مرسی حرف دل عزیزم
نمایش نسخه قابل چاپ
مرسی حرف دل عزیزم
انشاالله که هرچه زودتر خوب بشن
بلوم عزیز امیدوارم حال خواهرت زودتر خوب بشه، نگران نباش عزیزم
:72:
ممنون هما و شاد عزیزم
واقعا نمی دونم چی بگم هر روز داره یه اتفاقه جدید می افته تا یکم می یام آروم بشم یه چیزی می شه
همین یکی رو این وسط کم داشتیم از دنیا و اتفاقات توش حالم داره بهم می خوره
دیروز ظهر پدر آرش تو مغازش از نردبان افتاده و لگنش شکسته بردنش بیمارستان دکتر گفته استخوان لگن و استخوان متصل به ران پا کامل خورد شده باید برداریم و پروتز بزاریم یعنی یه اندام مصنوعی ضمنا گفته تا سه ماه نمی تونه راه بره بعد از سه ماه کم کم حالا مشکلات آرش کم بود مسئو لیت همه چیز مغازه هم افتاد گردنش چون بین بچه ها فقط آرش از ریزه کاری های پدرش با خبره دیروز وقتی مادرم بهم خبر داد واقعا نمی دونستم چی باید بگم اول اینکه دل برای پدرش سوخت چون واقعا خیلی بده تو این سن این اتفاق بیافته بعد بحال خودمو آرش نمی دونم واقعا چرا انجوری می شه
دیشب وقتی با آرش حرف می زدم نمی دونستم باید بهش چی بگم ، بگم متاسفم بگم ناراحت نباش اتفاقیه که افتاده بگم برات چی کار می تونم بکنم فقط سعی می کردم جلوی صدای بغض آلودش خودمو کنترل کنم
یکی از دکترا گفته شاید نتونه راه بره
خواهرم کم بود پدر آرشم اضافه شد
دیشب انقدر داغون بودم که می گفتم خدایا همه می گن داری امتحان می کنی ولی ما دیگه بسمونه تا کی می خوای امتحانمون کنی
اینا گفتم فقط برای اینکه خالی بشم چون اینجا تنها جاییه که برا حرف زدن دارم
:302:
خیلی ناراحت شدم. توکلت به خدا عزیزم.
بلوم عزیزم
نگران نباش عزیزم. مطمئن باش هیچ وقت خدا تنهات نمیذاره. شاید یه حکمتی تو کار بوده. درکت میکنم ولی جز همدردی نمیتونم چیزی بگم.
به خدا توکل کن
ممنون بچه ها
بلوم جان ناراحت نباش حتما مصلحتی در کاره . راستی چطور مامانه آرش این خبرو بهت داد؟
متاسفم نه براي پدر شوهرت به خاطر اين اتفاقهايي كه دست به دست هم ميده تا يه عامل براي ناراحتي شما و آقا آرش به وجود بياد.اما عزيزم اصلا ناشكر نباش و به اين فكر كن كه حكمتي تو اين كارا هست ، نشيني حرص بخوري ! اون موقع دشمنات شاد ميشن.
هر چه پيش آيد خوش آيد ما كه خندان ميرويم.