من هم دلم می خواد یادی از قدیمی تر ها بکنم ،شاید بهانه ای شد برای اینکه این بزرگواران یک خبری از خودشون به گوش ما برسونن.... ( هیچ ترتیبی و آدابی مجوی، چون همه این اسم ها برای من در یک ردیف نوشته می شن ...)
نیلای با اراده( یا همون سابینای خودمون) که رنج یک تغییر بزرگ رو تحمل کرد و من همیشه تحسینش می کنم ...
بی دل عزیز که فرصت نشد بگویم چقدر دوستش دارم اما بزرگ بود و از اهالی امروز بود ... ای کاش اینطور رنجیده خاطر نمی شد. ای کاش کسی از دلش در می آورد ....
صبای دوست داشتنی که من نمی دانم این همه منطق، توی کله این دختر چه می کرد! ... وقتی به او گفتم "دوستش دارم" که دیرش شده بود و داشت می رفت ... کاش بیشتر می آمدی
دل عاشق که پست هایش دلگرمم می کرد که همین گوشه کنارها کلی زندگی عاشقانه جاریست ....
یاسای پر از شادی و سرزندگی که یک روز گذاشت و رفت و .... شایانا ی دوست داشتنی، دختر پاییز....
آنی سرد و گرم چشیدهی دوست داشتنی.... چقدر دلم می خواست مثل او فکر می کردم ... پر از شور زندگی ...
سارا بانوی عاشق رنگ وارنگ که پست هاش پر بود از کلی شیطنت و دخترانگی ....
و دیگرانی که اکنون بخشی از زندگی سه ساله من در این تالار شده اند و خودشان بی خبرند! ...
فرصت نشد به هیچ کدامشان بگویم چقدر تحسینشان می کنم و چقدر خواستنی هستند .... همیشه دیر می کنم! ....
کاش می شد از تک تکشان خبری گرفت .... کاش می آمدند و یک جمله می نوشتند که اوضاع احوالشان روبراهست یا نه .... کاش برگردند ...
راستی دو نفر جا ماندند:
تسوکه ( اعتراف می کنم خیلی طول کشید تا با اسمش کنار بیام!) که خیلی تلاش کرد ثابت کند با روزی پنج دقیقه می تواند خانمش را شیفته و والای خود کند... توانست؟:chuncky:
خارپشت که این اواخر زد به صحرای کربلا! .... هنوز هم لقمه را دور سرش می پیچاند؟:biggrin-new:
یاد و خاطرشان گرامی باد!
روز و روزگار همگی خوش!:72: