از دماغ من سر گشته خیا ل دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
نمایش نسخه قابل چاپ
از دماغ من سر گشته خیا ل دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
امام خمینی:
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم*** چشم بیمــــار تــــو را دیــدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم *** همچــــو منصــور خــــــریدار سرِ دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم، شررى *** کـــه بـــه جــــان آمدم و شهره بازار شدم
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز *** که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جــــامــه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم *** خــــرقــــه پیــــر خـــراباتى و هشیار شدم
واعـــظ شهــر کــه از پند خود آزارم داد *** از دم رنــــد مــــىآلــــوده مــــَددکار شدم
بگـــذاریــــد کــــه از بتکــده یادى بکنم *** مـــن کـــه با دستِ بت میکده، بیدار شدم
آیت الله خامنه ای:
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی *** تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
تو که فارغ شده بودی ز همه کون و مکان *** دار منصور بریدی همه تن دار شدی
عشق معشوق وغم دوست بزد برتو شرر *** ای که در قول وعمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی *** وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست *** امت از گفته در بار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی *** دم عیسی مسیح از تو دیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده زغم *** ببریدی زهمه خلق و به خلق یار شدی
گر به همه عمر خویش با تو برارم دمی!
حاصل عمر آن دم است!باقی ایام رفت!
در دم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد
به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی
خیا ل سبز خطی نقش بسته ام جایی
اگر روم ز پی اش فتنه ها بر انگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه بر خیزد
وگر به رهگذری یک دم از وفاداری
چو گرد در پی اش افتم چو باد بگر یزد