RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من هم احساس میکنم حالت بهتره، البته وقتی پستهات کوتاه میشن بهتر تری:104:
عزیزم یه چیزی میگم ناراحت نشی،
راستش رو بخوای تاپیک تو یکی از تاپیکهاییه که وقتی میبینم ارسال تازه ای داره نمیتونم نخونم و از طرفی هم تا وارد میشم بخونم حسابی حالم میگیره و خسته میشم!
یه خورده سعی کن شاد باشی در عین اینکه میدونم ناراحت هستی اما برات بهتره گلم:72:
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
باشه فرانك جان . سعيمو مي كنم . از 4 شنبه هفته پيش تا حالا ديگه اصلا بهم زنگ نزده . نمي دونم داره چي كار مي كنه و يا چه فكري تو كلشه . نود درصد حدس مي زنم منتظره تا خودم و خانوادم خسته بشيم و درخواست طلاق بديم . امروزم وقت مشاوره دارم .
ديشب رفتم خونه مادرمينا خيلي عادي برخورد كردن و خواهرمينا هم بودن و همه چي عادي بود هيچكي هم هيچ حرفي نزد انگار نه انگار اتفاقي افتاده .
اين هفته تولد داداشمه مي خايم بريم خونه مادربزرگم . يه چند هفته پيش همش تو مراسم ختم مادر شوهر خواهرم منو ديد و همش از شوهرم مي پرسيد منم ميگفتم مسافرته اين هفته مي ياد يه هفته هم گذشت شب هفتش باز منو ديد گفت اومد گفتم نه فردا مي ياد مي دونستم ديگه فردا نمي بينمش وولي مطمئنم ديگه اين هفته مي فهمه وقتي هم اون بفهمه همه مي فهمن . البته بالاخره دير يا زود همه مي فهمن بالاخره يه ماهه ديگه عيده و همه مي فهمن . نمي دونم اينيكي رو چيكار كنم . اعصابم بهم ريختست . يه كم كمتر گريه مي كنم ديگه ولي همش استرس دارم و نگرانم كه چي مي شه . يعني همش دارم فكر مي كنم چي تو سر شوهرمه همون چيزي كه فرشته مهربون گفت . و واقعا سخته بهش فكر نكنم . دلمم براش تنگ شده . ولي هيچ خبري نيست .
الان داشتم مشكل بالهاي صداقتو مي خندم ولي آخرش معلوم نشد با شوهرش به كجا رسيدن ؟ الان آشتي هستي بالهاي صداقت ؟
بعدم يه بار يادمه بالهاي صداقت بهم گفت وضع تو از وضع من كه بدتر نيست آروم باش . ولي با خوندن مطالبش فهميدم چرا وضع من بدتره عزيزم . چون تو توي اون زندگي خيلي صبور و با گذشت بودي و نود درصد مشكل از شوهرت بود و بعد يه مدت جدايي حتما نشسته پيش خودش به اشتباهاتش فكر كرده و فكر كرده كه تقصير خودش بوده و برگشته . اما من اميدي ندارم چون مقصر خيلي چيزا هميشه من بودم از نظر شوهرم و مطمئنم اگه مشكلاتمونو به همه بگيم نود درصد منو مقصر مي دونن به خاخطر همين خيلي سختي مي كشم .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سلام خانومی
هیچوقت تو هیچ مشاجره ای یه طرف کاملا مقصر نیست .بخودت تلقین نکن
با چیزایی که تو از شوهرت گفتی اگه بیشتر مقصر نباشه کمتر هم نیست. تو بچه بازی درآوردی اون باید صبرشو بالا میبرد نباید از تو به یه دختر دیگه پناه میبرد و تو نباید میذاشتی با وقاحت تمام بیاد و از اون واست بگه تو نباید انقدر راحت اجازه میدادی که از رابطه نامشروعش با اون خانوم با تو حرف بزنه حتی در حد خیلی کم
پس اونم مقصر بوده. من زوجهای زیادی میشناسم که مشابه شما بوده اما هیچکدوم خیانت نکرده اونم انقدر واضح
الان بهترین راه حل برای تو اینه که خودتو سرگرم پایان نامه ات کنی. یه روزی برای این که اینهمه خودتو رنج دادی از دست خودت حرص میخوری
من قبلا خیلی خودمو ناراحت مسائل روزمره میکردم اما دیدم اینکار فقط روح و جسممو فرسوده میکنه و الان با اینکه یجورایی مشکلی دارم که اگه قبلا همچین مشکلی داشتم خودمو بشدت عذاب میدادم .اما الان خیلی هم آرومم
باورت میشه من هفته قبل فقط دوروز از نامزدم خبر نداشتم داشتم سکته میکردم ! اما الان با اینکه تقریبا به این نتیجه رسیدیم رابطه مونو کات کنیم اما اصلا ناراحت نیستم . فقط روز اول که خودشم بود کلی گریه کردم. اما الان حتی یه ذره ناراحت نیستم و خیلی هم آرومم. میدونی چرا ؟ چون پذیرفتم که باید صبر کنم و بعضی از مسائل اجتناب ناپذیره و تنها کاری که میشه کرد صبر و بردباری هست و با چه کنم چه کنم درست نمیشه .
