خدا روشکر که عزیزت رو تونستی نجات بدی و خدا اونو برات نگه داشت. خیلی حواست بهش باشه. پیشش باش.:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
خدا روشکر که عزیزت رو تونستی نجات بدی و خدا اونو برات نگه داشت. خیلی حواست بهش باشه. پیشش باش.:72:
سلام روزن عزیزم
متاسفانه مدتی نتونستم پیگیر تاپیکت باشم.امروز که باقی قضایا رو خوندم اول شوکه شدم و بعدا به شدت خوشحال شدم.
آره خیلی هم خوشحال شدم.از اینکه خدا همسرتو امیدتو دوباره بهت بخشید.از اینکه الان بیشتر از قبل قدر همدیگرو میدونین و به اهمیت وجود همدیگه تو زندگی هرکدومتون واقف شدین.
مهسا جان
خدا رو شکر که امیدت زنده هست.سعی کن به بعد مثبت ماجرا نگاه کنی و کمی به ذهنت استراحت بدی.منم با پیشنهاد دوستان موافقم که بعد از مدت کوتاهی به مشاوره مراجعه کنین و تو این مدت هردو سعی کنین در لحظه حال زندگی کنین.
موفق باشی عزیزم.منم براتون دعا میکنم:72:
آفرین به مهسای عزیز با اینهمه از خودگذشتگی و صبر و استقامتش آفرین
خدایا به حق این روز عزیز (عید 17 ربیع الاول) زندگی این دو عزیز را بهتر از قبل و سرشار از عشق دوباره گردان.
و اما خانم فرشته مهربان یک پیشنهاد دارم امروز موقع آن است که در صورت امکان نام تاپیک روزن جان را بجای خیلی تنهام ، زندگی دوباره با عشق یا من و امید و یا هرچیزی که به صلاح می دونید بذارید چون روزن دیگه تنها نیست همسر عزیزی داره که از ته قلبش دوستش داره و خدای خوبی داره که همسرشو بهش برگردونده.
پس باز هم باید شاکر بود. خدایا شکرت که امید رو برای مهسا نگه داشتی خدایا ممنونیم ممنونیم ممنونیم
مهسای عزیزم سلام
نمی خوای بیای بگی چه خبر؟ ما منتظریما عزیزم
یه خبر از خودت بده:72:
خيلي وقت بود كه به تالار سر نزده بودم
واقعا نميدونم چي بگم!!
دير رسيدم و بد موقع هم رسيدم...
شوكه شدم مهساجون...تسليت ميگم...
با تمام وجودم غمت رو براي از دست دادن ارمان و نگرانيت رو براي اميد و زندگيت درك ميكنم
تو خيلي محكم و قوي هستي شك ندارم از اين امتحان بزرگ سربلند بيرون مياي...
اميد رو تنها نذار...
سلام
مهسا جونم کجایی ما همه منتظریم و نگران . بیا از خودت خبر بده .:43:
امروز برا اولین بار تایپیک شما رو خوندم،غبطه خوردم چون اگه سختی کشیدی لاقل برا کسی بوده که ارزشش داشته،و تنم لرزید برا این همه صبر طاقت شما،یقین دارم به چیزی که لیاقتش دارید میرسید،ارامشی خواهید داشت که همه چی براتون جبران کنه.
زندگی با من جوری بازی کرده که هضم این همه صداقت شما دو نفر برام سنگینه،اما زندگی شما با همه سختیاش اینقد پاکه که زبونمو بند اورده،حس میکنم عشق شما اینقد عمیق و پاکه که دنیارو با با 1 نیروی ماورایی تحت تاثیر قرار میده،احساس میکنم دوستون دارم،از صمیم قلبم برای امیدت دعا میکنم در حالیکه ایمان دارم همه چی خوب میشه
امروز برای اولین بار ماجرای نورو خوندم بغض گلومو گرفته واقعا از این همه عشقی که به زندگیت داری خوشحالم و بهت تبریک میگم یه خاطر اینهمه صبری که از خودت نشون دادی عشق واقعی رو با خوندن شرح زندگیت فهمیدم و حالا میفهمم چه قدر من کم تحمل هستم تو یه الگوی نمونه هستی واسه ادمایی مثل من امیدوارم وضعیت روحی هم تو و هم امید روز به روز بهتر بشه و روزی برسه که هیچ غصه ای تو زندگیتون نداشته باشین از این به بعد بیشتر کنار هم باشین تا مشکلات نتونه شمارو از پا دربیاره .
سلام
مهسا خانم منتظریم ها!
بیاین بگین این آقا امید ما چی شد؟
ان شاالله که خوش خبر باشین:shy:
سلام خیلی ممنون که به یاد من هستین :72:
بعد از برگشتن امید و بیدار شدنش که تقریبا فردای اون روز بود از امید پرسیدم کجا راحت تره، اونم گفت هر جا تو راحت باشی، منم گفتم برگردیم خونه (تا نمی یومد خونه خیالم راحت نمی شد) برگشتیم خونه، وقتی دید اثری از وسایل آرمان نیست مات و مبهوت مونده بود، گفت پس وسایل .. نذاشتم حرفشو ادامه بده گفتم فعلا خونه بابا ایناس تا با هم تصمیم بگیریم چی کارشون کنیم، بهتره به زندگیمون فکر کنیم، من و تو هیچ وقت آرمان رو فراموش نمی کنیم نیازی به وسایلش نیست وقتی باور داریم که جای دیگه و توی دنیای دیگه داره به زندگیش ادامه میده.
گفت تو ناراحت نمی شی اگه خونه رو عوض کنیم؟ گفتم من مشکلی ندارم، وقتی با تو باشم هر جا که زندگی کنم برام مهم نیست، اما اگه تو دوست داری خونه رو عوض کنیم من حرفی ندارم. گفت از راه پله های این خونه بدم میاد، میدونم تقصیر راه پله ها نیست ومن باید حواسمو جمع می کردم... گفتم امید جان، این اتفاق باید می افتاد چه من با آرمان خونه بودم و چه دوتاییمون خونه بودیم این اتفاق می افتاد باز هم میگم که مخالف عوض کردن خونه نیستم و مخالف اینجا زندگی کردن هم نیستم..
من به خواسته اش احترام گذاشتم و خونه رو میخوایم عوض کنیم اما نمی دونم درسته یا نه. این چند وقت رو بیشتر بیرون خونه گذروندیم امید دوباره رفت سر کارش (سه چهار روزی نرفته بود) و بعد از تعطیل شدنش با هم یه جا قرار می ذاشتیم و می رفتیم بیرون و آخر شب بر می گشتیم خونه. امروز هم یه تولد دعوتیم و میخوایم بریم.
به نظر شما خونه رو عوض کنیم بهتره؟ می ترسم یه جور فرار باشه و بعد امید رو اذیت کنه نمی دونم..