چقدر خوب شد رفتي دنبالش دختر! نصف عمر شدم! همه دعا مي كنيم حالش زودتر خوب بشه! خدايا خودت لطف كن!
:323:
نمایش نسخه قابل چاپ
چقدر خوب شد رفتي دنبالش دختر! نصف عمر شدم! همه دعا مي كنيم حالش زودتر خوب بشه! خدايا خودت لطف كن!
:323:
عزیزم همسرت باید متوجه بشه که چقدر بودنش برای شما ارزشمنده و هیچ چیز و هیچ کسی ارزشمندتر از اون برای شما نیست . بعد از این قضیه زیاد تاکید نکنید روی خودکشی اما بگید که به شما حق انتخاب داده بود و باید منتظر انتخابتون میموند تا ببینه که شما چقدر میخوایدش و زندگی بدون همسرت برات معنا نداره .
میدونم تو محکمی و موفق خواهی شد . حتما بعد از گذشت مدتی هردو مشاوره برید .
دوباره برگشتم بالای سر امید و باهاش حرف زدم، اما دوباره ساعت 8 شب شروع کردن به بیرون کردن ما، هر چقدر اصرار کردم فایده نداشت، امروز ساعت 8 صبح تماس گرفتن که بیمارتون به هوش اومده، واقعا دوست داشتم وقتی به هوش میاد منو کنار خودش ببینه امانشد، با پدر و مادرم رفتیم بیمارستان، به شاد هم خبر دادم، اورده بودنش توی بخش، وایسادم تا اتاقش خالی شد و با یه شاخه گل رفتم تو، میخواستم گریه نکنم اما نتونستم جلوی خودمو بگیرم، خودمو انداختم توی بغلش و گریه کردم، اونم می گفت مهسا چرا اومدی، من خیلی احمقم، دستمو گذاشتم روی دهنش که چیزی نگه، اونم اشکاش سرازیر شد، اشکاشو پاک کردم، پرسید همه فهمیدن؟ گفتم به همه چیکار داری، اصلا مهم نیست، مهم من و تو هستیم.. گفت باور کن این کار رو نکردم که منو ببخشی، واقعا فکر نمیکردم که نجات پیدا کنم، گفتم خیلی بی رحمی امید، من 5 شنبه اومده بودم که بهت بگم تو قوی ترین انسانی هستی که من دیدم و میخوام که تا آخر عمرم با تو باشم، چون بدون تو زندگی برام جهنمه، چی با خودت فکر کردی که منو تنها گذاشتی، توی شرایطی که بودنت می تونست بهم کمک کنه که از جا بلند بشم، چرا فقط به خودت فکر کردی ... دیگه شدت گریه نذاشت ادامه بدم، از جام بلند شدم و رفتم از اتاق بیرون، دیدم علی و شاد و همسرش هم اومده، بیچاره همسر اون هم به خاطر این قضیه سر کار نرفته بود، یه کم که گذشت اول علی رفت چون به هر حال با هم دوست بودن یه 10 دقیقه بعدش، اومد و به بقیه گفت برن تو، من مونده بودم بیرون..
نگهبان اومد و گفت چون ساعت ملاقات نیست باید برید بیرون، اونا رفتن من موندم، رفتم پیش امید.
دکترش اومد معاینه اش کرد و گفت که باید مرخص بشه، اینجا زیاد کسی رو نگه نمی دارن، دوباره زنگ زدم به پدرم که بیاد دنبالش اما گوشیش خاموش بود، خونه هم کسی برنمی داشت، ناچارا زنگ زدم به شاد، اونا هم برگشتن، دکتر هم براش یه سری دارو نوشت، یه تزریق هم انجام داد و گفت که احتمالا دوباره می خوابه اما نگرانش نشین، شاد و همسرش برای اینکه دست تنها نباشم ما رو آوردن خونه خودشون، الان هم امید خوابه، من هم واقعا خسته ام، اما حالا با این اتفاقی که افتاده، احساس می کنم کارم خیلی سخت تر شده، امید باید بره پیش مشاور اما نمی دونم چطور بهش بگم، اصلا خودم بگم یا بذارم کس دیگه ای بهش پیشنهاد بده؟؟
من واقعا دارم بیهوش می شم، اگه میشه یه راهنمایی بکنید، تا من بدونم چطور باید باهاش برخورد کنم، تا نیم ساعت دیگه می مونم اما واقعا نمی تونم بیدار بمونم...
