریبم تنم پر از غباره
تا مرز بی نهایت راهم ادامه داره