-
RE: باز هم .......
سلام
وقت بخیر !
من و سعید قراره ازدواج کنیم ، حدود 3 سالی هست که باهم آشنا شدیم ؛ خانواده ی خیلی خوبی دارند ، من اهل شمال غرب ایران و سعید از شمال شرق هست ، من از سعید در مرود وابستگی اش نسبت به خانوادش سوال کردم ، گفت وابستگیه خاصی نداره و فقط چون تنها پسر خانواده هست و شغل شغل پدرش طوری هست که هر چند هفته فقط چند روزی رو خونه باشه ، به همین دلیل سعید باید خونه پیش خواهر کوچک و مادرش باشه ، از من خواست که فکرامو بکنم و بهش بگم که به چه نتیجه ای رسیدم ، از همین تالار سوال کردم عضیا گفتن که میتونی تو یه ساختمون ولی واحد جدا باهاشون باشی ولی تو یه خونه نه ، ولی این سمت «باز هم ...» رو که خوندم ... نمیدونم چکار کنم ، میترسم منم مشکلات الینا جون (معذرت میخوام الینا جان) برام پیش بیاد
نمیدونم چی بهش بگم ، از یه طرف بهش حق میدم ، از طرف دیگه میترسم الان بگم باشه و بعدا نتونم مشکلات احتمالی که برام پیش میاد جمع و جور کنم
البته بهشم گفتم که بهتر بود یعنی من دوست داشتم جایی باشیم خودمون دوتایی و همون طور که خودش همیشه می گفت میریم جایی که خودمون دوتا باشیم ( خوم و خودت که کسی هم مزاححمون نشه )و بعد گفتم که من خودتو قبول دارم و هر حرفی هم بگی همونو قبول می کنم
ولی حالا نمیدونم کارم حرفام اشتباه بوده آیا ؟
چه کار کنم
چی بهش بگم
کاش میشد یه طوری از ش بخوام ( طوری که ازم ناراحت نشه ) که کاش اصلا تو شهر اونا نباشیم چه برسه تو یه ساختمون یا نزدیک هم ...
-
RE: باز هم .......
سلام
باز هم من!!!!!!!!!!!!!!
16 روزه که شوهرم نیست و دریغ از یک تماس . من دوبار تماس گرفتم یه بار هم رفتم . پدرم هم چشماشو به خاطر آب مرواریدعمل کرده ولی حتی حالشو نپرسیدند. بگذریم
برادر شوهرم و خانمش واسه همیشه رفتند یه شهر دیگه برای زندگی . ولی حتی خداحافظی هم نکردند. اونوقت از من توقع داشتند که یه سری بهشون بزنم چون ناراحتند . نمیدونم من نباید ناراحت باشم؟ من که شوهرم نیست ؟
امروز هم تماس گرفتم واسه احوالپرسی میدونید بهم چی میگه؟ میگه تو شوهر کردی حالا بهت اجازه دادیم که دو و سه بار بری خونه پدرت نباید که اینجا رو فراموش کنی!!!!!!!!!!!!!!!! همه مشکل دارند . تو دیگه همش باید اینجا باشی.
نمیدونم چه فکری پیش خودشون میکنند؟ خیلی خوش برخوردند؟ خیلی مهربونن؟ خیلی هوامو دارند؟
تازه وقتی میرم چند تا گنده هم بارم میکنند که میگم عجب غلطی کردم اومدم.
شوهرم هم دیشب پر از استرس تماس گرفت. این روزها خیلی ناراحته به خاطر کارش . من هم فقط گفتم به فکر خوه هم باش چیزی به عید نمونده.
نمیدونم میخواد چه کار کنه؟ خدا خودش کمکمون کنه
-
RE: باز هم .......
الينا جون
فرهنگها با هم فرق مي كنه. درسته كه دوره زمونه اين كه عروس بايد بره خونه شوهر و به همه تعلقاتش با خونواده اش خداحافظي كنه تموم شده اما خانواده همسرت هنوز توي اون وادي هستند.
چه مي شه كرد جز صبر؟!
اگر گذشت نكني چي كار كني؟!
-
RE: باز هم .......
میدونی دانه جان
خوبه که هر کسی خودشو جای طرف مقابل بذاره و یه کمی اونو درک کنه.
به خدا من هم آدمم
-
RE: باز هم .......
دیگه نمیدونم باید چه کار کنم. همسرم حاضر نیست خونه جدا بگیره (ظاهرا" جراتشو نداره)
دیگه حتی دارم به جدایی فکر میکنم
-
RE: باز هم .......
سلام الینا جان
چی شده ؟ باهاش صحبت کردی گفت خونه نمی گیرم یا گفت فعلا نمی تونم خونه بگیرم ؟
-
RE: باز هم .......
نه میگه تا تکلیف کارم معلوم نشه خونه نمیگیرم. تکلیف کارش هم تا چند ماه دیگه مشخص نمیشه.
پس من چه کار کنم؟ قولهایی که به من داد چی میشه؟
-
RE: باز هم .......
نمیدونم چه برخوردی کنه ولی من دیگه تصمیمو گرفتم یا استقلال یا جدایی.<a href="http://www.sweetim.com/s.asp?im=gen&lpver=3&ref=11" target="_blank"><img src="http://content.sweetim.com/sim/cpie/emoticons/00020322.gif" border=0 ></a>
-
RE: باز هم .......
elina من تایپیکتئ دنبال میکنم اما تجربه نداشتم در اختیارت بذارم آخه جدایی؟ چون با خانواده همسرت یک جا زندگی میکنی؟نظر همسرت چیه راجع به اینکه کمتر بری خونه مادر همسرت وقتی خودشون نیستن؟اگه همسرت اعتراضی نداره وقتی محل کارش نرو
-
RE: باز هم .......
میگه جامعه خابه نمیتونم واست خونه جدا بگیرم. آخه اگه از جامعه میترسه چرامنو تنها گذاشته اینجا. من فقط اگه خونه جدا داشته باشم کاری میکنم؟