خوشبختانه خدا مشکل و که میده صبر در برابر مشکلاتو میده .
توی جمع خانوادگی هم میتونی بگی شوهرم فعلا چندوقتی دنبال یه سری کاراشه و نمیتونه بیاد با من اینور و اونور . دروغ هم نگفتی.:46:
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
فكر كنم يه موضوعي رو يادم رفته بود بگم .
من اسم همكاراي شركت قبليمو توي ليست مسنجرم اضافه كرده بودم اصلا يادم نمي ياد چرا ولي اونجا اينكار عادي بود . يه پسري بود به اسم نويد خيلي خيلي مهربون بود و بچه ها دوسش داشتن مجرد بود و همسن و سال خود من . اكثر بچه هاي اونجا همسن هم بوديم و خيلي رابطه هاشون صميمي بود البته من اونجوري نبودم . ولي نويد خيلي تو كار كامپيوتر وارد بود و به هممون كمك مي كرد . فكر كنم يه بار مجبور بود لينك يه چيزي رو برام بفرسته كه منم مجبور شدم اسمشو اضافه كنم به اسم دوستام توي ليست مسنجرم .
ديگه هيچ كار خاصي با هم نداشتيم تا من از اون شركت در اومدم . هيچ رابطه خاصي هم با اين ادم نداشتم . البته يه چيزيو صادقانه بگم بعد اينكه از اون شركت در اومدم يه وقت اگه اون كاري داشت كه از دست من بر مي يومد پيغام مي داد تو مسنجرم . مثلا مي گفت امكان داره اين عكسمو برام رتوش كني براي وثلا ويزا مي خوام و من هم اگه مشكل كامپيوتري داشتم و بچه هاي فني شركت خودمون نمي تونستن كاري كنم به اون پيغام مي دادم كه كمكم كنه البته شوهرم از اين ماجرا خبري نداشت چون اگه مي فهميد در جا تموم ........
تا اين كه يه روز نويد بهم پيغام داده بود كه اگه مي شه اين عكسمو درست كن منم براش درست كردم و فرستادم و بهش گفتم خب ديگه كاري نداري گفت دستت درد نكنه نه . گفتم پس خداحافظ گفت تو خداحافظي كن من يه چيزي مي گم و بعد مي رم . تعجب كردم نفهميدم منظورشو گفتم باشه خداحافظ اينو نوشتم ديدم پشت سر من نوشت من خيلي دوستت دارم و عاشقتم و از اين حرفا تو رو خدا از دستم ناراحت نشو و يه سري مزخرفات ديگه . خشكم زده بود اصلا ازش انتظار نداشتم خيلي پسر سالمي به نظر مي يومد و اصلا با هم اينجوري نبوديم . اعصابم خورد شد در جوابش نوشتم واقعا اصلا ازت انتظار نداشتم . من هميشه مثل برادرم به تو نگاه مي كردم . و از اين حرفا . و قطع كردم مسنجرمو .
خيلي آدم بي شعوري بود اصلا باورم نمي شد اون همكار مشترك من و شوهرم بود چون گفتم قبلا من و شوهرم با هم همكار بوديم و ما رو مي شناخت نمي دونم چي شد كه همچين جراتي به خودش داد كه اين حرفو بزنه . حتما تقصير من بود كه بهش چراغ سبز داده بودم . شوهرم بارها بهم اولتيماتوم داده بود كه ديگه از اون شركت در اومدم هيچ گونه ارتباطي با هيچكس نداشته باشم و منم قول داده بودم و زده بودم زيرش .
هيچي ديگه گذشت منم از ترسم هيچي به شوهرم نگفتم يعني چيزي نمي تونستم بگم همش تقصير خودم بود . فرداش به صورت پنهان مسنجرمو باز كردم و كنجكاو شده بودم چه جوابي ميده اين نويد . برام كلي پيغام گذاشته بود كه معذرت مي خوام و از اين حرفا منم ديگه جوابشو ندادم .
نا گفته نماند من و شوهرم و نويد خيلي با هم كنسرت مي رفتيم يعني چون نويدم اهل موسيقي بود هميشه باهامون مي يومد و شوهرم و من يه جورايي بهش اطمينان داشتيم البته ربطي به اين نداشت كه من با اون چت كنم . خودم مي دونم حتي بعد از اين قضيه يه بار با شوهرم و اون رفتيم كنسرت اصلا به روي خودم نياوردم جلوي شوهرم اونم با يكي از دوستاش اومده بود و محلش نذاشتم زياد . ولي خيلي دلخور بودم . اين قضايا گذشت تا اينكه يه روز رفتم سركار شوهرم يعني سركار سابق خودمون . با منشي شوهرمينا دوست بودم يعني من فكر مي كردم دوست بودم بهش قضيه نويدو گفتم و گفتم خيلي بي شعوره حواست بهش باشه جنبه نداره و از اين حرفا . اونم با اينكه متاهل بود گفت اره چند بارم به من ايميل هاي ناجور داده گفتم اصلا باورم نمي شه گفت منم همينطور .
اين قضايا گذشت تا يه روز تو خونه بوديم و من هر چي به پر وپاي شوهرم مي پيچيدم و خودمو لوس مي كردم ديدم تحويلم نمي گيره و انگار يه چيزيش شده محل سگ بهم نمي ذاشت . آخرش گفتم چته چرا مثل برج زهرماري بابا مثلا تعطيله . گفت حالا بعدا بهت مي گم يا نشون مي دم يه چيز تو اين مايه ها گفت انگار كه يه چيزي پيش اومده من فهميدم ولي حالتو يه وقت ديگه مي گرم منتظرم تا مچتو بگيرم . ديگه اعصابم خورد شد هر چي گريه كردم آخه چي شده خب بگو تا منم حرفمو بزنم مثل اون دفعه نشه تو دلت بمونه هيچي نگفت منم قهر كردم رفتم خونه خواهرمينا . شب شوهر خواهرم بهش زنگ زد گفت آخه چي شده چرا نمي گي بهش همه جزييات قضيه من و نويدو گفته بود و گفته بود منشيمون همه چي رو گفته و گفت من بهش اخطار داده بودم گوش نكرد حالا هم فقط طلاق .
ديگه داشتم مي مردم . خيلي بي انصافي مي ديدم اخه من كه جواب اون مرتيكه رو خودم داده بودم چرا بايد اينجوري مي شد
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سلام به سبكتكين عزيزم
اميدوارم كه خوب و سرحال باشي ، توروخدا بهم بگو چه خبر ؟ زنگ نزده ؟ چيكار ميكني حال و احوال خودت چطوره ؟
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
از ترس طلاق زدم زيرش گفتم نه حتما اون منشيمون بد فهميده حرفمو . اون شب خونه خواهرم موندم و اونم سر حرفش واسه طلاق . اون شب بهش اس ام اس دادم نمي بخشمت تو بهم تهمت زدي ميام ازت طلاق مي گيرم ولي من با نويد رابطه نداشتم .
فرداش رفتم خونمون بنده خدا طرفاي عصر زنگ زد و گفت تو باهاش رابطه نداشتي گفتم نه . حتي بهش دروغ گفتم كه منشيمون اشتباه فهميده ولي خودشم باور نكرد ولي شب اومد خونه و با هم بظاهر اشتي كرديم اين قضيه مال چند ماه پيشه . همش منتظر يه فرصت بودم كه يه روز بهش واقعيتو بگم . هر چند خودش مي دونست كه واقعيت چي بوده . بهم گفت من اين پسره رو هر روز مي بينم مي خوام بكشمش . در واقع منم از ترس همين دعوا و كشت و كشتارش لو ندادم هيچ چي رو چون شوهرم وقتي عصبي بشه ديگه هيچي نمي فهمه . حتي شنيده بودم قبلا خواهرشم همكارش بوده و با يكي از همكاراشون سر خواهرش كتك كاري مفصلي كردن و تا حد اخراجم پيش رفتن . منم از ترس آبروم و اين مسائل هيچ چي نگفتم . البته اين دفعه آخر كه دعوامون شد راستشو بهش گفتم و گفتم از ترس بهت نگفتم . گفت مي دونم كه چه جوابي بهش دادي ولي اصلا نمي تونم ببخشمت اصلا تو نبايد با اين پسر رابطه داشتي من بهت هزار بار گفته بودم .
راستم مي گه هزار دفعه گفته بود و من احمق ......
ديگه از نويد خبري نشد . ولي مطمئنم حالا فهميده كه شوهرم اونجا سر كار مي خوابه . حتما مي دونه كه دعامون شده امروز يه ايميل بهم داده بود البته ايميل درباره چيز ديگه اي بود ولي مي دونم منظور اون آشغال چيه . مي خواد دوباره با من دوست بشه . اعصابم خورده . مي ترسم . چندشم مي شه از اينكه مثل اين دختراي خراب به چشم بيام . جوابشو ندادم ولي خيلي ناراحتم .
به خاطر همين اشتباهامه كه مي گم شوهرم ديگه منو نمي بخشه و حقم داره . همش اشتباه پشت اشتباه اونم به خاطر كي به خاطر يه پسر اشغال كه با اينكه مي دونه من شوهر دارم چشمش دنبال ناموس مردمه .
خدا نجاتم بده . به خدا تنها دعام اينه كه شوهرم برگرده چون مي ترسم از مرداي گرگ صفتي مثل نويد .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
عزیزم قبول دارم تو گذشته اشتباه زیاد داشتی ولی دیگه بهشون فکر نکن اینجوری فقط خودتو عذاب میدی.
البته این کار از اولش اشتباه بوده ولی اشتباه بزرگتر درددل برای کسی بوده که امکان ارتباط با شوهر تورو داشته!چرا واسه منشی شرکت حرف زدی.
در کل داری فقط خودتو عذاب میدی
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوست عزيزم من نميخوام شما رو سرزنش كنم فقط ميخوام بهتون بگم كه به هيچ وجه نبايد جوابش رو ميدادي جواب اون ببخشيد بد حرف ميزنم آشغال رو به هيچ وجه ، يه آيدي ديگه ميساختي نبايد وسوسه ميشدي ببينم چي نوشته به اون دختره منشي هم نبايد اين حرف خصوصي رو ميگفتي ، به هيچ وجه جواب اون بي وجدان رو نده اگه محل كارت رئيسي بزرگي كسي رو داره و خودت صلاح ميدوني درموقع اين موضوع مزاحمت باهاش صحبت كن
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
به خدا اصلا با اينكه به نظر شوهرم خيلي روشنفكر بودم و برام فرقي نمي كرد رابطم با همكارام ولي هيچوقت يه تار موي شوهرمو به هيچكي نمي دم . و خودم الان تنها دعام و نذر و نيازم از خدا اينه كه شوهرمو برگردونه چون واقعا از فكر اين كه مجبور باشم چند سال بعد از طلاق تحمل كنم كه دست مرد ديگه اي بهم بخوره و با مرد ديگه اي رابطه دوستي داشته باشم چندشم مي شه . مي دونم كه خدا از قلبم خبرداره و اميدوارم كمكم كنه و شوهرمو برگردونه . بخدا من با اينكه بقول شوهرم با پسرا راحت بودم اما هيچوقت خارج از محدوده كاري هيچ حرفي رد و بدل نميشد بينمون . ولي مي دونم هر چي مي كشم از عاقبت كاراي خودمه . و حقمه و اون شوهر بيچارم تقصيري نداره . حق داره هميشه بدبين باشه بهم و خودشو از غذاب راحت كنه .
مي دونم از فردا اين نويد ايميل بازيشو شروع مي كنه نمي دونم چرا استرس دارم و مي ترسم . احساس مي كنم هنوز هيچي نشده افتادم بين يكعالمه مرد گرگ صفت و تنها موندم .
فقط دلم مي خواد يه بار ديگه فرصت داشتم تا جبران مي كردم . ولي چيكار كنم بايد صبر كنم . ديگه بايد آماده شم برم وقت مشاوره دارم . از برمي گردم .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
در مورد قضیه نوید دیگه سراغ اون آدرس ایمیل نرو و آدرس ایمیلتو عوض کن به همین راحتی و دیگه اونو add نکن تورو خدا یه کم بیشتر مراقب زندگیت باش و کمتذ غصه بخور دیگه