نشد، تقدير نخواست، نميدونم، نذاشتن كه بشه
موندم، تقصير اين دله، يا كه گناه اين چشه
يكي ديگه از شعرام اين يكي جديده هنوز براش اسم نذاشتم آخه هنوز تموم نشده!
نمایش نسخه قابل چاپ
نشد، تقدير نخواست، نميدونم، نذاشتن كه بشه
موندم، تقصير اين دله، يا كه گناه اين چشه
يكي ديگه از شعرام اين يكي جديده هنوز براش اسم نذاشتم آخه هنوز تموم نشده!
هركس به طريقي دل ما مي شكند
بيگانه جدا دوست جدا مي شكند :302:
درصومعه زاهدودرخلوت صوفی
جزگوشه ابروی تومحراب دعانیست
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
در بخشش و دادن آمد پدید
ببخشید دانا چنان چون سزید
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد.
:16:دراین خرقه بسی آلودگی هست:16:
:16:خوشاوقت قبای می فروشان:16:
نرگس باغ نظر چون تویی ای چشم و چراغ
سر چرا بر من دلخسته گران می داری
یارب این شمع دل فروز ز کاشانۀ کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
تا نگردی بی خبر از جسم وجان کی خبر یابی زجانان یک زمان
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینه ها را مقابل رخ دوست
تا نپنداری فلک، روزی به کس ارزان دهد
جان ستاند در بهار گردون به هر کس نان دهد
ابر و گل در پرده گویندت حدیثی، که آسمان
سازدت، گرت یک دم لب خندان دهد
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
در این دنیا که مردانش عصا از کور میدزدند
من خوش باور نادان، محبت جستجو کردم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
ما را هوای خنده چو گلهای باغ نیست
ما لاله ایم و بهرۀ ما غیر داغ نیست
گر خاطرم به گل نکشد عیب من مکن
افسرده حال را سر گل گشت و باغ نیست
تقدیم به دوستانم در تالار
ما و پروانه و بلبل همه خویشان همیم
چشم بد دور که یک جمع پریشان همیم
می از کف آن زهره جبین می ریزد
وز برگ گل آّب آتشین می ریزد
آن ساقی سر مست نگر تا بینی
ماهی که ستاره بر زمین می ریزد
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نگشت
دائما يكسان نماند حال دوران غم مخور
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم عشق مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید بسامان غم مخور
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
تا که زر در کان بود او را نباشد رونقی
سوی زرگر اندک اندک زودش از کان می برم
[align=justify]ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
خار و خس وجود به سیلاب داده ایم
کامی نبرده ایم از این سیمتن رهی
از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ایم[/align]
من ز این میکده می ها زده ام
بر کف میکده تی ها زده ام!
زان شبی که تو شرابم دادی
ای بسا لِنگ به نی ها زده ام.....
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها می کنی ای خاک رهت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
منو تنها نذار، روی قلبم پا نذار
به دیدن دلم ، تو فقط بیا یه بار
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
:72:دلا مباش چنین هرزه گردوهرجایی:72:
:72:که هیچ کارزپیشت بدین هنرنرود:72:
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
عید ، هرکس را ز یارخویش چشم عیدی است
چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
تا به كي بايد رفت
از دياري به دياري ديگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقي و ياري ديگر
كاش هر دو پرستو بوديم
كه همه عمر سفر ميكرديم
از بهاري به بهاري ديگر
واقعا شرمنده ام:203:
اي خطوت چهره ات قرآن من
اي تو جان جان جان من
با تواشعارم پر از تو ميشود
مثنويهايم همه نو مي شود
حرفهايم مرده را جان ميدهد
واژه هايم بوي باران مي دهد
در باغ دلم گرد جنون میریزی
سرسبزترین گیاه این جالیزی
از ساقه تو به آسمان خواهم رفت
ای دوست تو لوبیای سحرآمیزی
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکّرخا بود
یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود