RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
جناب SCi سلام
من باید اعتراف کنم که از بکارگیری مهارت گفتگو میترسم،
دیشب، همه چیز خوب بود، آخر شب، که تقریبا 2صبح بود، بعد از تمیزکاری خونمون اومدیم تلویزیون و مبلها رو دوباره جمع کنیم و پارچه ها رو بکشیم روش (بخاطر بنایی شبا تلویزیونو راه میندازیم و آخر شب دوباره جابجا میکنیم برای کارای کارگرا)
داشتم یه جارو دستی میزدم آشغالها رو جمع کنم، هی گفت پات به سیم تلویزیون گیر نکنه، گفتم هواسم هست، یه دفعه اومد سیمو قطع کرد گفت اینطوری بهتره، من هیچی نگفتم، ایندفعه اومدم با خستگی زیادی که داشتم مبلو هول دادم یه دفعه گوشش به گوشه LCD رسید، هیچی نشد من یه مکثی کردم که با دقت مبلو ببرم کنار تا از کنار تلویزیون رد بشه، برگشت گفت دیدی داشت چی میشد، اومد مبلو بکشه اونطرف خیلی ناراحت شدم، گفتم اصلا خودت کارا رو انجام بده، با ناراحتی رفتم گرفتم خوابیدم
تو ذهنم جملاتو آماده کردم، که وقتی اومد بهش بگم مثلا تو خیلی مهربونی، خیلی خسته شدی امروز، اما وقتی یه جوری برخورد میکنی که توانائیهامو زیر سوال میبری خیلی ناراحت میشم
ولی هرکاری کردم نتونستم چیزی بگم، از جرو بحث و دلخوری و تیره شدن رابطه ترسیدم و هیچی نگفتم با وجودیکه خیلی بهم بر خورده بود
دیشب دستشو برید، داشت دست میکشید روی زیراندازمون، تیغو ندید، دستش برید
به خدا اگه سر من این بلا اومده بود، هی میگفت آخه چطور اینو ندیدی، خب اینا رو جمع کن که زیر دست و پات نباشه دستت زخمی بشه و ...، ولی من هیچی نگفتم به خدا فقط دنبال بستن زخمش بودم
میگم وقتی یه اتفاقی میفته، خود طرف به اندازه کافی ناراحت میشه دیگه نیازی نیست هی نمک رو زخمش بپاشی
یا بارها شده اومده یه کاری انجام بده، یه چیزی رو خراب کرده، یا حتی وسایل یا جهیزیه من آسیب دیده، خدا شاهده رومو میکنم اونور خودمو میزنم به متوجه نشدن، خودش میاد بهم میگه ببین این چی شد، منم میگم فدای سرت
حالا دیشب باد مبل گرفت به پر تلویزیون، اون برخوردو میکنه
نمیگه با خستگی و اینکه حالم خوب نبود، تا 2صبح پا به پاش بیدار موندم، در حالیکه من صبح 7 بیدار میشم ایشون تا 9 میتونه بخوابه
این کاراش خیلی آزارم میده، خیلی وقتا وقتی کوچکترین اتفاقی میفته همه چیزو میندازه گردنم، ولی حتی وقتی ماشینو به دیوار پارکینگ میزنه، با خنده ردش میکنم که نکنه غرورش جریحه دار بشه
نمیدونم دلخوریهامو چطوری بگم
شما گفتین اول تحسینش کنم بعد خیلی ساده حرفمو بزنم ، طبق فرمول شما دیشب باید بهش میگفتم وقتی بهم گفتی برو خودم مبلو جابجا میکنم، ناراحت شدم چون احساس کردم توانائیهامو زیر سوال میبری
درسته؟
نمیدونم جملمو درست انتخاب کرده بودم یا نه، ولی هرچی بود جرأت امتحانشو نداشتم
بهم بگین چکار کنم
مهارتهای قبلی با آزمون و خطا قابل اجرا و یادگیری بود، ولی گفتگو، میتونه باعث جنگی بشه که بخاطرش یه هفته قهر پیش بیاد
بگین چکار کنم؟ این ترسو چطوری از خودم دور کنم؟ استارت این مهارت از چه موضوعاتی باشه؟
مرسی
:72:
سلام خواهرم
خب تقریبا مطمئن بودم که بکارگیری آداب گفتگو برای شما مشکل است.
می دونید چرا؟ چون گفتگوی شما تا کنون passive, aggressive بوده یا منفعل پرخاشگر... که بر خلاف آنچه انتظار دارید موجب کاهش صمیمت می شه نه افزایش اون.. یعنی زمانی که شما کلامتون رو می خورید... یا به عبارتی روشن تر از ادامه گفتگو و بحث به خاطر حفظ آرامش در محیط زندگی و یا هر دلیل دیگه اجتناب می کنید روند منفعل رو پیش می گیرید... این روند ادامه پیدا می کنه و شما همه مشکلات رو تو خودتون می ریزید تا زمانیکه یکباره همه اون انفعال تبدیل به پرخاشگری می شه... ما به این می گیم چرخه گفتگوی منفی!
در وضعیت کنونی، شما نسبت به بیان افکار و احساسات خودتون و تمایلاتتون اجتناب می کنید... این روند در روابط زناشویی شما هم وارد می شه و عملا Foreplay یا پیش نوازی رو از دست می دهید... هر چند قصد و نیت شما از بابت این سکوت منفی نیست و بسیار مثبت هست!
با همین مثالی که زدید در مورد تلویزیون می شه فهمید که اگر به این روند ادامه دهید روند نزولی عزت نفس در شما تقویت می شه.. و این هدف ما نیست!
پس در روند گفتگو بدون هیچ ترسی از سرزنش شروع به صحبت کنید..
عرض کردم ابتدا برای تمرین از موضوعات ساده استفاده کنید و به موضوعاتی که دچار تعارض هستید نپردازید.
همدلی کنید و با صراحت و استفاده از جملات "من"، صحبت کنید.
ببینید، نوشتید: " اما وقتی یه جوری برخورد میکنی که توانائیهامو زیر سوال میبری خیلی ناراحت میشم"
این استفاده از جملات "تو" هست : طوری برخورد می کنی، توانائیهامو زیر سوال می بری!
چند تا نکته ظریف:
1. الگوی XYZ به ما می گه چطوری بگیم...
وقتی در موقعیت X، عمل Y رو انجام دادی، احساس Z رو داشتم. (ترتیب مهم نیست.. عملا باید جمله شما دارای این سه پارامتر باشه)
2. استفاده از جملات "من":
وقتی در زمان جابجایی مبل، گفتی دیدی داشت چی می شد! احساس کردم که شایدفکر می کنی نمی تونم بدون خطری برای تلویزیون مبل رو جابجا کنم...
دقت کنید: استفاده از جملات "تو" تقریبا هیچ تاثیری در مخاطب شما ایجاد نمی کند در صورتیکه استفاده از جملات " من " تماما تاثیر است
3. زمان اظهار:
به هیچ وجه زمان اظهار جملات شما، دقیقا بعد از انجام عمل نیست! وقتی رفتید تو تخت، دقیقا وقتی خسته اید! نه شما نای حرف زدن دارید و تمرکز و نه ایشون حوصله گوش دادن.. هیچ تاثیری نخواهد داشت.. ایشون هم مثل شما خسته از کار روزانه است ضمن اینکه مردها آستانه تحمل کمتری نسبت به زنها دارند... شما تفاوت یک مهمانی مردانه و زنانه رو ببینید... بعد از مهمانی مرد معتقد است که بگذار صبح جمع می کنیم! اما زن همه چیز رو شب جمع می کند! پس زنها آستانه تحمل بیشتری دارند... خب در چنین شرایطی اظهار ناراحتی شما هیچ تاثیری نخواهد داشت.. اون زمان رها می کنید و موقعیت رو کنترل می کنید! که کردید... آفرین بر شما! روز بعد... زمانیکه سر حاله! کیفش کوکه... اون موقع مطرح می کنید... پس نمی خورید! مطرح می کنید! ولی نه اون زمانی که اتفاق افتاده..
4. ابتدا همدلی می کنید : می دونم خیلی وسائل زندگی برات مهمه و سعی می کنی از اونها مراقبت کنی.. من هم این احساس رو مثل تو دارم و سعی خودم رو همواره می کنم
مثالی هم بزنید.. عملا پل ذهنی می زنید به نوع ذهنیت شوهرتون...
5. درخواستتون رو بصورت واضح بطوری که قبلا گفتیم بیان می کنید. بدون قضاوت! بدون توصیف بیش از حد! از قضاوت در مورد طرف مقابل به شدت بپرهیزید! تو به من اعتماد نداری! تو فکر می کنی نمی تونم! اینا ذهن خوانی و قضاوت هست!
6. مکان هم خیلی مهمه... این درخواست در خلوت باید عنوان بشه!
7. اصلا نترسید... اگر این مواردی رو که گفتم رعایت کنید هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
8. به هیچ وجه روند افزایش عزت نفس شما، متناسب با پرخاشگری نخواهد بود...
9. در گفتگو اعتبار سازی کنید و از بی اعتبار کردن مخاطبتون، ( کاری که در مثال کردید)، تشدید و تفاسیر منفی، بی شک اجتناب کنید
10. موقعیت رو کنترل نمی کنید! در حالیکه می دونید و پیش بینی احساسی شما می گه که خانوم! الان اگر کاری کنید که خستگی شما دو نفر در بره بهتره! یعنی چی:
نوشته اید:
"دیشب، همه چیز خوب بود، آخر شب، که تقریبا 2صبح بود، بعد از تمیزکاری خونمون اومدیم تلویزیون و مبلها رو دوباره جمع کنیم و پارچه ها رو بکشیم روش
داشتم یه جارو دستی میزدم آشغالها رو جمع کنم..."
این یعنی اینکه شما کنترل موقعیت نکردید... ساعت 2 صبح... بعد از تمیز کاری!
این یعنی انبار باروت... یعنی شوهر شما آماده است برای گیر دادن! شروع می کنه به گیر دادن... اول سیم تلویزیون...(شما موقعیت رو کنترل نمی کنید) می اد سیم رو در میاره ( شما هنوز چیزی رو کنترل نمی کنید) در صورتیکه در این شرایط دعوت به چای، دعوت به استراحتی کوتاه، یه شوخی، یه خنده، یه بوسه عاشقانه، یه بغل محکم، تعریف یک موضوع و یا با هر کار دیگه ای موقعیت رو کنترل می کنید! وقتی موقعیت کنترل شد، تفکر شوهر شما عوض می شه... تفسیر اون تفکر می شه احساسات شوهرتون!
این مثالی بود از موضوعی که قبلا تحت عنوان کنترل موقعیت صحبت کرده بودیم...
11. تفاسیر منفی از موقعیت می کنید... کی گفته به شما اطمینان نداره!؟ کی به شما اعتماد نداره؟
تکلیف شما این خواهد بود که:
- کما فی السابق بدون ترس، تردید، اجتناب، در مورد مسائل روزمره صرفا ( نه مسائلی که مشکل ایجاد می کنند) تمرین گفتگو کنید
- تو 50 درصد مواقع، سعی می کنی حرفت رو نخوری و بزنی! با قواعدی که گفتیم!
- یک درخواست صریح از شوهرتون با قواعد گفته شده بکنید و نتیجه رو بنویسید
- از چی می ترسی؟!
- روابط زناشوئیت یادت نره بهت چیا گفتم ( شمع یادت نره و خوشبو کننده هوا...)
- سوالی داشتی بپرس... به محض اینکه اتفاقی می افته.. هر روز نگاه می کنم! هر چند شاید چیزی ننویسم...
- به وضعیت جسمی خودت توجه ویژه تری داشته باش
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi سلام
خیلی خیلی بابت نوشته هاتون ممنونم
خیلی دلم قرص شد، احساس میکنم بهتر میتونم شروع کنم
چشم
تکالیفمو انجام میدم
اینکه گفتین از چی میترسم: من از دعوا و قهر میترسم
اتفاق دیگه ای نمیفته، نهایتش همینه، ولی استرس و فشار دعوا و قهر برای من از هرچیزی تو دنیا بیشتره
سعی میکنم جلوی ترسمو بگیرم و مواردی رو که گفتین رعایت کنم
مرسی:72:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
:72::46:شمیم عزیز من خیلی تاپیکتو میخونم وخیلی هم استفاده میکنم
که باید بازم اول ازدوست خیلی خوبمون آقایsci تشکر کنیم که هرچی هم بگیم نمیشه کوچکترین محبت ایشون رو جبران کرد وبعد ازتو خواهرخوبم که با این پشتکارداری ادامه میده واین تاپیک رو بازکردی که ماهم استفاده کنیم امیدوارم هرچه زودتربه آرامش دلبخواهت برسی:72::43:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام سارا جون
مرسی که بهم سر میزنی
بله، واقعا منم تو فکر اینم که چطور باید محبتها و توجهات جناب SCi رو جبران کنم، تنها راهی که به نظرم میرسه اینه که برای درسهاشون شاگرد خوبی باشم و اینکه اگه قابل باشم دعاشون کنم
سارا جون، خوشحالم که تاپیکم برای دیگران هم مفیده ، ارزو میکنم دل همه اعضای این سایت شاد بشه و مشکلاتشون به راحتی مرتفع
مرسی سارای عزیز:43:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi میخواستم بپرسم مثلا اینکه انتظار دارم در مورد خانوادش خبرها رو بهم بده
مثل مسافرت رفتن پدر مادرش که بهم هیچی نگفته بود
چطوری باید مطرح کنم؟
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهرم،
در يك فرصت مناسب ... بعد از اينكه در گفتگو حرفه اي شدي!
اين مسئله اصلي شماست.. يعني به دلائلي بعضي موارد رو به شما نمي گه!
چه دلائلي؟
شايد بعضي از اين دلائل به شيوه تربيتي ايشون و درك ايشون از رويدادهاي دوران كودكي و روابط ميان پدر و مادر و يا ديگراني كه ايشون ديده اند مربوط بشه...
مثلا وقتي پدر ايشون به مادرشون چيزي رو مي گفته،برخورد مادرشون شايسته نبوده و خوب نبوده! و اين موجب شده كه پدر شوهر شما، بعد از مدتي به اين نتيجه برسه كه ديگه چيزي نگه... و حتي اين رو هنگام عصبانيت گفته باشه! بخصوص به پسرش...
حالا در چنين شرايطي كوچكترين عكس العمل شما موجب خواهد شد كه ايشون فورا در عرض چند ثانيه برگرده به عقب و نتايج رو تاييد كنه!
حالا اين موضوع يا به پدر و مادر ايشون بر مي گرده و يا به تجربيات پراكنده عاطفي ايشون
حالا بايد چي كار كرد؟ هيچ عكس العمل و حساسيتي نشون نديد.. نگذاريد كه نتايج ايشون ثابت بشه!
- به شما گفتم كه ايشون رو تاييد كنيد... وقتي موضوعي رو مي گه خيلي اشتياق نشون بديد در حدي كنكاش كنيد اما نه زياد كه فكر كنه مي خواهيد از چيزي سر در بياريد! بيشتر اين كنكاش احساسي باشه و مربوط به احساس ايشون باشه...
- انگيزه ايجاد كنيد در مواردي كه به شما مي گويد/ لازم نيست كمكش كنيد! يا همفكري كنيد! يا راهكار بدهيد! فقط تشويق و تاييد و همدلي و اعتبار بخشي!!!
- به هيچ وجه اگر چيزي رو به شما نگفت، بي اعتبار سازي نكنيد و سرزنش نكنيد/
- حساس نباشيد كه همه چيز رو بدونيد... اصلا مهم نيست كه به شما نمي گه! خودش ضرر مي كنه! بنابراين اصلا به روي مبارك هم نياوريد...
- با اين راهكار ها همه چيز بهتر مي شه
- درخواست شما در مورد موضوع همدان اينگونه خواهد بود:
اگر وقتي مي خوان بروند مسافرت، شما كه زود تر متوجه مي شوي به من بگي، من مي تونم احترام بگذارم و از اين احترام احساس بهتري داشته باشم! (همين! به جاي اينكه بگي : تو هيچ وقت چيزي رو به من نمي گي! : جملات "تو" كه هيچ تاثيري ندارند و شما رو وارد چرخه تشديد مي كنند)
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
صبح بخیر
جناب SCi ممنون از راهنمائیتون
راستش دیشب شوهر خواهرزادش برای نصب اسپیلتمون اومده بود، یه دفعه بین صحبتهاش از وسیله ای که میخواد برای خونمون بخره صحبت کرد، بازم من جا خوردم چون خبر نداشتم، و بازم ناراحتی ولی هرکاری کردم بازم نتونستم باهاش حرف بزنم، چون هنوز پست شما رو نخونده بودم و نمیدونستم جمله هام درستن یا نه
ولی واقعا دلخوریم ادامه داره
البته میدونم وقتی بخواد بره پای خرید ، کاتالوگ میاره و ازم میپرسه کدوم قشنگ تر و بهتره، ولی به خدا دیگه مثل قبل شوق نظر دادن ندارم، میدونم الآن همکاراش تو مغازه میدونن کی تصیمیم گرفته، کجاها رفته دنبالش و من دیشب بعد از شوهر خواهرزادش باید بفهمم که چه تصمیمی داره
خیلی سخته اینقدر آدم نادیده گرفته بشه ، بعد به روی خودش نیاره و خودشو بزنه به اون راه
ولی امشب میخوام باهاش صحبت کنم، همینطوری که شما گفتین،
برام دعا کنین چیزی خراب نشه
خیلی استرس دارم
:303:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهر عزيزم،
چند تا موضوع رو به شما گفتم... با دقت بيشتر و ظرافت بيشتري بخونيد
چيزي خراب نمي شه... استرس براي چي؟
راهكارها رو به دقت انجام بدهيد..
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
مرسی
بله خوندم، چند بارم خوندم، ولی وقتی میخوام اجرا کنم حس میکنم همه چی رو قاطی کردم :311:
ولی امشب سعی میکنم حداقل یکیشو بگم
ووووووووووی، چقدر لوس شدم
:227:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام این مدلی که جناب sci در مورد مسافرت همدان گفتن اگه اشتباه نکنم مدل گفتگوی xyz هستش
x:اگر وقتي مي خوان بروند مسافرت،
y:شما كه زود تر متوجه مي شوي به من بگي، من مي تونم احترام بگذارم
z:از اين احترام احساس بهتري داشته باشم