بهارجان منم زیاد اهل دعا و مستحبات نبودم اما مشکلی برام پیش اومد که تمام افکارم به هم ریحت وتمام شادی زندگیم رفت باورم نمیشد من که اونقدر اروم و منطقی بودم سر اون مسعله در حد این که حس میکردم میخوام خفه شم عصبانی بشم.
شروع کردم دعا خوندن نه برای خودم برای یه دوست دیگه و فقط از خدا میخواستم ارامشم برگرده عاقبت مشکلم رو هر طور خودش صلاح میدونه وخیرمن درش هست برام مقدر کنه الان از اون زمان بیش از چهار ماه میگذره مشکلم یک قدم هم جلوتر نرفته یعنی تا حالا هیچ امید یا نا امیدی مشخص نیست.
ولی فقط بهت بگم
خدا ارامش رو بهم داد.
با این دور که با بچه های همدردی بودم حس میکنم آرامشم دو چندان شده.