نوشته اصلی توسط
Pooh
خیلی جالبه....
باید شلغم باشی. نه حق داری چیزی خوشحالت کنه نه حق داری چیزی ناراحتت کنه. چون یا محکوم میشی به مهرطلب بودن، یا احساس محور بودن یا هزار تا انگ دیگه.
برام جالبه که کسانی که رشته روانشناسی خوندن یا در این زمینه کار کردن، چرا خودشون رو علامه دهر و عقل کل میدونن و به راحتی قضاوت میکنن و حکم میدن با افتخار و اطمینان و غرور.... خودشون بی عیب و نقصن؟!
چند بار توی حال و احوال از حالهای خوبم گفتم به این منظور که فقط غم و غصه هام رو نگفته باشم و شادیهامم باهاتون تقسیم کرده باشم. به طرز جالبی محکوم شدم به اینکه موجود ضعیف و احساس محوری هستی که استادت دور و برت باشه و به کارت رسیدگی کنه حالت خوبه، و اگه به کارت رسیدگی نکنه حالت بده.
تا حالا فکر نمیکردم اینکه کسی از اینکه کارش پیش بره خوشحال بشه و اگر توی کارش گره بیفته ناراحت بشه، نشونه ی مشکل دار بودنشه. که این هم به لیست امراض تشخیصی اضافه شد.
اصولا تصور هم نمیکردم در این فضا اینقدر تحت قضاوت باشم!
احتمالا این هم که تصور میکردم اینجا در امنیت میشه حالم و مسایلم رو بیان کنم، ناشی از مرض مهرطلبی بنده بوده. این رو هم گفتم که زحمت قضاوت رو از روی دوش قاضیان بردارم.
خوشا به حال اونهایی که اگر پدر و مادر و همسر و فرزند و مال و سلامتی و هر چیزیشون رو از دست بدن، غمشون نیست. امیدوارم یه روزی توی شرایط من قرار بگیرن من برم حال خوب داشتن در اون شرایط رو ازشون یاد بگیرم.
گویا من از جنس خیل همه چیز دانان و بی عیبان و سعادتمندان اینجا نیستم.
خداحافظ همگی.