فعلا صبر كن حالش بهتر بشه و استراحت كن . برو بخواب . به هيچي فكر نكن .
دست كم چند روز وقت داري بايد ابتدا واكنش اميد را بعد از به هوش امدن ديد بعد روي اين موضوع فكر كرد و نسبت به شرايط او اقدام كرد . برو بخواب فعلا .
الان پدرم زنگ زد، تازه رسیدن خونه، گفتم که امید مرخص شد و اومدیم اینجا، گفت وقتی امید بیدار شد خبرش کنم بیاد دنبالمون، منم گفتم اجازه بده از امید بپرسم که کجا راحت تره و بهشون خبر می دم، اونم قبول کرد، البته الان بیشتر دوست دارم خونه خودمون باشم، اما حداقلش اینجا به چیزای بی خود فکر نمی کنم و گریه نمی کنم.
سلام،نقل قول:
نوشته اصلی توسط روزن
روزن عزیز،
کسی رو واسطه نکنین، خودتون بگین!
بهش بگین فوقالعاده دوستش درین و براش شرح بدین اون روز که نامه او را خواندین تصمیمتون رو با همه وجود گرفتین،
و تصمیمتون و انتخابتون، امید هست، همونطور که همیشه بوده! امیدی که به خاطر این همه عشق، این همه سال زندگی، حالا حداقل ازش انتظار دارین به تصمیم شما احترام بگذاره!(دقت کنین، این جمله بسیار کلیدی هست، چون حسی که به امید منتقل میکنه، انتخاب از روی عشق از سمت شماست نه از روی ترّحم!)
بهش بگین، امید من تو رو مثل روز اول میخوام، امیدی که روز اول کنارم ایستاد تا زندگی رو با عشق با هم بسازیم، اسون هم نبود، اما ما ساختیمش! دوباره هم میسازیمش!
الان هم باید این مساله رو برای همیشه حل کنیم، من و تو باید با هم این مساله رو حل کنیم، مثل این همه مشکلات که با عشق به هم حل کردیم،
امید، ازت انتظار دارم که بری پیش مشاور و با این احساسات منفی کنار بیای، چون من امیدم رو مثل روز اول میخوام...
امید، امید روز اولم رو به من برگردون،
------
ببخشید،
باز هم کمی احساسات زنانه قاطیش کنین،
این تنها یک نمونه مکالمه خوب هست که من فکر میکنم مفید باشه...
راستش من همه زورم رو زدم، اما به هر حال من یک مردم و سعی کردم از دیدگاه یک مرد نگاه کنم و ببینم اگر من جای امید بودم، چه چیزی میتونست من رو آروم کنه...
امیدوارم مکالمه مشابهی بتونه کار ساز باشه و موفق باشین،
روز بخیر،:72:
کامران
عزيزم برو استراحت كن. همونطور كه آني عزيز گفتند فعلا به چيزي فكر نكن. بعدا بيا اينجا دوستان تنهات نمي گذارن خانم گل:72:
مراقب سلامتي خودتم باش:72:
روزن عزیز این نشانه همون احساس تقصیر هست و حس میکنه که هیچ وقت بخشیده نمیشه .نقل قول:
نوشته اصلی توسط روزن
اینجا بازخوردهای شما خیلی مهمه . باید همیشه تاکیدتون براین باشه که هیچ نیازی به بخشش نیست چون این تقدیر پسرمون بوده و خواست خدا که ما قادر به جلوگیری از اون نبودیم .
دقت کن کامران خودش رو جای همسر شما قرار داده و براتون نوشته . این دقیقا حسی است که یک مرد رو عذاب میده اینکه فکر کنه شما از سر ترحم در کنار اون هستید و در اصل خواهان او نیستید . فکر نکن با یک بار گفتن کار درست میشه . بارها و بارها تکرار کن که چقدر برات ارزش داره و زندگی رو با اون میخوای نه بدون اون بگو میدونم این اتفاق روحت رو آزرده اما نباید بگذاریم این اتفاق زندگی و عشق ما رو نابود کنه . من هیچوقت از تو دست نمیکشم و هیچ اتفاقی نباید ما رو از هم دور کنه . هم من و هم تو تا امروز با این عشق زندگی کردیم و سختی ها رو تحمل کردیم در از امروز به بعد هم باید با عشق زندگی رو ادامه بدیم .
عزیزم قبلا هم گفتم که هردو با هم مشاوره برید . برای هردوتون مفید هست و همینطور شما هم بیشتر یاد می گیری در این شرایط چگونه حال همسرت رو بهتر کنی .
مهساجان با گریه هیچ چیز درست نمیشه پس تمام تمرکزت رو روی زندگیت و همسرت بگذار و تمام تلاشت برای ساختن باشه . میدونم سخته اما اگر امید احساس کنه گریه های تو هنوز به خاطر داغ آرمان هست حالش بدتر میشه چون خودش رو مسبب ناراحتی های تو میدونه .
پس کمی صبور و مقاوم باش و بدون که هدفت ارزش این از خود گذشتگی رو داره و وقتی که زندگیت از همیشه شیرین تر و عاشقانه تر شد خدا رو شکر خواهی کرد .
سلام:43:
اینجا اینقدر دوستان قشنگ راهنمایی می کنن که بعد از خوندن هر پستی ادم سرشار از عشق و انرژی می شه. ترجیح می دم بخونم و استفاده کنم.
فقط خواستم بگم عزیزم ما همه کنارتیم و تو جزئی از دعاهای من شدی.
این همه عشق و علاقه ادم و به وجد میاره.
تو موفق هستی از خدا می خوام موفق تر و شاد تر باشی.:72:
سلام
روزن عزیزم خدا میدونه چقدر خوشحال شدم که امید حالش خوب شده
خدا رو هزاران مرتبه از ته دل شکر میکنم که امیدت رو بهت برگردوند:323:
دیشب وقت نماز یک دفعه افتادم یاد تو و امید، از خدا خواستم کمکش کنه و بهت برش گردونه.
گفتم خدایا این دوتا جوان خیلی سختی کشیدن تا به اینحا رسیدن کاری کن کنار هم بمونن و زندگیشون مثل قبل پر از عشق و علاقه بشه...سلامتی امید رو از خدا خواستم و حالا خدا رو شکر میکنم که امیدت پیشته.
عزیزم!
تنها رفتار و اعمال توه که به امید میگه حالش چطور باشه! خیلی باید حواست جمع باشه و مراقب رفتار و تک تک حرفاهایی که میزنی باشه.
بین صحبتهاش گفته که نمیخواد تو از سر ترحم باهاش بمونی و ببخشیش، اون میخواد تو از سر عشق و با تمام وجود کنارش بمونی مثل روز اول که ماشین زیر پاتو و تمام امکاناتی که توی خونه پدرت داشتی رو گذاشتی کنار و سوار بر موتور امید رفتی که باهاش با عشق و توکل به خدا زندگی رو بسازی...
امید مهسای اول زندگیشو میخواد ، اون میخواد تو ثابت کنی بهش به چشم مقصر یا بی مسئولیت نگاه نمیکنی.
میخواد واقعیتو بپذیری طوری که هست و خواست خدا بوده نه به خاطر دلسوزی برای امید.
روزن عزیزم!
فعلا که فقط باید کنارش باشی و چشم ازش برنداری و به حرفاش خوب گوش کنی، هرجا راحت بود بذار باشه و خودتم کنارش باش.
یه مدت اگه میتونی مرخصی بگیر و مواظبش باش، بهش بیشتر از قبل محبت کن و نوازشش کن.
بگو من تو این سالها این همه سختی رو به جون نخریدم که به این راحتی از دستش بدم، بگو تو امید منی بعد از خدا
تو رو به هیچ قیمتی از دست نمیدم و اگه یه وقت مواظب خودت نباشی و خودتو ازم دریغ کنی، حقمو ادا نکردی.
براتون روزهای خوشی رو آرزو میکنم:72: